جواب شبهاتی در مورد مسله شفاعت

14:33 - 1391/11/14
درخواست شفاعت زمانى شرك و از كارهاى مشركان است، كه شفيعان را مستقل از خداوند و در عرض پروردگار و مستقل در تصرف و نفوذ بدانيم.
پارتی بازی

يكى از معانى شفاعت، شهادت در قيامت باشد. مؤيد آن، آيه 86 زخرف و شفاعت قرآن در قيامت نيز از نوع تكلم و شهادت به حق است... آيا اين مطلب درست است؟

 معناى شفاعت عبارت است از واسطه شدن براى بخشش گناهان، نه به معناى شهادت. در هيچ موردى، شفاعت به معناى شهادت به كار نرفته است.

در سوره زخرف آيه 86 اين گونه آمده است: (ولا يَملِكُ الَّذينَ يَدعونَ مِن دونِهِ الشَّفـعَةَ اِلاّ مَن شَهِدَ بِالحَقِّ وهُم يَعلَمون); كسانى كه غير او را مى خوانند قادر بر شفاعت نيستند، مگر آنان كه شهادت به حق داده اند و به خوبى آگاهند.

مراد از «شهادت به حق» در اين آيه، اعتراف به دين حق است. پيام اين آيه، چنين است كه تنها كسى مى تواند شفاعت كند كه به دين حق معترف باشد و بر حقيقت حال و اعمال كسى كه مى خواهد شفاعتش كند آگاه باشد.

پس در اين آيه، نه شفاعت به معناى شهادت است و نه شفاعت از نوع تكلم و شهادت به حق است.[1]

اگر بپذيريم كه استثنا در آيات 87 مريم و 86 زخرف، منقطع است، آيا اثبات شفاعت در قيامت با اين آيات مشكل نمى شود؟ زيرا علم قطعى به آن چه در تقدير است، نداريم كه آيا «فأُوْلـئِكَ يَمْلِكُونَ الشَّفَـعَة» است يا «فَأُوْلـئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّة» يا چيز ديگر. وقتى استثنا منقطع باشد «الاّ» معناى لكن مى دهد و اگر بگوييم: لكن من شهد بالحق (فاولئك يشفعون لمن ارتضى) شفاعتِ رهبرى را مى رساند و دلالت بر وجود شفاعت در قيامت نمى كند و معارضه اى با عموم آيه 256 بقره ندارد،

زيرا آن چه به وسيله آيه 28 انبيا و مانند آن ثابت مى شود، همان شفاعت رهبرى است كه در دنياست و آيه (مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُو إِلاَّ بِإِذْنِه) شفاعت بدون اذن خدا را نفى مى كند و اثبات نمى كند كه خدا در قيامت به كسى اذن شفاعت نمى دهد، زيرا نفى شىء اثبات ما عدا نمى كند و اعتقاد به وجود شفاعت در قيامت، با استفاده از اين آيات مشكل است و عقيده، دليل يقينى مى خواهد.

اوّلا، نمى توان به شكل قطعى و يقين استثنا در دو آيه مورد بحث را منقطع دانست; بنابراين اصل مسلّم شفاعت در قيامت را نمى توان به صرف يك احتمال مردود دانست.

در اين جا به عنوان نمونه، احتمالات گوناگونى در آيه 87 سوره مريم: (لاَّ يَمْلِكُونَ الشَّفَـعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَـنِ عَهْدًا) را ذكر مى كنيم:

الف) استثنا متصل است: مفسرانى چون ابن عطيّه[2] و زمخشرى آيه را تنها با فرض استثناى متصل معنا كرده اند.[3]

ب) استثنا مى تواند متصل يا منفصل باشد.[4]

ج) استثنا منقطع است: اين ترديد از آن جا ناشى شده كه ضمير در يملكون تنها به «مجرمين» بر مى گردد يا به مخلوقات، يا به مجرمين و متقين هر دو، يا تنها به متقين. در صورت اوّل استثنا، منقطع و در سه صورت اخير، متصل است.[5]

درباره آيه 86 زخرف (وَ لاَ يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَـعَةَ إِلاَّ مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُون) نيز متصل يا منقطع بودن استثنا، محتمل است; چنان كه زمخشرى در كشاف به آن اشاره كرده است.[6]

وانگهى چنان چه بپذيريم استثنا، منقطع است، باز هم در نتيجه تفاوتى ايجاد نمى شود، زيرا استثناى متصل با استثناى منقطع در اصل حكم ـ كه مراد جدى متكلم است ـ برابرند.

تنها تفاوت آن دو اين است كه در متصل، مستثنا بخشى از مستثنا منه به حساب مى آيد، در حالى كه در استثناى منقطع چنين نيست; به عنوان مثال وقتى كسى مى گويد: ما جائنى القوم اِلاّ زيداً، مقصود اين است كه زيد از حكم مستثنا منه استثنا شده است; مستثنا منه محكوم به عدم اتيان و مستثنا، محكوم به «آمدن» است و مراد جدى گوينده اين است كه زيد، به عكس قوم، آمده است. حال اگر بگويد: «ما جائنى القوم الاّ فرساً» تمام نكاتى كه در استثناى متصل گفته شد، در اين جا نيز جارى است; بنابراين مراد جدى متكلم آن است كه فرس، به عكس قوم، آمده است.

در آيه مورد بحث نيز مراد جدى از آيه اين است: در مقابل كسانى كه مالك شفاعت نيستند (مجرمان، جميع خلق و...) كسانى كه نزد خدا عهدى دارند، مالك شفاعتند، چه استثنا، متصل باشد يا منقطع; چنان كه مفسرانى كه استثنا، را منقطع معنا كرده اند نيز مراد از آيه را چنين تصريح كرده اند: در مقابل كسانى كه شفاعت آنها نافذ نيست، عده اى هستند كه شفاعتشان نافذ است; براى نمونه مفسر بزرگ، علامه طبرسى(رحمه الله)مى نويسد: چنان كه روشن است، اين بحث فقط در قيامت و شفاعتِ مغفرت است; يعنى چنان كه افرادى در قيامت مالك شفاعت نيستند(مستثنا منه) افرادى در مقابل اينان مالك شفاعتند، پس چه استثنا را متصل بدانيم و چه منقطع، نتيجه فرقى نمى كند.[7]

آيا خواستن شفاعت از انبيا و اوليا با توجه به آيات قرآن كه اين عمل را شرك و از كارهاى مشركان مى داند، توجيهى دارد؟

اين پرسش از شبهات وهابى ها است كه پاسخ هاى زيادى از سوى ديگر دانشمندان مسلمان به آن داده شده است. يكى از پاسخ ها چنين است: درخواست شفاعت زمانى شرك و از كارهاى مشركان است، كه شفيعان را مستقل از خداوند و در عرض پروردگار و مستقل در تصرف و نفوذ بدانيم، درحالى كه در شفاعت صحيح، چنان كه گذشت شفيع، واسطه فيض الهى و مجراى رحمت خداوند محسوب مى شود و خودش بدون اذن خداوند، هيچ اقدامى نمى تواند بكند;

چنان كه كار ساير واسطه هاى فيض الهى درباره «خلق»، «رزق»، «توفى»،... نيز چنين است. هم چنين درخواست شفاعت نه تنها شرك و كفر نبوده و مرجوح نيست، بلكه راجح و مستحب نيز مى باشد، زيرا: درخواست شفاعت از اولياءالله و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به معناى درخواست دعا از آنان است و درخواست دعا از اوليا به خصوص شخص پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) امرى مستحب است. يك دليل آيه 64 سوره نسا كه مى فرمايد: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّـلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا); هرگاه آنان كه به خويش ستم كرده بودند، به حضور تو مى آمدند و از خداوند طلب آمرزش مى كردند و پيامبر نيز درباره آنان درخواست آمرزش مى كرد، خدا را توبه پذير و رحيم مى يافتند.

وانگهى سيره مسلمانان نيز درخواست شفاعت از اوليا، پيامبران و صالحان است و اين سيره قطعيه، دليلى بر رجحان درخواست شفاعت محسوب شود.[8]

 چرا حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) مى خواهد از امت گنه كار خود در قيامت شفاعت كند، در حالى كه آن حضرت رسالت خود را به انجام رساند و هر كس گوش شنوا داشت و عمل مى كرد، هرگز گمراه نمى شد؟

قرآن كريم مى فرمايد: (يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ)[9]; اى افراد با ايمان از مخالفت خداوند بپرهيزيد و وسيله اى كه شما را به رضاى حق برساند بطلبيد. از طرفى پيامبر(صلى الله عليه وآله) رحمة للعالمين است. هرگز نمى خواهد كسى عذاب شود، نيز او مظهر رحمانيت و رحيميت خداوند است; بنابراين بايد به اذن خدا و بر اساس رحم و مهربانى، بندگان خدا را نجات دهد. حقيقت شفاعت اولياى خدا براى گنه كاران اين است كه چون آنان عزيز خدا هستند،

براساس قرب و موقعيتى كه در پيشگاه خداوند دارند، مى توانند براى گنه كاران وساطت كنند و از خداوند بزرگ بخواهند كه از تقصير و گناه آنان درگذرد; البته شفاعت كردن و پذيرفته شدن شفاعت آنان در گرو شرايطى است كه به شخص گنه كار و نيز به مورد شفاعت «گناه» مربوط است; به عبارت ديگر، شفاعت همان كمك كردن اولياى خدا با اذن است به افرادى كه در عين گنه كار بودن، پيوند ايمانى خود را با خداوند و پيوند معنوى خويش را با اولياى خدا قطع نكرده باشند. عمل كردن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به رسالت خود و آشنا نمودن مردم با معارف دينى، هيچ گاه بدان معنا نيست كه مردم وقتى با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و احكامى كه مردم را بدان رهنمون مى كند، آشنا شوند ديگر گناه نكنند و شيطان و هوا و هوس با آنها كارى نداشته باشد.[10]

به توجه به آيات سوره زلزال، حتى به اندازه سرسوزنى از اعمال ما ناديده گرفته نمى شود و به تمام آنه ها به طور دقيق رسيدگى مى شود، آيا اين مطلب با شفاعت از ناحيه امامان و... و نيز مطالب ديگرى كه مثلاً مى گويند: اگر فلان كار را انجام دهى، عذاب قبر از تو برداشته مى شود و يا اگر كسى را در مكانى مقدس و در جوار افراد با ايمان به خاك بسپارند، به بركت آن مكان و آن شخص، عذاب قبر از او برداشته مى شود، با آيات قرآن تضاد ندارد؟

قرآن كريم مى فرمايد: (إِنَّ الْحَسَنَـتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّـَاتِ)[11]; حسنات و اعمال نيك، گناهان و سيئات را از بين مى برد. كارهاى خوب انسان مثل توبه، طلب آمرزش، دعا، طلب شفاعت زيارت قبور اهل بيت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و پاكان و صالحان و... گناهان و اعمال بد را پاك و از بين مى برد. بنابراين، اعمالى كه مسبوق و ملحوق به توبه، شفاعت، احسان و... باشد، بدى و گناهى ندارد تا كه بحث جزا و عذاب مطرح باشد و آيات سوره زلزال نيز از موضوع شفاعت، توبه، احسان و... خارج است و جداى از هم هستند، زيرا در آيات سوره مذكور بحث از جايى است كه گناه و اعمال بد باشد و وقتى كه شخص به وسيله اعمال خوب و حسنه مثل توبه، شفاعت، طلب آمرزش، زيارت قبور امامان معصوم(عليهم السلام) و صالحان و نيكان، وصيت به اين كه براى برخوردارى از فضل و احسان خوبان در كنار آنها دفن شود و...

سيئات خود را پاك كند، ديگر گناهى باقى نمى ماند كه آيات سوره زلزله شامل حال او شود.[12]

 

[1]. ر.ك: الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، ج 18، ص 192.

[2]. ر.ك: شهاب الدين سمين حلبى، الدرالمصون فى علوم كتاب المكنون، ج 4، ص 527.

[3]. كشاف، ج 2، ص 525.

[4]. شهاب الدين سمين حلبى، الدرالمصون، ج 4، ص 527; ابوالبركات انبارى، البيان فى علوم القرآن، ج 2، ص 137 و بسيارى ديگر از مفسران.

[5]. سيمين حلبى، الدرالمصون، همان.

[6]. كشاف، ج 3، ص 492.

[7]. طبرسى، مجمع البيان، ج 5 و 6 ، ص 820 .

[8]. براى اطلاع بيشتر در اين زمينه به آيين وهابيت و منشور جاويد، اثر آية الله سبحانى و... مراجعه كنيد.

[9]. مائده، آيه 35.

[10]. ر.ك: جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 8، ص 3ـ114; ناصر مكارم شيرازى، يكصدوهشتاد پرسش و پاسخ، ص 382 ـ 393.

[11]. هود، آيه 114.

[12]. ر.ك: تفسير نمونه، ج 9، ص 269 ـ 272.

منبع :«واحد پاسخ به پرسش هاى قرآنى» در «گروه پژوهش هاى نوآمد» وابسته به «مركز فرهنگ و معارف قرآن» از زير مجموعه هاى دفتر تبليغات اسلامى

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 3 =
*****