چکیده:یکی از روحانیّون مسیحی، أنوش را مخاطب قرار داد و گفت: ای أنوش ! تو چرا مسلمان نمیشوی؟ پاسخ داد: من اسلام را از قبل پذیرفتهام و نیز مولایم نسبت به من آگاهی کامل دارد
امام حسن عسکری(علیهالسلام) بنا به روایت مورخان در روز هشتم ربیع الثانی سال 232 چشم به جهان گشود و عمر مبارک حضرت 28 سال بوده است.[1] مادر آن حضرت «حدیثه» نام داشته است. القاب آن حضرت را « الصامت» ، «الهادی» ، «الرفیق» ، «الزکی» و «التقی» ذکر کردهاند. «ابنالرضا» عنوانی است که امام جواد و امام عسکری(علیهمالسلام) هر دو به آن مشهور بودهاند.[2]
چنانکه امام هادی(علیهالسلام) و امام عسکری(علیهالسلام) به لقب «عسکریین» معروف شدهاند. گفتنی است که عسکر عنوان مشهوری برای سامرا بوده است چون در این شهر لشگرگاه سلاطین عباسی بوده است این شهر معروف به عسکر(لشگرگاه) شده است و این دو امام همام(علیهماالسلام) چون در این شهر مستقر بودهاند لقب آنها معروف به عسکر شده است. البته گفتنی است که امام هادی(علیهالسلام) همراه فرزندش نزدیک بیست سال و نه ماه در سامرا بوده به سر برده است که این دو امام به این لقب مشهور گشتهاند.[3]
امامت امام حسن عسگری(علیهالسلام)
با رحلت امام هادی(علیهالسلام) در سال 254 و به تصریح آن حضرت، فرزندش امام عسکری(علیهالسلام) به امامت شیعیان منصوب شد. روایاتی که در وصیت و تصریح امام هادی(علیهالسلام) درباره امامت فرزندش وارد شده، در بسیاری از کتب حدیثی و تاریخی شیعه وارد شده است و به فراوانی به چشم میخورد.[4] طبعا با توجه به این وصیت و تصریح امام هادی(علیهالسلام) که از نظر شیعیان نشانهی امامت امام بعدی است، آنان امام حسن عسکری(علیهالسلام) را به امامت پذیرفتند و اکثر شیعیان یکپارچه به جز اندکی از آنها، به امامت حضرت گردن نهادند که این دلیل بر مقبولیت این امر در میان شیعیان آن روز میباشد.
شیعیان برای دیدن امام مشکل داشتند؛ آنگونه که یکبار، تنها موقعی که خلیفه برای دیدن « صاحب البصره» میرفت، و امام را نیز همراه خویش میبرد، شیعیان امام در طول راه خود برای دیدن آن حضرت آماده میکردند.[5] از این روایت به خوبی میتوان فهمید که در زندگی امام حداقل دورانی وجود داشته است که امکان دیدن امام به صورت مستقیم وجود نداشته است و شیعیان برای دیدن حضرت با مشکلاتی مواجه بودهاند.
خادم حضرت عسکری(علیهالسلام) مسیحی بود!
یکی از راویان حدیث به نام «جعفر بن محمّد بصری» حکایت میکند: روزی در محضر امام حسن عسکری(علیهالسلام) بودیم، یکی از مامورین خلیفه وارد شد و گفت: خلیفه پیام داد که چون «نوش نصرانی» یکی از بزرگان نصاری، در شهر سامراء و دو فرزند پسرش مریض و در حال مرگ هستند، تقاضا کردهاند که برویم و برای سلامتی ایشان دعا کنیم، اکنون چنانچه مایل باشید، نزد ایشان برویم تا در نتیجه به اسلام و خاندان نبوّت، خوشبین گردند.
حضرت فرمود: شکر و سپاس خداوند متعال را که یهود و نصاری نسبت به ما خانواده اهلبیت از دیگر مسلمین عارفتر هستند.
سپس حضرت آماده حرکت شد و بر شتری سوار شد و رهسپار منزل انوش گردید. همینکه حضرت نزدیک منزل انوش نصرانی رسید، ناگهان متوجّه شدیم انوش با سر و پای برهنه به سوی امام(علیهالسلام) میآید و کتاب انجیل را بر سینه چسبانده است، همچنین دیگر روحانیّون نصاری و راهبان، اطراف او در حال حرکت هستند. چون جلوی منزل به یکدیگر رسیدند، انوش گفت: ای سرورم! تو را به حقّ این کتاب - که تو از ما نسبت به آن آگاهتر هستی و تو از درون ما و آیین ما مطّلع هستی - آنچه را که خلیفه پیشنهاد داده است انجام بده، همانا که تو در نزد خداوند، همچون حضرت عیسی مسیح(علیهالسلام) هستی.
یکی از روحانیّون مسیحی، انوش را مخاطب قرار داد و گفت: ای انوش! تو چرا مسلمان نمیشوی؟ پاسخ داد: من اسلام را از قبل پذیرفتهام و نیز مولایم نسبت به من آگاهی کامل دارد.
امام حسن عسکری(علیهالسلام) با شنیدن این سخنان، حمد و ثنای خداوند را به جا آورد و سپس وارد منزل نصرانی شد و در گوشهای از اتاق نشست. و جمعیّت همه سر پا ایستاده و مشغول تماشای جلال و عظمت فرزند رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) بودند، بعد از لحظاتی حضرت لب به سخن گشود و اشاره به یکی از دو فرزند مریض نمود و اظهار داشت: این فرزندت باقی میماند و ترسی بر آن نداشته باش؛ و امّا آن دیگری تا سه روز دیگر میمیرد، و آن فرزندت که زنده میماند مسلمان خواهد شد و از مومنین و دوستداران ما اهل بیت خواهد شد.
انوش نصرانی گفت: به خدا سوگند، ای سرورم! آنچه فرمودی حقّ است و چون خبر دادی که یکی از فرزندانم زنده میماند، از مرگ دیگری واهمهای ندارم و خوشحال هستم از اینکه پسرم اسلام میآورد و از علاقهمندان به شما اهلبیت رسالت خواهد شد. در این موقع امام عسکری(علیهالسلام) اظهار نمود: چنانچه مردم برداشتهای سوئی نمیکردند، مطالبی را میگفتم و کاری میکردم که آن فرزندت نیز سالم و زنده بماند. أنوش گفت: ای مولا و سرورم! آنچه را که شما مایل باشید و صلاح بدانید، من نیز نسبت به آن راضی هستم».
جعفر بصری میگوید: یکی از پسران انوش نصرانی همانطور که امام(علیهالسلام) اشاره کرده بود، بعد از سه روز از دنیا رفت و آن دیگری پس از بهبودی مسلمان شد و یکی از خادمین حضرت شد.[6]
-------------------------------------------------------------------------------------
پینوشت
[1]. اعلام الوری، ابو علی فضل بن حسن طبرسی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1390ق، ص367.
[2]. مناقب ابن شهر آشوب، قم، مکبتة علامه ، ج 4، ص 421.
[3]. وفیات الاعیان، ابن خلکان، تحقیق: احسان عباس، 1969م، (افست قم، منشورات رضی، ج 2، ص 94-95.
[4]. الغیبة ، طوسی، تهران، مکتبة نینوی، تحقیق و نشر: بنیاد معارف اسلامی، قم، ص 120- 122.
[5]. کافی، کلینی، تحقیق، علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیة ، 1388ق،ج 1 ص 509.
[6].سایت شهید آوینی: http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/ImamAskari/Veladat/90/khadem.aspx