چکیده: روح رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) به سوی محبوب خویش پرواز کرده است. و سقیفه نشینان خوشحال از پیروزی که به دست آوردهاند در کوچههای مدینه فریاد میزنند: «همه مسلمانان با ابوبکر بیعت کردهاند و او را به عنوان خلیفه رسول خدا انتخاب نمودهاند، پس هر چه زودتر برای بیعت با او به مسجد بیاید»
خواندن تاریخ برای انسان بسیار عالی و درسآموز است و نکات قابل توجهی را برای انسان به همراه دارد. ما در چندین مطلب * به بیان وقایع زمان رحلت پیامبر عظیمالشان اسلام(صلیاللهعلیهوآله) و روزهای پس از آن پرداختیم، در این نوشتار به وقایع بعد از رحلت حضرت و جریان سقیقه میپردازیم:
روح رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) به سوی محبوب خویش پرواز کرده است. و سقیفهنشینان خوشحال از پیروزی که به دست آوردهاند در کوچههای مدینه فریاد میزنند: «همه مسلمانان با ابوبکر بیعت کردهاند و او را به عنوان خلیفه رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) انتخاب نمودهاند، پس هر چه زودتر برای بیعت با او به مسجد بیاید».[1] در این میان عمر بن خطاب خلیفه را مورد خطاب قرار میدهد و میگوید: «ای خلیفه پیامبر! تا زمانی که علی بیعت نکند بیعت بقیه مردم به درد ما نمیخورد، هرچه زودتر کسی را به دنبال علی بفرست تا او را به اینجا بیاورد و تا با تو بیعت کند»[2]
ابوبکر، قنفذ را به حضور میطلبد و به او میگوید: «نزد علی(علیهالسلام) برو و به او بگو که خلیفه رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) تو را میطلبد».[3] قنفذ مردی بسیار خشن و سیاه دل بود، به همین خاطر برای اهداف خلیفه، خیلی مفید است.[4]
قنفذ به همراه جمعی به در خانه علی(علیهالسلام) میرود، میگوید: «ای علی! هرچه زودتر به مسجد بیا که خلیفه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تو را میخواند».
علی(علیهالسلام) جواب میدهد: «آیا فراموش کردهاید که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) منرا خلیفه و جانشین خود قرار داده است».[5] قنفذ سکوت میکند، وی میداند که حق با امیرالمومنین(علیهالسلام) است، نه تنها وی، بلکه تمام مردم مدینه میدانند، که بارها پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) او را به عنوان جانشین معرفی کرده است. بارها رسولخدا(صلیاللهعلیهوآله) علی(علیهالسلام) را ملاک حق معرفی کرده است[6] پس با این وجود، هرکس با علی(علیهالسلام) به مخالفت برخیزد، در حقیقت با حق به مخالفت برخواسته است.
قنفذ به مسجد بر میگردد و سخن امیرالمومنین(علیهالسلام) را برای خلیفه بیان میکند. ابوبکر به فکر فرو میرود، که ناگهان صدایی افکار وی را پاره میکند «به خدا قسم، این فتنه فقط با کشتن علی(علیهالسلام) تمام میشود، آیا به من اجازه میدهی که بروم و سرِ او را برای تو بیاورم؟» این سخنان عمر بن خطاب بود. شخصی که بعد از خلافت ابوبکر حُکم، مشاور را برای وی پیدا کرده است.[7] ابوبکر دوباره به فکر فرو میرود، کشتن علی!! عمر چه میگوید!؟ ابوبکر دوباره قنفذ را صدا میزند، و به وی میگوید: «برو به علی(علیهالسلام) بگو که ابوبکر تو را میطلبد، همه مسلمانان با ابوبکر بیعت کردهاند و تو هم یکی از آنها هستی و باید برای بیعت به مسجد بیایی».[8]
قنفذ دوباره به سوی خانه امیرالمومنین(علیهالسلام) میرود، و وی را مخاطب قرار میدهد، میگوید: «ای علی! ابوبکر تو را میطلبد، تو باید برای بیعت با او به مسجد بیایی».
امیرالمومنین(علیهالسلام) پاسخ میدهد: «پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به من وصیت کرده است که وقتی او را دفن نمودم از خانه خود خارج نشوم تا این که قرآن را به صورت کامل بنویسم».[9]
مردم برای خواندن نماز در مسجد جمع شدهاند، امیرالمومنین(علیهالسلام) وارد مسجد میشود؛ همه تعجب میکنند، او که قسم خورده بود تا قرآن را ننویسد از خانه خود خارج نشود. حضرت بعد از ورود به مسجد شروع به سخن میکند و خطاب به مردم فرمود: «ای مردم، من در این مدت، مشغول نوشتن قرآن بودم، نگاه کنید، این قرآنی است که من نوشتهام، من به تفسیر همه آیههای قرآن آگاه هستم، چرا که از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در مورد همه آنها سوال کردهام».[10]
مردم خوب میدانند، که علی راست میگوید، و از همه صحابه آشناتر به قرآن است، وی در شهر علم رسول خداست.[11] مگر میشود چیزی از قرآن را نداند!؟ عمر از جا بر میخیزد و میگوید: «ما نیازی به قرآن تو نداریم».[12] علی قرآن را که نوشته است به خانه بر میگرداند.
قبایل مختلف با خلیفه بیعت کردهاند، ولی هنوز کسی از بنیهاشم برای بیعت نیامده است، از این سو خلیفه با گروهی به خانه عباس میروند، تا وی را با خود همراه کنند، اگر وی بیعت کند بقیه بنی هاشم نیز بیعت خواهند کرد، ابوبکر خطاب به عباس میگوید: «بعد از وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مردم منرا به عنوان خلیفه او انتخاب کردند و من هم این مقام را قبول کردم، شنیدهام که یک نفر میخواهد میان مسلمانان اختلاف بیاندازد. ای عباس! چقدر خوب است تو هم مانند بقیه مردم با من بیعت کنی. اگر تو این کار بکنی من قول میدهم که بعد از خود، تو را به عنوان جانشین معرفی کنم».[13] عمر رشته سخن را به دست گرفته و خطاب به عباس میگوید: «ای عباس، ما نمیخواهیم در میان مسلمانان اختلاف بیافتد، ما نمیخواهیم کسی تو را به عنوان شخص تفرقهانگیز بشناسد».[14]
عباس در جواب خلیفه میگوید: «اگر مردم تو را انتخاب کردند، آیا ما بنیهاشم از این مردم نبودیم، آیا ما حق رأی دادن نداشتیم؟ ای ابوبکر! مگر این خلافت ارث پدر توست که به هر کس میخواهی میبخشی!؟»[15] خلیفه همراه با دوستانش بدون خداحافظی از خانه بیرون میروند.
شب فرا رسیده است، و امیرالمومنین به همراه فاطمه و حسنین(علیهمالسلام) برای هدایت مردم تلاش میکنند. آنها درِ خانه یکی از انصار را میزنند. صاحب خانه با خود میگوید که این وقت شب کیست که در خانه ما را میزند؟ او سراسیمه بیرون میآید. و اهل بیت رسولخدا(صلیاللهعلیهوآله) را میبیند. فاطمه(سلاماللهعلیها) با او سخن میگوید:
- آیا تو به یاد داری که در غدیر خم با علی(علیهالسلام) بیعت کردی، آیا به یاد داری که پدرم او را به عنوان جانشین و خلیفه خود معین کرد؟
ـ آری، ای دختر رسول خدا.
ـ پس چرا پیمان خود را شکستی؟
ـ اگر علی، زودتر از ابوبکر خود را به سقیفه میرساند ما با او بیعت میکردیم.
ـ آیا میخواستی علی(علیهالسلام) پیکر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را به حال خود رها کند و به سقیفه بیاید؟
او به فکر فرو میرود، و از کار خود اظهار پشیمانی میکند.
امیرالمومنین(علیهالسلام) به وی میفرماید: «وعده من و تو، فردا صبح، کنار مسجد، در حالی که موهای سر خود را تراشیده باشی».[16] آن شب امیرالمومنین و فاطمه(علیهماالسلام) از سیصدوشصت نفر دیگر نیز پیمان میگیرند، تا پای جان خود از حق دفاع کنند. وقت اذان صبح است، امیرالمومنین(علیهالسلام) به مسجد میرود، تا به همراه افرادی که دیشب میثاق همراهی بستهاند، مسیر تاریخ اسلام را به راه صحیح خویش باز گرداند. ولی تنها چهار نفر در کنار مسجد منتظر حضرت هستند؛ آنان «سلمان» ، «مقداد» ، «عمار» و «ابوذر» بودند.[17]
و این داستان ادامه دارد....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت
*. برای مطالعه آن مطالب به این مطلب و این مطلب رجوع کنید.
[1]. مسند احمد ج1ص37 ــ الاحتجاج ج1ص105.
[2]. تفسیر عیاشی ج2 ص66 ــ بحارالانوار ج28 ص227.
[3]. البرهان ج2 ص710 ــ بحارالانوار ج28 ص 227.
[4]. الاحتجاج ج1ص108 ــ المستدرک للحاکم ج3 ص479
[5]. تفسیر عیاشی ج2ص66 ـــ الاحتجاج ج1ص107.
[6]. حاکم نیشابوری در مستدرک، ج 3، ص 119 ـــ ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص 449.
[7]. کتاب سلیم بن قیس ص386 ــ الموسوعه الکبری عن فاطمه الزهراء ج10 ص180.
[8]. تفسیر عیاشی ج2ص66 ـــ بحارالانوار ج28 ص227.
[9]. تفسیر عیاشی ج2ص66 ـــ بحارالانوار ج28 ص227.
[10]. الاحتجاج ج1ص107 ــ بحارالانوار ج28 ص 265،ج89ص40.
[11]. قال رسول الله(صلیاللهعلیهوآله)«أنا مدينة العلم وعلي بابها»، «من شهر علم هستم و علی باب آن است»السلفي، أبو طاهر (متوفاى 576هـ)، الجزء الثالث من المشيخة البغدادية لأبي طاهر السلفي، ص16، ح48، مصدر المخطوط: الأسكوريال، طبق برنامه جوامع الكم. ــ الأطرابلسي، خيثمة بن سليمان (متوفاى343هـ)، من حديث خيثمة بن سليمان، ص754، ح176، تحقيق: قسم المخطوطات بشركة أفق للبرمجيات، ناشر: شركة أفق للبرمجيات، مصر، الطبعة: الأولى، 2004م.
[12]. الاحتجاج ج1ص107 ــ بحارالانوار ج28 ص265.
[13]. تاریخ یعقوبی ج2ص124 ــ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج2ص21.
[14]. تاریخ یعقوبی ج2ص124 ــمعالم المدرستین ج1ص123.
[15]. تاریخ یعقوبی ج2ص124 ـــ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج2ص21.
[16]. بحارالانوار ج28ص259.
[17]. الکافی ج8ص33 ــ بحارالانوار ج28ص241.