یكبار از امام هادی «علیه السلام» نزد متوكل سعایت كردند كه او عزم شورش بر ضد دولت را دارد، متوكل گروهی را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به منزل امام هجوم بردند ولی چیزی پیدا نكردند و امام را در اتاقی تنها یافتند كه در به روری خود بسته و جامه پشمین بر تن دارد و بر زمین نشسته و به عبادت خدا مشغول است.
امام را با همان حال نزد متوكل بردند، متوكل تا امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بی اختیار حضرت را احترام كرد و در كنار خود نشاند و جام شرابی كه در دست داشت به آن حضرت تعارف كرد!
امام سوگند یاد كرد و گفت: گوشت و خون من با چنین چیزی آمیخته نشده ، مرا معاف كن او دست برداشت و گفت شعری بخوان!
امام فرمود: من شعر كم حفظ هستم،
متوكل اصرار كرد ، امام كه اصرار متوكل را دید، اشعاری خواند كه ترجمه آن چنین است:
زمامداران جهان خوار بر قله كوه ها شب را صبح كردند در حالی كه قدرتمندان از آنها مواظبت می كردند ، ولی قله ها نتوانستند آنان را از مرگ نجات دهند،
آنها پس از مدتها عزت از جایگاه امن خود به زیر كشیده شدند و در گودال ها جایشان دادند چه منزل ناپسندی،
پس از آنكه به خاك سپرده شدند، منادی ندا داد: كجاست آن دست بندها و تاج ها و لباس های فاخر؟
كجاست آن چهره هایی كه در ناز و نعمت پرورش یافته و به احترامشان پرده ها در می آویختند؟
گور به جای آنان پاسخ داد: اكنون كرمها بر سر خوردن آن چهره ها با هم ستیز می كنند،
آنها مدت زیادی خوردند و آشامیدند ولی امروز آنان خود خوراك حشرات و كرمهای قبر شدند.
چه خانه هایی ساختند كه آنان را از گزند روزگار حفظ كند ولی سرانجام بعد مدتی این خانه ها و خانواده ها را ترك كردند و به خانه گور رهسپار شدند!
چه اموال و ذخایری را انبار كردند ولی همه آنها را ترك كردند و رفتند و آنان را برای دشمنان خود باقی گذاردند.
خانه ها و كاخ های آباد آنان به ویرانه ها تبدیل شد و ساكنان آن به سوی قبرهای تاریك شتافتند...
تأثیر كلام امام چنان بود كه متوكل به سختی گریست تا حدی كه ریشش تر شد و دیگر حاضران نیز گریستند. متوكل دستور داد بساط شراب را جمع كنند و چهار هزار درهم به امام تقدیم كرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند«1»
«1» مروج الذهب،ج4 ص11. به نقل از كتاب سیره پیشوایان ص 583.