از یک خانواده مذهبی تا دانشگاه هنر

02:34 - 1391/10/08
من از چهار سالگی با انتخاب خودم چادر سرم کردم و هنوز هم از انتخابم پشیمون نشدم و با توکل به خدا پشیمون هم نخواهم شد.
حجاب

اول بگم من از چهار سالگی با انتخاب خودم چادر سرم کردم و هنوز هم از انتخابم پشیمون نشدم و با توکل به خدا پشیمون هم نخواهم شد.

و اما اینکه چی شد در چنین سنی چنین انتخابی داشتم به نظر خودم دلیلش این بود که من کوچکترین عضو خانواده ی مذهبی ام هستم و در خانواده ما تربیت فرزند یک اصل خیلی مهمه اینکه اعضای خانواده چطور رفتار کند چی بگن و ... ضمن اینکه خواهرهای بزرگترم این راه رو انتخاب کرده بودند و من هم به تبعیت از آنها وارد این مسیر شدم.

اما تشویق پدر و مادرم خیلی مهم بود نه اینکه برام جایزه یا هدیه ای بخرند، نه! بلکه با رفتارشون خوبی ها و بدی ها رو به من نشون می دادند مثلا یادمه  4 یا5 ساله بودم که از چادر و از رنگ و بوش از زیباییش خوشم اومده بود به مامانم گفتم:مامان من که این چادر رو زدم می خوام تا پیر پیر پیر بشم سرم کنم. مامان کلی کیف کرد از حرفام. دقیقا یادمه به هر کدوم از دوستان و فامیل که می رسید حرفایی که من گفته بودم رو می گفت و این خودش یک نوع تشویق بسیار موثر بود و همین طور عزت نفس من رو در دوران کودکی زیاد می کرد. وقتی که مامانم با افتخار سرش رو بلند می کرد و می گفت زهرا دخترم این حرف رو زده احساس شیرینی بهم دست می داد.

خواهرها هم خیلی کمک کردند خیلی برام از خوبی های چادر گفتند

و یادمه بابام هر وقت که چادر می زدم مدام می گفت چقدر قشنگ شدی ، خانوم شدی و...

اما هیچ وقت با اجبار یا زور باهام رفتار نشد. هر وقت کار اشتباهی انجام می دادم بابام مثل کسی که چراغ روشنی دستش باشه راه رو نشونم می داد و راهنمایی می کرد و می گفت راه رو اشتباه رفتم و راه درست این طرفه

توی دوران دبستان و راهنمایی مشکلی نداشتم چون خونواده سعی کردند من رو در مدرسه های نسبتا خوب و مذهبی ثبت نام کنند.

دو سال اول دبیرستان هم مشکل خاصی نداشتم اما بعد منزلمون رو عوض کردیم و سال سوم و پیش دانشگاهی به دبیرستانی رفتم که  2 تا دبیر مرد داشتیم و از بین شاگردان مدرسه فقط من بودم که سر کلاس هم با افتخار چادر سرم بود. بچه هایی بودند که چادری باشند حالا کم یا زیاد یا حتی خیلی محجوب ولی سر کلاس چادر سر نمی کردند.  برای بعضی افراد این کارم قابل درک نبود بارها شده بود که همکلاسی ها و هم مدرسه ای ها یا حتی دوستانم ازم می پرسیدند: برای چی سر کلاس چادر سرت می کنی؟ مگه با مانتو بودن سر کلاس چه اشکالی داره چرا اینقدر به خودت سختی می دی؟ اما برای منی که تا سال قبل هیچ مرد نامحرمی مرا بدون چادر ندیده بود خیلی سخت بود که به خاطر راحتی خودم چادر نزنم. اصلا مگر چادر چقدر سختی داشت؟

البته دوستانی هم داشتم که با اینکه سر کلاس چادر سر نمی کردند ولی به شدت هوای من رو داشتند یا افرادی که دوست داشتند مثل من چادر بزنند ولی نمی دونم می ترسیدندن یا....

با اتمام دوران دبیرستان تصمیم گرفتم هم به خاطر استعداد هنری که خدا بهم داده بود و هم به خاطر آنکه شنیده بودم وضعیت دانشگاه های هنر خیلی خوب نیست و برام مهم بود که خودم رو در یک فضای متفاوت امتحان کرده باشم کنکور هنر دادم و در یکی از دانشگاه های دولتی قبول شدم البته همش لطف خدا بود و من حتی خواب رفتن به این دانشگاه رو نمی دیدم.

خلاصه رفتم دانشگاه و با انواع و اقسام قشر های جامعه آشنا شدم. آره خیلی سخته سر کلاسی باشی که همه با مانتوها و رفتارهای ناجوری که گفتنی نیست اومدن درس بخونن. یا کلاسی داشته باشی که بخوای تمام مدت با گچ و آب مجسمه درست کنی و همه ی کلاس حتی اونی که تا قبل از این چادر می زد حالا درش آورده زندگی کنی. یا اون بوم های بزرگ رنگی که اگر یک ذره رنگ به لباست بخوره باید با بنزین و تینر اون لباس رو بشوری. تازه هنوز از وقت هایی که از خوابگاه با کلی وسیله می خواستم برم خونه رو نگفتم که چه طوری 4 تا کیف سنگین رو می گرفتم به همراه جمع و جور کردن خودم و چادرم. و همین طور از نگاه ها و حرف های دانشجو ها و همکلاسی هام...

آره خیلی سخته ولی به نظرم همین سختیه که برای آدم لذت بخشش می کنه.همین سختیه که شوق آدم رو برای انجام و به انتها رسوندن و داشتنش بیشتر می کنه چون توی راحتی ها بندگی آدم محک نمی خوره و حالا من به عنوان یک بنده ی کوچک اما عاشق خدا با توکل به خدا و عنایت ائمه (ع)می خوام سر حرفی که در کودکی زدم بمونم و سعی دارم که همه ی سختی هاش رو به جون بخرم چون همانطور که قبلا هم گفتم معتقدم هر سختی که باعث رشد آدم بشه بسیار بسیار لذت بخشه

یادمه سر کلاس حجم سازی به مامانم گفتم چی کار کنم همه با روپوش اومدن، چادرم کثیف می شه چطوری بیام تا خونه؟ و مامانم به شوخی گفت: می خوای تو هم چادرت رو بردار! گفتم: چادرم رو بردارم؟ من که چادر سرم نکردم که یک روز برش دارم ! اصلا یه چادر کارگاه برام درست کنید، سر کلاس اون رو سرم می کنم که چادر بیرونم خراب نشه. همین طور هم شد. با یک چادر قدیمی که مامان به شکل یک عبا درش آورده بود و زیرش رو هم کوتاه کرده بود سر کلاس حاضر می شدم گذشته از نگاه های متعجب هم کلاسی ها....

این بود اندکی از خاطرات من با این چادر دوست داشتنی ام که البته خیرات و برکات زیادی با داشتش نصیبم شد که اگر نبود خیلی چیز ها رو که الان دارم نداشتم مثل ایمان و عشقی که به خدا دارم. چون چادر بود که باعث می شد من مواظب باشم حداقل کمتر گناه کنم با خودم بگم حرمت چادرتو نگه دار و به خاطر همین حجاب بود که با شهدا آشنا شدم و هدف از زندگیم رو پیدا کردم چرا؟ چون می گفتم: حالا که این رو انتخاب کردی باید مثل اهلش بشی مثل افرادی که به چادر سفارش کردند و آن را باارزش تر از خونشان معرفی کردند باید مثل اونها خوب باشی و در راه خدا کار کنی هر چقدر که سخت باشه.

به امید گوشه نگاهی از بانوی عالمین

منبع:  من و چادرم ، خاطره ها

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
7 + 1 =
*****