بعد از وفات پیامبر بر مردم مدینه چه گذشت؟

06:42 - 1394/12/07

چکیده:خبر به مردم می‌رسد که پیامبر اکرم(صلی الله‌علیه‌وآله) فوت کرده است، ناگهان از میان مردم فریادی بلند می‌شود که «به خدا قسم پیامبر نمرده است، او حتما بر می‌گردد... این منافقان هستند که خیال می‌کنند که پیامبر از دنیا رفته است، اگر کسی بگوید که پیامبر(صلی الله‌علیه‌وآله) مرده است او را با شمشیر خواهم کشت و سر از بدنش جدا خواهم کرد»[1]

مردم مدینه و بعد از پیامبر

در این مطلب وقایع قبل از رحلت جانگداز پیامبر اکرم(صلی الله‌علیه‌وآله) را بیان کردیم؛ در این نوشتار به بیان وقایع بعد از رحلت حضرت اشاره خواهیم کرد:
خبر به مردم می‌رسد که پیامبر اکرم(صلی الله‌علیه‌وآله) فوت کرده است، ناگهان از میان مردم فریادی بلند می‌شود که «به خدا قسم پیامبر نمرده است، او حتما بر می‌گردد... این منافقان هستند که خیال می‌کنند که پیامبر از دنیا رفته است، اگر کسی بگوید که پیامبر(صلی الله‌علیه‌وآله) مرده است او را با شمشیر خواهم کشت و سر از بدنش جدا خواهم کرد».[1]
زنان پیامبر(صلی الله‌علیه‌وآله) و صحابه بهت زده، عمر بن خطاب را نگاه می‌کنند، او چه می‌گوید!! یعنی رسول خدا(صلی الله‌علیه‌وآله)نمرده است. آیا ما منافق شده‌ایم، نه! نه! ناگهان صدای بلند می‌شود، عمر ساکت باش، مگر قرآن نخوانده‌ای، که خدا می‌فرماید: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ [زمر/30] پيامبر تو از دنيا می‌روی و ديگران هم خواهند مرد»، سکوت جمع را فرا می‌گیرد، آیه دیگر از قرآن خوانده می‌شود: «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ [آل عمران/144]نیست محمد(صلی الله‌علیه‌وآله) مگر رسول، که قبل از آن نیز رسولانی بوده‌اند،آیا اگر بمیرد، یا کشته شود، شما به کفر خویش برمی‌گردید».[2]

صدای گریه فاطمه(سلام‌الله‌علیها) از غم هجران پدر به گوش می‌رسد، رسول خدا(صلی الله‌علیه‌وآله) وصیت کرده است که فقط امیرالمومنین(علیه‌السلام) بدن او را غسل دهد، و اکنون وی به سفارش پیامبر(صلی الله‌علیه‌وآله) عمل می‌کند، و فرشتگان آسمان وی را یاری می‌کنند.[3]

در شهر مدینه چه خبر است!؟ چرا مسجد این‌قدر خلوت است!؟پس مردم کجا هستند!؟
بزرگان مدینه دور هم جمع شده‌اند، که برای آینده تصمیم بگیرند. سعد بزرگ قبیله خزرج چنین سخن می‌گوید:«ای مردم مدینه! شما باید قدر خود را بدانید، شما بودید که پیامبر را یاری کردید و اگر شما نبودید،اسلام به این شکوه و عظمت نمی‌رسد، اکنون پیامبر به دیدار خدا شتافته است و بعد از او حکومت و خلافت، حق شماست»[4] خبر سقیفه به عمر می‌رسد، او نزد ابوبکر می‌رود، دست او را می‌گیرد و به او می‌گوید: «فتنه‌ای بزرگ در سقیفه روشن شده است، ما باید خودرا به آنجا برسانیم»[5]
ابوبکر به سقیفه می‌آید، و خطاب به مردم می‌گوید: «ای مردم مدینه! شما بودید که دین خدا را یاری کردید، ما هیچ کس را به اندازه شما دوست نداریم، شما برادران ما هستید. مگر نمی‌دانید که ما اولین کسانی بودیم که به پیامبر ایمان آوردیم. ما از نزدیکان پیامبر هستیم. بیایید خلافت ما را قبول کنید، ما قول می‌دهیم که هیچ کاری را بدون مشورت شما انجام ندهیم»[6]
سکوت جمع را فرا گرفته است، و همه به فکر فرو رفته‌اند، که ناگهان صدای عمر بلند می‌شود: «ای مردم! بیایید با کسی که از همه ما پیرتر است بیعت کنیم.»[7] ناگهان عمر از جا بر می‌خیزد: «ای ابوبکر، من هرگز بر تو سبقت نمی‌گیرم، تو بهترین ما هستی، دستت را بده تا با تو بیعت کنم»[8]
عمر دست ابوبکر را می‌گیرد، و می‌گوید: «ای مردم! با ابوبکر بیعت کنید» بعد از آن کسانی که در سقیفه هستند، گروه گروه با ابوبکر بیعت می‌کنند.[9]

خبر سقیفه در مدینه می‌پیچد، هرکس واکنش نشان می‌دهد، بعضی مانند ابو قحافه پدر خلیفه، از انتخاب پسرش تعجب می‌کند و می‌گوید: «با وجود بنی هاشم (امیرالمومنین علی(علیه‌السلام)) چگونه مردم به ابوبکر روی آوردند و وی را انتخاب کردند!؟ اگر ملاک،کهولت سن است، که من از فرزند خویش بزرگ‌ترم»[10] گروهی نیز، فقط سکوت می‌کنند، و کار را به روسای قبیله خویش می‌سپارند، در این میان گروهی دیگر نیز حیرت‌زده یادی از غدیر، و تبریک عمر به علی(علیه‌السلام) می‌کنند، که با خوشحالی می‌گفت: «مبارك باشد بر تو اى علی، تو اكنون مولا و رهبر من و تمام مؤمنان هستی»[11] حال عمر را چه شده است، که مردم را به بیعت با ابوبکر فرا می‌خواند، آیا غدیر فراموش شده است!؟ امکان ندارد!! هنوز هفتاد روز از غدیر نمی‌گذرد.

زمان آن فرا رسیده است، که خلیفه را به مرکز شهر ببرند، خلیفه همراه با کسانی که در سقیفه هستند به مسجد شهر می‌رود. در مسیر به هر کس برخورد می‌کنند او را مجبور به بیعت با ابوبکر می‌کنند.[12] خلیفه با هوادارانش وارد مسجد می‌شود. نگاه عمر به ابوسفیان می‌افتد که با عده‌ای از بنی امیه در گوشه‌ای نشسته‌اند در میان آنها عثمان هم به چشم می‌خور. یک نفر پیام مهمی را برای ابوسفیان می‌آورد: «به تو قول می‌دهیم که فرزندت، معاویه را در حکومت شریک کنیم»[13] ابوسفیان لبخد می‌زند و می‌گوید: « آری، ابوبکر چه خوب خلیفه‌ای است که صله رحم نمود و حق ما را ادا کرد» اکنون ابوسفیان و بنی‌امیه برای بیعت با خلیفه می‌آیند. عثمان از جا بلند می‌شود و نزد ابوبکر می‌رود و با او بیعت می‌کند، با بیعت عثمان همه بنی‌امیه با ابوبکر بیعت می‌کنند.[14]

جمیعیت زیادی از قبیله «أسلم» برای یاری خلیفه آمده‌اند، عمر با خویش اندیشه می‌کند: «حال با وجود آنان پیروزی خلیفه حتمی است»[15]  ولی با این وجود، هنوز عده‌ای از مردم شهر با خلیفه بیعت نکرده‌اند، از این سو کیسه‌های زر به سوی خانه‌های مدینه روانه می‌شود. صدای زنی در کوچه‌های مدینه می‌پیچد: «آیا می‌خواهید دین من‌را با پول بخرید؟ هرگز! هرگز نخواهید توانست من‌را از دینم جدا کنید، من این پول‌های شما را قبول نمی‌کنم.»[16]. عمر در کوچه‌های مدینه می‌گردد، و فریاد می‌زند: «همه مسلمانان با ابوبکر بیعت کرده و او را به عنوان خلیفه رسول خدا انتخاب نموده‌اند، پس هر چه زودتر برای بیعت کردن با او به مسجد بیایید.» [17] با این وجود عمر خوب می‌داند که تا زمانی، علی(علیه‌السلام) بیعت نکند، بیعت دیگران ارزشی ندارد، وی می‌داند که خلافت رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حقی است که از سوی خداوند به علی(علیه‌السلام) واگذار شده است، و بارها پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در طول حیاتش به آن تأکید کرده است. از این سو، به ابوبکر می‌گوید: «ای خلیفه پیامبر! تا زمانی علی بیعت نکند بیعت بقیه مردم به درد ما نمی‌خورد، هرچه زودتر کسی را به دنبال علی بفرست تا او را به اینجا بیاورد و او با تو بیعت کند».[18]

این داستان ادامه دارد.....

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت
[1]. صحیح بخاری،ج4ص 194 ـــ البداية و النهاية لإبن كثير، ج5، ص242 ـ تاريخ طبري، ج3، ص198 ـ تاريخ أبو الفداء، ج1، ص160 ـ المعجم الكبير للطبراني، ج7، ص57 ـ أسد الغابة في معرفة الصحابة لإبن الأثير، ج2، ص248ـــ الدرّ المنثور السيوطي، ج2، ص81 ـ تاريخ الطبري، ج2، ص442 ـ السيرة النبوية لإبن هشام، ج4، ص1070
[2]. صحیح بخاری،ج2ص70ـ
[3]. الامالی للصدوق ص732ــ بحارالانوار ج22ص617ــ غایه المرام ج2ص240
[4]. تاریخ طبری ج3ص218ــ الکامل فی التاریخ ج2 ص21-13
[5]. صحیح بخاری ج5ص20 ــ صحیح ابن حنان ج2ص148
[6]. صحیح بخاری ج3ص1341ح3467ــ تاریخ طبریج3ص218
[7]. بحار الانوار ج30ص291
[8]. تاریخ طبریج3ص218ــ الکامل فی التاریخ ج2ص1312
[9]. صحیح بخاری ج6ص2505 ــ مسند احمد ج1ص123
[10]. صواعق المحرقه ، ابن حجر مکی ، ص ۱۳ . شرح نهج البلاغه - ابن ابی الحدید - ج ۱ - ص ۱۵۶
[11]. الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 4، ص 281، ح18502، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛
همو: فضائل الصحابة لابن حنبل ج 2، ص 596، 1016 و ج 2، ص 610، ح1042، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛
إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص 372، ح32118، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.؛
الآجري، أبي بكر محمد بن الحسين (متوفاي360هـ، الشريعة، ج 4، ص 2051، تحقيق الدكتور عبد الله بن عمر بن سليمان الدميجي، ناشر: دار الوطن - الرياض / السعودية، الطبعة: الثانية، 1420 هـ - 1999 م.
الشجري الجرجاني، المرشد بالله يحيي بن الحسين بن إسماعيل الحسني (متوفاي499 هـ)، كتاب الأمالي وهي المعروفة بالأمالي الخميسية، ج 1، ص 190، تحقيق: محمد حسن اسماعيل، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1422 هـ - 2001م؛ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 221، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاي694هـ)، ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ج 1، ص 67، ناشر: دار الكتب المصرية – مصر؛
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3، ص 632، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 7، ص 350، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج 1، ص 78، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.ملاعلى هروى بعد از نقل و شرح اين روايت مى‌گويد:(رواه أحمد) أي في مسنده، وأقل مرتبته أن يكون حسنا فلا التفات لمن قدح في ثبوت هذا الحديث.اين روايت را احمد در مسند خود نقل كرده است، كمترين درجه اين حديث اين است كه «حسن» باشد؛ پس سخن كسانى كه به اين روايت ايراد گرفته‌اند، ارزش توجه ندارد.ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 11، ص 78، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.
[12]. الهجوم علی بیت فاطمه ص82،نقل از نثالب النواصب ص.
[13]. تاریخ طبری ج2ص449ــ أعیان الشیعه ج1ص430.
[14]. السقیفه و فدک ص62 ــ الا امامه و السیاست ج1ص.
[15]. تاریخ طبری ج2ص458 ــ بحارالانوار ج28ص335
[16]. الطبقات الکبری ج3ص182ــ تاریخ دمش ج30 ص276.
[17]. الاحتجاج ج1ص105ــ بحارالانوار ج11ص555.
[18]. تفسیر عیاشی ج2ص66 ــ بحارالانوار ج28 ص227.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 11 =
*****