بی توجهی دولت طاغوت به شهرهای محروم

22:08 - 1391/11/25
آن زمانى كه بنده در ايرانشهر تبعيد بودم، به مناسبتهاى مختلف، با مسؤولان ارتباط پيدا مى كرديم. آن وقت به بنده گفتند كه يك معاونِ استاندار تا حالا به ايرانشهر نيامده است.
رهبری

بی توجهی دولت طاغوت به شهرهای محروم:

آن زمانى كه بنده در ايرانشهر تبعيد بودم، به مناسبتهاى مختلف، با مسؤولان ارتباط پيدا مى كرديم. آن وقت به بنده گفتند كه يك معاونِ استاندار تا حالا به ايرانشهر نيامده است! در سال 57 در ايرانشهر سيل آمد و هشتاد درصد شهر قطعاً خراب شد؛ يعنى من يك به يك تمام مناطق شهر را با پاى خودم رفتم و ديدم. پنجاه روز ما امداد و پشتيبانى مى كرديم.

يك نفر از مركز كه هيچ، از زاهدان هم يك نفر آدم برجستۀ متشخص به ايرانشهر نيامد كه بگويد چه خبر است اين جا! به صورت ظاهرى هدايايى به وسيلۀ «شير و خورشيد» فرستادند كه اولاً اگر به دست مردم مى رسيد، يك دهم نيازهايى كه مردم داشتند و يك دهم آنچه كه ما تبعيديها براى مردم فراهم كرده بوديم، نمى شد؛

ثانياً همان را هم نمى دادند و از آن هداياى ناچيز، مبالغى هم براى خودشان لازم داشتند تا بخورند.

يعنى اصلاً ايرانشهر كه مركز جغرافيايى و به يك معنا مركز فرهنگى بلوچستان بوده، هميشه در طول زمان، بكلى مغفولٌ عنه بود؛ زاهدان هم همين طور.

براى شتر سوارى و استفاده از شرابِ چند ده ساله به بيرجند مى رفتند و براى اينكه در آنجا عياشى كنند، بيرجند فرودگاه داشت؛ اما چون در اينجا وسيلۀ عياشى فراهم نبود، به بلوچستان نمى آمدند. يعنى هر نقطه اى در كشور - چه بلوچستان، چه هر نقطۀ ديگر - كه محروميت داشت، مغفولٌ عنه بود. مازندران خوب بود، براى اين كه بروند آنجااستفاده كنند. رژيم گذشته اينطورى بود.

يك چيز جالبى به شما بگويم: در مازندران، پنج فرودگاه هست كه از زمان رژيم گذشته مانده است!

پنج فرودگاه در يك استان كه همه اش هم براى رژيم گذشته و آن شخص طاغوت يا نزديكان او بوده است. فرودگاه رامسر براى استفاده از هتل رامسر كه مى دانيد براى چه كسانى بوده است؛ فرودگاه نوشهر براى گردشگاه هر سالۀ طاغوت كه برود آن جا و دو ماه استراحت كند؛ فرودگاهى براى يك اردوگاه نظامى كه نظاميان وابسته به آنها - كه از يك نيروى به خصوصى بودند و نمى خواهم اسم بياورم-

آنجا بروند و خوش بگذرانند؛ فرودگاه دشت ناز نزديك سارى - كه امروز فرودگاه رسمى مازندران است و مردم از آن استفاده مى كنند و در گذشته براى الواط و اوباش اولاد رضاخان بوده است - كه هزاران هكتار از زمينهاى حاصل خيز را تصرف و يك فرودگاه هم وسطش درست كرده بودند؛

و يك فرودگاه هم در املاك نوكران خودشان در حدود مينودشت.

پنج فرودگاه براى دستگاههاى وابستۀ به حكومت يا نزديك به آنها؛ اما مردم، اساتيد، مستحقان و بيماران علاج ناپذير مازندران مطلقاً نه از فرودگاه، نه از هواپيما و نه از هيچ تسهيلات ديگرى برخوردار نبودند. آنها هر سال چند بار به مازندران مى رفتند؛ اما به مثل زاهدان در تمام عمر حكومتشان يك بار هم سر نمى زدند؛ اين مى شود غبار فراموشى. (1) 

خاطرات زندان قزل‌قلعه:
شماها واقعاً يادتان نيست، چون در آن زمان نبوديد؛ اما افرادى كه بودند، مى‌دانند اختناق چه بود؛ اصلاً قابل تصوير نيست. سال 42 بنده را به زندان قزل‌قلعه بردند. در همان زمان، چند جوان تهرانى را هم آوردند.

من از پشت درِ سلول شنيدم كه دارند حرف مى‌زنند؛ فهميدم اينها را تازه دستگير كرده‌اند. قدرى خوشحال شدم؛ گفتم چند روزى كه بگذرد و بازجويیها تمام شود، داخل زندانِ انفرادى هم گشايشى پيش مى‌آيد؛ با اينها تماس مى‌گيريم و حرفى مى‌زنيم و بالاخره يك هم‌صحبتى پيدا مى‌كنيم.

شب شد؛ ديديم يكى‌يكى آنها را صدا كردند و بردند. يك‌ساعت بعد من در همان سلول مشغول نماز مغرب و عشا شدم. بعد از نماز ديدم يك نفر دريچۀ روى درِ سلول را كنار زد و گفت: «حاج آقا! ما برگشتيم.» ديدم يكى از همان تهرانیهاست. گفتم در را باز كن، بيا تو. در را باز كرد و آمد داخل سلول. گفتم چرا زود برگشتى؟ معلوم شد آنها را پاى منبر مرحوم شهيد باهنر گرفته بودند. شهيد باهنر ماه رمضان سال 42 در شبستان مسجد جامع تهران منبر رفته بود؛ ساواكیها هجوم مى‌آورند و عده‌اى را همين‌طورى مى‌گيرند؛ اين پنج شش نفر هم جزو آنها بودند. خود شهيد باهنر را هم همان وقت گرفتند و به زندان قزل‌قلعه بردند.

از اين افراد بازجويى مى‌كنند، مى‌بينند نه، اينها كاره‌اى نيستند و فعاليت مهمّى ندارند؛ لذا آنها را رها مى‌كنند. وقتى وسايل جيب آنها را مى‌گردند، تقويمى از اين شخصى كه او را بازگردانده بودند، پيدا مى‌كنند كه در يكى از صفحات آن با خط بدى يك بيت شعر غلطِ عوامانه نوشته شده بود:
جمله بگوييد از برنا و پير
لعنت‌الله رضا شاه كبير
او نه شعار داده بود، نه اين شعر را چاپ كرده بود، نه جايى آن را نقل كرده بود؛ فقط در تقويم جيبى‌اش اين شعر عوامانه را نوشته بود. به همين جرم، او را شش ماه به زندان محكوم كردند! (2) 

نماز اول وقت در قطار:
امروز در كشور ما اين جهات [نماز اول وقت] قابل مقايسۀ با قبل از انقلاب نيست. شماها اغلب قبل از انقلاب را يادتان نيست. عجيب بود! هم اينجا، هم بعضى جاهاى ديگر.
ما عراق رفته بوديم، يك سفر عتبات مشرف شديم، هر كار كرديم براى نماز صبح، توقّف نكرد؛ يعنى اصلاً نمی‌شد؛ جورى تنظيم كرده بودند كه نمی‌شد. و بنده مجبور شدم از اواخر قطار - كه نزديك ايستگاه يا اوائل ايستگاه بود - خودم را از پنجره بيندازم بيرون، كه بتوانم نماز بخوانم؛ چون در داخل قطار كثيف بود و نمي شد نماز خواند. به هر حال، اين چيزها هيچ رعايت نمی‌شد. حالا خيلى تفاوت كرده؛ منتها بيش از اينها انتظار هست. اهميت نماز بايد معلوم باشد. (3) 

تفريح طلبگی:
ما متأسفانه سرگرمیهای خيلی كمی داشتيم؛ اين طور سرگرمیها آن وقت نبود، البته پارك بود، ولی كم و خيلی محدود، مثلاً در مشهد فقط يك پارك در داخل شهر بود و محيطهايش، محيطهای خيلی بدی بود. ما هم خانواده‌هايی بوديم كه پدر و مادرها مقيّد بودند، اصلا نمی‌توانستيم برويم. برای مثال ما در دورۀ جوانی، امكان اينكه بتوانيم از اين مركز عمومی تفريحی استفاده كنيم، وجود نداشت؛ بخاطر اين كه اين مراكز، مراكز خوبی نبود، غالباً مراكز آلوده‌ای بود.

دستگاه‌های آن وقت هم مقداری سعی داشتند كه مراكز عمومی را آلودۀ به شهوات و فساد بكنند؛ اين كار تعمّداً و با برنامه‌ريزی انجام می‌شد. آن وقتها اين را حدس می‌زديم، بعدها كه قراين و اطلاعات بيشتری پيدا كرديم، معلوم شد كه واقعاً همين‌طور بوده است؛ يعنی با برنامه‌ريزی، محيطهای عمومی را فاسد می‌كردند! لذا ما نمی‌توانستيم برويم. بنابراين تفريحهای آن وقتِ ما از اين قبيل نبود.

تفريح من در محيط طلبگی خودم در دوران جوانی، حضور در جمع طلبه‌ها بود. به مدرسۀ خودمان – مدرسه‌ای داشتيم، مدرسۀ نوّاب – می‌رفتيم؛ جوّ طلبه‌ها برای ما جوّ شيرينی بود. طلبه‌ها دور هم جمع می‌شدند، صحبت و گفتگو و تبادل اطلاعات می‌كردند و حرف می‌زدند.

محيط مدرسه برای خود طلبه‌ها مثل يك باشگاه محسوب می‌شد؛ در وقت بی‌كاری آن جا دور هم جمع می‌شدند. علاوه بر اين، در مشهد، مسجد گوهرشاد هم مجمع خيلی خوبی بود. آنجا هم افراد متديّن، طلّاب، روحانيون و علما می‌آمدند، می‌نشستند و با هم بحث علمی می‌كردند؛ بعضی هم صحبتهای دوستانه می‌كردند. تفريحهای ما اينها بود.

البته من از آن وقت، ورزش می‌كردم؛ الان هم ورزش می‌كنم. متأسفانه می‌بينم جوانهای ما در ورزش، سستی می‌كنند؛ كه اين خيلی خطاست. آن وقت ما كوه می رفتيم، پياده‌رویهای طولانی می‌كرديم. من با دوستان خودم، چندبار از كوه های اطراف مشهد، همين‌طور كوه به كوه، روستا به روستا، چند شبانه روز حركت كرديم و راه رفتيم.
از اين گونه ورزشها داشتيم. البته اينها تفريحهای سرگرم كننده‌ای بود كه خارج از محيط شهر محسوب می‌شد.

حالا كه در تهران، اين دامنۀ زيبای البرز و ارتفاعات به اين قشنگی و خوب هست؛ من خودم هفته‌ای چندبار به اين ارتفاعات می‌روم. متأسفانه می‌بينم نسبت به جمعيّت تهران، كسانی كه به اينجا می‌آيند و از اين محيط‌ بسيار خوب و پاك استفاده می‌كنند، خيلی كم است! تأسّف می‌خورم كه چرا اين جوانهای ما از اين محيط طبيعی و زيبا استفاده نمی‌كنند! اگر آن وقت در مشهد ما يك چنين كوه‌های نزديكی وجود داشت- چون آن وقت در مشهد، كوه‌های به اين خوبی و به اين نزديكی وجود نداشتيم – ماها بيشتر هم استفاده می‌كرديم. (4)

پی نوشت:

1) بيانات مقام معظم رهبری، در ديدار نخبگان استان سيستان و بلوچستان، 05/12/81.
2) سخنرانی مقام معظم رهبری، در ديدار دانشجويان و اساتيد دانشگاه‌هاى استان كرمان، 19/02/1384.
3) بیانات مقام معظم رهبری، در دیدار شیکرت کنندگان در هفدهمین اجلاس سراسری نماز. 29/8/1387.
4) گفت و شنود رهبر معظم انقلاب اسلامی با گروهی از نوجوانان و جوانان،‌ 14 بهمن 1376، برگرفته از سایت: www.khamenei.ir.

منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره142

به نقل از سایت ذی طوی

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
15 + 0 =
*****