ایمان راسخ عبدالمطلب

10:22 - 1400/07/25

چکیده: در زندگی انسان‌ها اوقاتی تعیین کننده و حساس وجود دارد که نشان دهنده میزان اعتقاد و ایمان این افراد به پروردگار است. نوشتار حاضر به برهه‌ای مهم از تاریخ زندگی عبدالمطلب می‌پردازد و تلاش دارد تا موضع او را در برابر تهاجم ناخواسته دشمن نشان دهد.

اصحاب الفيل

رهروان ولایت - پادشاه یمن، شخصی به نام "ابرهه" بود. او ابتدا یكی از فرماندهان سپاه نجاشی در فتح یمن بوده، كه با كشتن فرمانده بزرگ سپاه، حاكم یمن شد. ابرهه برای خوش خدمتی نزد نجاشی، تصمیم به تبلیغ برای دین مسیح گرفت و به روش‌های مختلف تلاش کرد تا دین مسیح را به‌صورت اول برگرداند و نیروی ازدست‌رفته را بازیابد.

ابرهه وقتی دید از همه‌ی کشورها مردم برای حج به مکه می‌روند، تصمیم گرفت راهی پیدا کند تا توجه مردم را از مکه و کعبه دور کند و دل‌های مردم را به سمت کشور خود متوجه کند. به همین خاطر کلیسای باشکوهی در صنعا (یکی از شهرهای یمن) ساخت و پس از پایان آن را به بهترین شکل تزیین کرد و از بهترین فرش‌ها و پرده‌ها استفاده کرد تا زیبایی آن چشم همگان را خیره کند. هر چند او كلیسایی بسیار با شكوه و مجلّل بنا كرد که نظیری نداشت ولی هدف او از این بنا، از رونق انداختن خانه خدا (كعبه)، مركز و كانون حج ابراهیمی بود و از سویی جذب مردم شبه جزیره عربستان و جاهای دیگر، به سوی كلیسا بود. به همین منظور، مبلّغان بسیاری به اطراف و در میان قبایل عرب و سرزمین حجاز فرستاد.

ابرهه فکر می‌کرد وجود چنین کلیسای بزرگ و باشکوه مردم را از رفتن به مکه بازمی‌دارد و همه‌ی مردم و اهل مکه و قریش به آن کلیسا می‌آیند. اما همه‌ی تصورات او غلط از آب درآمد، زیرا نه تنها اهل مکه به آن کلیسا توجه نکردند، بلکه اهالی یمن و حبشه هم مکه را فراموش نکردند و باز برای حج رهسپار مکه شدند. ابرهه دیگر نمی‌توانست کاری انجام دهد، زیرا نمی‌توانست به زور در دل‌های مردم برای خود جایی پیدا کند و عقیده‌ی خود را به آن‌ها به قبولاند.

از سوی دیگر هم اعراب كه سخت به مكه و كعبه علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ «ابراهیم خلیل» می‌دانستند، احساس خطر كرده، و طبق نقلی كلیسا را آتش زدند، در مقابل ابرهه سخت خشمگین شده و تصمیم به ویرانی كعبه گرفت و لذا سپاه عظیمی فراهم كرده كه برخی از سوارکاران، بر فیل سوار بوده، و عازم مكه شدند؛ وقتی نزدیك مكه شدند، ابرهه افرادی را فرستاد تا شتران و اموال اهل مكه را غارت كنند، که در این میان دویست شتر نیز از عبدالمطلب غارت شد.[1]

نقش عبدالمطلب در داستان اصحاب فیل
ابرهه به بزرگ مكّيان يعنى عبدالمطلب پيامى به اين مضمون فرستاد كه من قصد جنگ با شما را ندارم و هدفم ويران كردن اين خانه است. عبدالمطلب پس از شنيدن پيام ابرهه گفت: «ما نيز توان جنگ نداريم، امّا كعبه خانه خدا و خانه خليل وى ابراهيم (عليه السلام) است و او خود حرم خويش را حفظ خواهد كرد.»[2]
سپس عبدالمطلب به ملاقات ابرهه رفت. ابرهه با ديدن سيماى زيبا و ابّهت او از تخت به زير آمد و كنار وى روى زمين نشسته، گفت: «خواسته‌ات چيست؟» عبدالمطلب گفت: «سپاهيانت 200 شتر از من ربوده‌اند. بگو تا باز‌گردانند.» ابرهه با آنچه از مقام بزرگ قريش شنيده بود، از اين درخواست شگفت‌زده شد و گفت: «تصور مى‌كردم از من بخواهى خانه‌اى را كه آيين تو و پدران توست، ويران نكنم.» عبدالمطلب گفت: «من صاحب شتران خويشم و خانه، خود صاحبى دارد كه تو را از تعرض به آن باز خواهد داشت.» عبدالمطلب پس از بازگشت از نزد ابرهه به مردم مكه فرمان داد شهر را ترك كرده، به كوهها و دره‌هاى اطراف پناه برند و خود با تنى چند در مكه ماند. وى حلقه در كعبه را گرفت به راز و نیاز با خداوند پرداخت و با سرودن اشعارى از خداى خانه يارى خواست و طولی نکشید که نصرت الهی شامل حالشان گردید.[3]

عبد المطلب پس‌از اتمام راز و نیاز با پروردگار حلقه خانه خدا را رها کرده، به‌سوی دره‌های مکه رفت. گویند زمانی که ابرهه فرمان حمله داد عبدالمطلب یا شخصی به نام نفیل‌بن‌حبیب، خود را به یکی از فیل‌های جنگی رساند و در گوشش گفت: «ازحرکت بایست و از جایی که آمده‌ای بازگرد. اینجا سرزمین امن الهی است.» ناگهان فیل پیش او زانو زد و هیچ فشاری نتوانست او را به‌سوی کعبه به‌حرکت درآورد ولی به هر سوی دیگر که او را بازمی‌گرداندند، شتابان می‌رفت.[4]

پس از دقایقی که سپاه ابرهه از کوه سرازیر شد، پرندگانی از سوی دریای احمر فرارسیدند که هرکدام سنگریزه‌هایی در منقار و دو پنجه خویش داشتند، که این سنگریزه‌ها را بر سرلشکر فروریخته و آنها را هلاک نمودند. این مجازاتی بسیار بزرگ با سنگریزه‌هایی بسیار کوچک بود که موجب وحشت بین سپاه و فرار آنها به‌سوی یمن شد، ولی به یمن نرسیده و همه در بین راه مردند؛ خود ابرهه نیز مجروح شده و او را با وضع عجیبی به یمن بردند تا عبرت همگان شود، اما طولی نکشید که ابرهه در یمن مُرد.[5]

از این اخبار استفاده می‌شود که حضرت عبدالمطلب مقام ولایت و وصایت را از جدش ابراهیم داشته و حجت وقت بوده و با علم خدادادی، این پیشامدها را می‌دانسته؛ چون‌که زمین خالی از حجت نخواهد بود.[6]

-------------------------------------------------------
پی‌نوشت
[1]. اشتهاردی، محمدمهدی؛ قصه‌های قرآن، تهران، نشر نبوی، 1378ش، چاپ اول، ص 626.
[2]. ابن هشام، السيره النبويه، تحقيق مصطفى السقا و ابراهيم الأبيارى و عبد الحفيظ شلبى، بيروت، دار المعرفة، بى تا، ج1، ص48.
[3]. مهری، محمد جواد؛ مجموعه قصه‌های قرآن، قم، انتشارات مشرقين، 1381ش، چاپ دوم، ص 364 و 365.
[4]. ابن هشام، همان، ص52.
[5]. مكارم شیرازی، ناصر؛ قصه‌های قرآن، تهران، دارالكتب الاسلامیه، 1381ش، چاپ دوم، ص 631.
[6]. طیب، سید عبدالحسین؛ اطیب البیان فی تفسیرالقرآن، تهران، نشر اسلام، 1378ش، چاپ دوم، ج 14، ص 232.

حضرت عبدالمطلب، بزرگ خاندان قریش بوده که از نام ایشان در تاریخ و روایات، به نیکی یاد شده و تقابل ایشان با ابرهه نیز یکی از کارهای حکیمانه‌شان شمرده می‌شود. برخورد منطقی و عاقلانه با ابرهه و فرستادن و پناه دادن اهل مکه به کوه‌های اطراف و دعا و نیایش حضرت عبدالمطلب در کنار کعبه با علم بر حمله ابرهه، برخی از وجوهی است که حاکی ایمان و خرد والای ایشان در عصر جاهلیت بوده است. در روزهای آغازین جنگ، عبدالمطلب به ملاقات ابرهه رفت. ابرهه با ديدن سيماى زيبا و ابّهت او از تخت به زير آمد و كنار ایشان، روى زمين نشسته، گفت: «خواسته‌ات چيست؟» عبدالمطلب گفت: «سپاهيانت 200 شتر از من ربوده‌اند. بگو تا باز‌گردانند.» ابرهه  گفت: «تصور مى‌كردم از من بخواهى خانه‌اى را كه آيين تو و پدران توست، ويران نكنم.» عبدالمطلب گفت: «من صاحب شتران خويشم و خانه، خود صاحبى دارد كه تو را از تعرض به آن باز خواهد داشت.»

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 11 =
*****