ریشه شک و تردید در انتخاب همسر

22:00 - 1394/08/25

چکیده:گاها بدون اینکه شحص تحلیل درست حسابی از خود، و موضوع ازدواج داشته باشد، با تخیلات خود مسائلی را برای خود می بافد، و همین تخیلات بی اساس زمینه ساز ایجاد ترس در تصمیم  به ازدواج و به دنبال آن شک و تردید در انتخاب همسر ایجاد می شود.پس در چنین شرایطی می توان به یک شخص متخصص مشاوره مراجعه و رفع ابهام کرد.

ریشه شک در ازدواج

گاهی بعضی از جوانان در مرحله تصمیم به ازدواج با دو مشکل اصلی روبرو هستند، یکی مساله تردید و شک در انتخاب گزینه مناسب و دیگری احساس نیاز شدید به ازدواج می باشد. و همین موضوع باعث نگرانی و عدم موفقیت در تصمیم به ازدواج خواهد شد.    
اگر مساله تردید به روشنی بررسی و تحلیل شود, می توان ریشه ها و عوامل آن را کشف و نسبت به حل آن اقدامات مفیدی را انجام داد.
عوامل مهمی که در شکل گیری شک و تردید می توانند موثر باشند، عبارتند:
1. شایعات بی اساس و دروغ
گاها آمار و اطلاعات دروغ و بی اساس باعث شکل گیری تردید  و شک می شود, از این رو باید رفتار صحیح و مناسبی نسبت به شنیده ها داشته باشیم, و هر حرفی را به صورت بی اساس نپذیریم, و این موضوع را بدانیم که هیچ مشکلی بدون علت نیست, در حقیقت مجوعه علل و مسائلی دست بدست هم می دهند و زمینه ساز مشکلات زندگی می شوند, اگر بتوانیم با دید و معرفت کامل و با کسب مهارت های لازم وارد زندگی شویم, در این صورت از بروز مشکلات جلو گیری کرده و زندگی موفقی خواهیم داشت.
2. عدم شناخت کامل
الإمامُ عليٌّ عليه السلام : الشَّكُّ ثَمَرَةُ الجَهلِ امام على عليه السلام : شكّ ، ثمره نادانى است .[1]
طبق فرمایش این حدیث گرانقدر : جهل و نادانی باعث شکل گیری بسیاری از مسائل خواهد شد که یکی از آثار مهم آن شک و تردید می باشد.
پس می توان با کسب اطلاعات بیشتر و آگاهی های لازم, زمینه های جهل و نادانی را از بین برد و ریشه شک و تردید را خشکانید.
داشتن اعتماد به نفس ضعیف و عزت نفس پایین و عدم شناخت لازم از توانایی های فردی، نیز می تواند در ایجاد شک و تردید موثر باشد، از این رو باید در این زمینه هم اقدامات لازم را انجام داد.
3. ترس از دچار اشتباه
گاها بدون اینکه شحص تحلیل درست حسابی از خود  و موضوع ازدواج داشته باشد، با تخیلات خود مسائلی را برای خود می بافد، و همین تخیلات بی اساس زمینه ساز ایجاد ترس در تصمیم  به ازدواج و به دنبال آن شک و تردید در انتخاب همسر ایجاد می شود.
پس در چنین شرایطی می توان به یک شخص متخصص  و صاحب تجربه  مراجعه و رفع ابهام کرد. در همین راستا نامه ای از انجمن به دست ما رسیده، و ما در همین جا بیان می کنیم:
سلام / من‌ دختری۲۷ساله هستم،  لیسانس دارم و مدتهاست که افراد مختلفی با شرایط متفاوت به خواستگاری ام می آیند. متاسفانه برای انتخاب همسر و ازدواج دچارتردید می شوم. نه می توانم جواب مثبت بدهم و نه منفی، ولی در جلسه خواستگاری هنگام حرف زدن باطرف مقابل حرفهایی می گویم که می دانم نظرش منفی می شود، دست خودم نیست در واقع ترجیح می دهم که او مرا نپسندد تا اینکه من بخاطر جواب رد دادن پشیمان شوم یا برعکس. اکنون نیز خواستگاری دارم که شرایط خوبی دارد و معرف هم ازایشان خیلی تعریف و تمجید کرده است.، اما بخاطر همین دلهره ها و ترس از اینکه ممکن است بعدا از ازدواج پشیمان شوم نمی توانم تصمیم درستی بگیرم، دیگران می گویند باید ظاهرش هم به دل بنشیند ولی اصلا نمی توانم بفهمم که واقعا به دلم نشسته یا نه؟!  خلاصه ترس از ازدواج ناموفق و تردید از جهت اینکه شاید بعدا از انتخابم پشیمان شوم  مرا سردرگم کرده, تاجاییکه خیلی وقتها تصمیم می گیرم هیچ خواستگاری را نپذیرم، از طرفی هم بشدت نیاز به ازدواج دارم از هر نظری دلم واقعا کسی را می خواهد که بتوانم به او تکیه کنم. لطفا راهنمایی کنید.
پاسخ:
با سلام
خواهر گرامی برای اینکه این مشکل شما حل شود لازم است به این نکات توجه کنید:
در مورد ملاک های ازدواج یک مطالعه و مشورت خوبی داشته باشید. ریشه و عوامل شک و تردید خودتان را بررسی و با یک مشاور متخصص در میان بگذارید. سوالات و حرف هایی را که قرار است در جلسه خواستگاری صحبت کنید،از قبل آماده و با یک مشاور  خوب در میان بگذارید.
برای خودتان ملاک هایی را تعیین کنید؛ مثلا: ایمان ،اخلاق،و تناسب فکری و فرهنگی و...
اگر شما ملاک ها را خوب انتخاب و تطبیق دهید، زندگی مسیر موفقیت آمیزی خواهد داشت.
مثلا: وقتی می خواهید یک پارچه ای برای خودتان بخرید،خوب اگر در جنسش دقت نکنید بعدا به درد شما نخواهد خورد،منتها اگر جنسش را بپسندید، دیگر تردیدی در انتخاب نخواهید داشت، ازدواج هم همین طور هست. با انتخاب درست و انتخاب فرد مومن و پاک، زندگی خوبی را می توان انتظار داشت.
پس سعی کنید اول ملاک و شرایط خوب و متعادل و عقل پسند را با مشورت تعیین کنید، و طبق آن وارد زندگی شوید.
خیلی سخت نگیرید، و دیر پسند هم نباشید (سن شما خودش نگران کننده هم هست)
در عین حال اطلاعات و آگاهی های جامعی در مورد ازدواج  و مهارت های زندگی بدست بیاورید و نگران هم نباشید، باور و اعتقاد خودتان را نسبت به خدای متعال افزایش دهید، و با یک توکل عالی و مشورت خوب تصمیم محکم به انتخاب همسر داشته باشید، انشالله با بهترین شخص و مناسب ترین فرد با شادی و خرم به زندگی ادامه دهید.
موفق و موید باشید.
این بحث را در انجمن دنبال کنید: شک و تردید در انتخاب همسر

پی نوشت:
[1]. غرر الحكم : ح725

 

نظرات

تصویر اخر دنیاچه
نویسنده اخر دنیاچه در

.

تصویر آسنات
نویسنده آسنات در

سلام من دختر۲۰ساله ام 

  زمانی که سن کمتری داشتم ۱۸ ساله بودم یه خواستگار داشتم که کاملا آشنا و مورد اعتماد و شرایط بسسسسیار خوبی داشت و از ۵ سال قبل تا اون زمان منو میخواست و چون فامیل بودیم من میدونستم این جریان رو ... و من هم واقعا عاشقش شده بودم و هیچ جوری نمیتونستم فراموش کنم ای فکر کنم که بدون اون زندگی کنم... اما اون چند ابر  خواستگاری من اومد هرچند بار خانوادم بهش جواب رد دادن و من نمیتونستم بگم که من دوستش دارم درواقع جرعتش رو نداشتم و صبر کردم و هیچی نگفتم و ما اصلا هم با هم ارتباط تلفنی یا چت نداشتیم اصلا حتی یک بار هم نبود و از اینکه اینطوریه و مثل پسرای دیگه نیست هر روز شیفته تر میشدم که یه روز شنیدم مادرم گفت که من به جای تو گفتم این دختر از پسر شما بدش میاد و دیگه اصلا دوست نداره حرفشو هم بزنید ... خلاصه باز هم جرعت حرف زدن رو نداشتم و اشک توی چشمامو قایم میکردم و هیچی نمیگفتم ..اون پسر هم یه جورایی مطمعن شد و تمومش کرد بعد از ۵ سال و من دوساله که هنوز بهش فکر میکنم و فقط اونه که قلب منو درگیر کرده اما اون نامزد کرد ‌... بااینکه هیچ وقت باهم حرف نزدیم و به هم نگفتیم احساساتمون رو اما از چشمای هم میفهمیدیم همه چیز رو .... و تو این دوسال اصلا ندیدمش .. یعنی نمیتونم ببینمش میترسم گریه کنم جلوش و زشته اون نامزد کرده 

در هر حال نمیتونم معیار ها رفتارها واخلاقش و شرایط زندگیش رو به هیچ کس تشبیه کنم و اصلا نمیتونم وارد یه رابطه بشم که اون رو فراموش کنم خیلی درگیری ذهنی دارم باسکوتم اونو از دست دادم و .......

هیچ کدوم از خاستگارامو نمیتونم قبول کنم بااینکه شرایط خوب و اوکی دارن اما سردرگم ام و نمیدونم چیکار کنم الان یه خاستگارم هم فامیلمونه و خیلی پسر خوبیه و شرایط وکار و زندگیش  همچیش خوبه ...میدونم که همچی تمومه اما نمیتونم از قلب زخمیم بگذرم نمیتونم کسی رو جایگزین کنم و هرچندوقت یه بار یادش میوفتم و خیلی گریه میکنم 

لطفا نظرتون رو بگید و منو راهنمایی کنید به کمکتون نیاز دارم 

تصویر mahdiyeh
نویسنده mahdiyeh در

چون دیدم کسی جوابتو نداده گفتم یه صحبتی بکنم اما شرایطتت پیچیده تر از این حرف هاست که با چند خط نوشته حل شه
و در وحله اول بهت پیشنهاد میکنم این مورد رو با یه فرد قابل اطمینان درمیون بزاری تا راهنماییت کنه
و ترجیحا بری پیش مشاور که با جلسات متنوع بتونه از درگیریت کم کنه
خب
اول اینکه از این فکر که چرا سکوت کردی و حرف دلتو نزدی بیا بیرون
به هر حال کاریه که شده
توام نمیدونستی اینطور میشه
الان تو سرت تکرارش کنی و خودتو مقصر ماجرا بدونی هیچ مشکلی حل نمیشه فقط یه درگیری گذاشتی رو درگیریات
و هر چه قدر بیشتر این مسئلرو تو ذهنت بیاری و بهش فکر کنی احساس عذاب وجدانت بیشتر میشه و در واقع مشکلی حل نمیشه که هیچ حال خودتو بدتر میکنی
پس اصلا خودتو مقصر ندون و اینو درنظر داشته باش که هر رفتار کوچکی از سمت تو حتما قسمت بوده
شاید به نظرت این حرف تکراری بیاد اما نمیدونی که چه قد درسته
شاید باید سکوت میکردی و حرفی نمیزدی و
شاید باید مادرت اون حرفو میزد
که اون فرد از زندگیت بره بیرون و با کس دیگه ای باشه
و تو نمیدونی چرا
شاید هیچ وقتم نفهمی
اما تصور کن شاید بعد ازدواج این ادمی که میگی اینقدر خوبه عوض میشد
یا شاید اصلا تو درست نشناختیش
میدونم اشنا بوده، مورد اعتماد بوده یا هر چی
اما بعضی وقتا ادما بعد چنندین سال تو یه موقعیت خاص خود واقعیشونو نشون میدن
پس به این فکر کن که حتما به صلاحت نبوده همسرت بشه و خوشبخت نمیشدی
مسئله دیگ اینکه تو میگی میدونم منو میخواسته منم قبول میکنم
که خواستگاریت اومده دلیل بر همینم هست دیگ
اما اگر عشقش از ته قلب بود به نظرت با یه حرف مادرت پا پس میکشید؟
حالا میگی مطمئن شد‌
از کجا؟
کجا مطمئن تر از خودت
اگر خواستش از ته قلب بود تا از زبون خودت نمیشنید که نمیخوایش نمیرفت که
پس خیلیم واقعی نبوده هوم؟
من نمیخوام اونو پیش تو بد جلوه بدم که از راه متنفر شدن بتونی مشکلتو حل کنی
نه
اگر متنفر بشی کینه به وجود میاد و باز خودش یه دردسر دیگس
فقط دارم میگم همممه این اتفاقاتی که تعریف کردی عین یه زنجیره پشت سر هم از پیش تعیین شده بوده
و بهت این اطمینانو میدم که خوشبختیت در گرو اون چیزی که الان ارزوشو داری نیست
و گرن بدون خدا بد بندشو نمیخواد
همه اتفاقات زندگیمون به خیرمونه اما ما نمیفهمیم
چون ظاهرشو میبینیم
و وقتی این جملات کلیشه ای به گوشمون میخوره رومونو برمیگردونیم
چون هیچ وقت نمیفهمیم اگر اون چیزی که دوست داشتیم میشد، پشیمون میشدیم
و فقط این قسمتشو میبینیم که چرا نشد
تصور کن الان با اون بودی، زندگیت خوب نبود و از انتخابت پشیمون شدی، ارزو میکنی کاش سکوت میکردی و حستو نمیگفتی
و الان ارزوت براورده شده
نمیتونم بهت بگم بهش فکر نکن چون میدونم نمیشه و خودم تجربه ای شبیه به تورو داشتم
اما تلاش که میتونی بکنی نه؟
سعی کن به حرفام فک کنی
امیدوارم کمکت کرده باشم

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 18 =
*****