چکیده: رفتار خسرو پرویز، پادشاه ساسانی ایران، در برابر نامه پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) و پاره کردن آن نامه، آزادی اندیشه ایرانیان را در زنجیر کرد و به آنان اجازه نداد که خود درباره سرنوشت خود بیندیشند.
پس از آنکه پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) در اواخر سال شش هجری، با قریش مکه پیمان حدیبیه را بست و از ناحیه آنان و فتنههایشان آسوده خاطر گشت، بر آن شد تا به عنوان آخرین فرستاده خداوند، به پادشاهان کشورهای دیگر و رؤسای قبایل و رهبران دینی مسیحیت نامه فرستاده و آنان را به آخرین آیین خداوند فراخواند. پس از آن که این مسأله را با یاران خود در میان گذاشت، در یک روز مشخص، شش نفر از یاران ورزیده خود را همراه با نامه مهر و موم شده، به شش سرزمین یعنی ایران، روم، حبشه، مصر، یمامه، بحرین و حیره (اردن)، فرستاد [1]. این که نامهنگاری در چه تاریخی از هجرت رخ داده، اختلاف است؛ گروهی آن را مربوط به سال ششم هجری میدانند، گروهی مربوط به سال هفتم، و برخی دیگر بر این باورند که تصمیمگیری پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) برای فرستادن نامه و در میان گذاشتن آن با اصحاب و ساخت مهر ویژه پیامبر و دیگر مقدمات، در اواخر سال شش هجری رخ داده و فرستادن نامهها در آغاز سال هفتم هجری [2].
واکنشها
پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) ابتدای نامههای خود را این گونه آغاز کرده بود: بسم اللّه الرحمن الرحیم. از محمد فرزند عبد اللّه...، سپس نام پادشاه را آورده و او را به عنوان بزرگ آن منطقه خوانده بود، به هرقل بزرگ روم، یا به کسری بزرگ ایران. سپس آنان را از رسالت و نبوت خود آگاه کرده و خواسته بود به دین اسلام بپیوندند.
واکنش پادشاهان پس از رسیدن نامهها و خواندن آنان گوناگون بود. برخی دعوت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را پذیرفتند و به او ایمان آوردند. قیصر (هرقل)، فرمانروای امپراتوری روم، پس از خواندن نامه، درباره پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و شخصیت او تحقیق و بررسی کرد و هنگامی که یقین پیدا کرد او همان پیامبر آخر الزمان است، در اجتماع بزرگی نامه را خواند و از مردم پرسید: آیا حاضرید با آیین او موافقت کنیم؟، و چون اوضاع متشنج شد به گونهای که حتی ممکن بود کشته شود، و فهمید که مردم آمادگی پذیرش این آیین را ندارند، با گفتن این جمله که: «میخواستم ایمان شما را آزمایش کنم» مردم را آرام کرد. سپس در نامهای به پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) ایمان خود را اعلام و نامه را با هدایایی فرستاد.
نجاشی فرمانروای حبشه، دیگر پادشاهی بود که ایمان خود را اعلام کرد و حتی برخی از کشیشان را برای دیدن پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) و آگاهی از حالات او به مدینه فرستاد؛ ولی چون زمینه را برای اعلام عمومی آماده نمیدانست، به صورت گسترده دعوت پیامبر را آشکار نکرد.
اما فرمانروای غسانیان که زیر نظر امپراتوری روم، فرمانروایی میکرد، ابتدا در برابر نامه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) موضع سختی گرفت، ولی پس از دستور قیصر روم، اعلام ایمان کرد. با این حال پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) به ایمان او توجهی نکرد. فرمانروای یمامه نیز ایمان خود را مشروط به این ساخت که پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) او را در مقامات بزرگ مذهبی (خلافت و نیابت) شریک سازد. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نیز در جواب فرمود: «اگر ایمان او مشروط است، وی شایستگی حکومت و خلافت را ندارد».
اما بدترین واکنش، واکنش خسرو پرویز، کسرای ایران بود. او پس از دیدن نامه، از اینکه نام او پس از نام پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) آمده خشمگین شد، نامه را از مترجم گرفت و پاره کرد. پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) پس از شنیدن این رخداد، او را چنین نفرین کرد: «خداوندا! رشته سلطنت او را پاره کن». خسرو پرویز به این بسنده نکرده، در نامهای به باذان، فرمانروای ایرانی یمن که در آن روز از مستعمرات ایران بود، دستور داد تا پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را دستگیر و به ایران بفرستد. هنگامی که باذان، دو افسر نیرومند خود را به سوی پیامبر فرستاد، آن دو از پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) خواستند که با آنها به یمن برود. پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) به آنان فرمود: «امروز بروید، من فردا نظر خود را به شما میگویم». پس از رفتن آنان، فرشته وحی، پیامبر را از کشته شدن خسرو پرویز به دست پسرش شیرویه آگاه کرد. فردا هنگامی که آن دو افسر ایرانی آمدند، پیامبر جریان کشته شدن خسرو پرویز به دست پسرش و تاریخ آن را به آنان گزارش داد. آنان از این جریان ترسیده و ناچار شدند نزد باذان رفته و به او گزارش دهند. پس از گزارش آن دو به باذان، چیزی نگذشت که نامهای از شیرویه به او رسید و او را از آنچه رخ داد آگاه کرد. باذان و کارمندان حکومتش که همگی ایرانی بودند به پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) ایمان آورده، در نامهای ایمان خود و کارمندانش را به پیامبر اعلام کرد. پیامبر نیز او را در همان جایگاه باقی گذاشت و باذان به حکومتش در یمن ادامه داد.
طرح چند پرسش
1. آیا در پاسخ نامهای که دعوت به آیینی میکند، بدون آنکه بیاحترامی کرده باشد، باید آن نامه را پاره کرد! آن هم به این دلیل که چرا نام خود را پیش از نام من آورده؟ آیا بهتر نبود که خسرو پرویز ابتدا درباره اسلام و پیامبر تحقیق کرده، سپس واکنش مناسب را از خود نشان دهد؟ به ویژه آن که همه ملتها از جمله ایرانیان، با مسأله نبوت و پیامبری آشنا بودند و به همین خاطر هنگاهی که کسی ادعای پیامبری میکرد، مردم ابتدا از او درخواست معجزه میکردند. هنگامی که خسرو پرویز، نامه پیامبر و ادعای او مبنی بر پیامبری خود را دید، بهتر این نبود که کمی در این باره بیندیشد و تحقیق کند تا اگر ثابت شود که نامه و ادعای آن درست است، گناه همه مردم سرزمینش بر گردنش نیفتد؟ همان طور که پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در نامه اش به آن اشاره فرمودند.
2. این رفتار پادشاه ساسانی، توهین به آزادی اندیشه مردم ایران بود. چرا مردمش را از چنین موضوعی با خبر نکرد؟ چرا به آنان این اجازه را نداد که خود بیاندیشند و تصمیم بگیرند؟ پادشاه ایرانی، آزادی اندیشه مردم ایران را نادیده گرفت و به تنهایی درباره سرنوشت آنان تصمیم و این فرصت را برای سالها از مردم ایران گرفت، و آنان را از داشتن چنین آیینی، محروم کرد. آیا این گناه را می توان بخشید؟ این که درباره بزرگ ترین تصمیم زندگی که ارتباط مستقیمی با سعادت و خوشبختی، و یا شقاوت و بدبختی انسان دارد شخص دیگری تصمیم بگیرد بدون این که دیگران را از آن آگاه کند، مسأله کوچکی است و می توان به سادگی از آن گذشت؟
3. رفتار خسرو پرویز، جز تکبر و خودخواهی او، منشأ و علت دیگری نداشت. او به قدری سرمست قدرتش بود که همه را بنده خود می دانست، همچنان که طبق برخی نقل های تاریخی، در نامه اش به باذان، پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) را بنده خود می خواند.[3]
-------------------------------------------------------------
پینوشت
[1]. سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ 25، 1386 ش، ص 690 ، 693 و 694.
[2]. احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، قم، دار الحدیث، چاپ اول، 1419 ق، ج 1، ص 182 – 184.
[3]. برای آگاهی از جریان نامه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به سران کشورها و آگاهی از محتوای نامه پیامبر و آنچه در این باره رخ داد به کتاب فروغ ابدیت، نوشته آیت الله جعفر سبحانی، مراجعه کنید.
نظرات
توضيح شما ناشيانه است
در اواخر سال شش هجرت یا قرن 6؟
اواخر سال شش هجری. قرن شش هجری یعنی هفتصد سال پس از رحلت پیامبر اکرم
پس از نامه تاریخی رهبر فقید ایران به گورباچف و دعوت وی به دین اسلام نه اینکه اینان نپذرفتن بلکه ما امروز با کشوری که دین کمونیستی داره ارتباط تنگاتنگ و قوی اقتصادی و سیاسی وووو بمانند کره شمالی و چین داریم که اصلا خدا را باور ندارند چه برسد به دین مبین اسلام