نقش اختلاف فرهنگی در ازدواج

11:27 - 1395/01/19

چکیده: مسئله‌ی تناسب فرهنگی بین زوجین و حتی خانواده‌های آنان، یکی از شروط لازم در ازدواج محسوب می‌شود که عدم توجه منطقی به آن، مشکلات متعددی را برای افراد، در مرور زمان به وجود می‌آورد...

دختر ناراحت

مسئله‌ی تناسب فرهنگی بین زوجین و حتی خانواده‌های آنان، یکی از شروط لازم در ازدواج محسوب می‌شود.
بسیاری از دختر و پسرها که در ابتدا اسیر شعله‌های احساسات شده‌اند به این مسئله توجه چندانی ندارند و متاسفانه به مرور زمان و بعد از فرونشستن احساسات زودگذر، مشکلات این مسئله دامن‌گیر آنها شده و با مسائل مختلفی درگیر می‌شوند.
لذا همیشه سفارش شده است، جوانان و خانواده‌های آنان در این مسئله می‌بایست دقت لازم را داشته باشند تا بعدا با مشکلات متعددی مواجه نشوند!
باید با دیدی منطقی و واقع بین، این قضیه را مدیریت نمود؛ نه بسیار سخت گرفت و خود را تافته‌ای جدا بافته دید که هیچ کس را هم‌سطح خود نبینیم، و نه آنکه به این قضیه کاملا بی‌تفاوت باشیم!
 در انجمن رهروان ولایت مطلبی در این باب درج شده که توجه به آن خالی از لطف نیست.

سـوال : با سلام و احترام. دختری ۳۳ ساله هستم ودانشجوی دکتری در یکی از دانشگاه های تراز اول تهران که از نظر ظاهر و موقعیت خانوادگی به نظر اطرافیان عالی هستم. منتهی یک بیماری 8 ساله دارم که الان خبرهای جدیدی مبنی بر درمان قطعی آن وجود دارد که فقط یکم هزینه و زمان بر است و کنار آمدن با این بیماری برای هیچ یک از خواستگارهایی که می‌آمدند، فراهم نشد؛ تا همین شش ماه پیش که آقایی پیغامی مبنی بر اشنایی بیشتر فرستادند. ایشان هم دانشجوی دکتری از یک دانشگاه دیگر بودند. قضیه بیماری را گفتم و ایشان بعد از تحقیق یک هفته‌ای درباره‌ی بیماری، با این مشکل کنار آمدند. از خانواده‌اش جویا شدم، گفتند بیست سالی است که از شهرستان به تهران آمده و تعداد خواهرها و برادرانش زیاد بودند که همه‌ی آنها ازدواج کرده بودند و پدر و مادرش هیچ کدام سواد نداشتند و خواهرها و برادرانش نیز همه در حد دیپلم و لیسانس بودند. در جهت اطلاع پیدا کردن خانواده ایشان از بیماری من، بنده از همان اول مخالفتی نکردم و گفتم اگر می‌خواهید با خانواده در میان بگذارید. کار آنچنان ادامه پیدا کرد که قرار شد من به همراه خانواده به منزل آنها برویم ... وقتی خانه‌ی آنها را دیدم شوکه شدم، واقعا افتضاح بود! در کلّ پدرم نظر نمی‌داد و فقط گفت: «می‌توانی این وضع را تحمل کنی؟!» از نظر فرهنگ و آداب و معاشرت نیز زمین تا آسمان با هم فرق داشتیم. من از آنجا که آمدم، تا دوهفته در افسردگی تمام به سر بردم تا اینکه به مشاوره دانشگاه مراجعه نمودم، ایشان تا سنّ من را پرسید گفت برای دختر به این سن و سال و با این وضعیت خواستگار کم پیدا می‌شود و برای فرزنددار شدن نیز کار سخت خواهد شد... خلاصه اینکه من یکم سعی کردم با این قضایا کنار بی‌آیم. سرانجام بعد از چند ماه برای بله برون و خواستگاری قرار شد جلسه‌ای برگزار شود؛ منتها سر مهریه بحث شد، پسر اصلا هیچ صحبتی نکرد و همه امور را سپرده بود دست خواهر و شوهر خواهرش تا اینکه برادرش سر همه داد زد که کافیست! خلاصه اینکه پدر و مادرم و خودم از این قضیه و برخوردها ناراحت می‌باشیم ولی نمیدانم چرا پدرم چیزی نگفت و آنها انگشتر نشان هم دادند اما پدرم بعد از رفتن آنها ابراز ناراحتی کرد. به نظر شما من باید چه کار کنم؟

پـاسـخ : عرض سلام و احترام؛
درود خداوند بر شما که علی‌رغم بیماری‌ای که داشتید (۱) ناامید نشده و به فعالیت‌های اجتماعی خود به نحو احسنت پرداخته و اکنون هم در مقطع دکتری مشغول تحصیل می‌باشید. به هر حال اعتقاد داریم که هر فردی به نوعی مورد امتحان قرار خواهد گرفت (۲) فقط امیدواریم که همگی سرانجام از این امتحانات سربلند خارج شویم.
اما در مورد مطلب مورد بحث شما؛ کار خوبی فرمودید که شجاعانه بیان داشتید، خواستگارتان می‌تواند بیماری شما را به خانواده خود نیز بگوید و این نوعی اتمام حجت محسوب می‌شود تا بعدا نتواند به شما خورده بگیرد. پس در این مورد هیچ اشتباهی مرتکب نشده‌اید.
اینکه فرمودید به مشاور دانشگاه مراجعه و ایشان گفتند برای سنّ شما و شرایط شما خواستگار کم پیدا خواهد شد، کلام‌شان به نوعی صحیح است. منتها این مطلب یقینا به این منزله نیست که بگوییم: «چون خواستگار ممکن است کم پیدا شود پس شما هر فرد ولو نالایق که به خواستگاری شما آمد را حتما باید قبول کنید!»؛ نه! بلکه باید بسنجید و ببینید آیا خواستگار شما حقیقتا می‌توانند شما را خوشبخت کنند، یا خیر والبته نباید ایده‌آل گرا هم باشید!
در مورد وضعیت خانواده ایشان، باید عرض شود مهم تناسب خود شما و خواستگارتان می‌باشد، اگر حقیقتا ایشان فردی باشعور، با فرهنگ و مومن هستند و حقیقتا برای شما احترام قائلند، و شما را مانند یک الماس بی‌قیمت می‌خواهند نگه‌داری کنند، خب ان‌شاءالله مشکلی نخواهد بود؛ البته بدانید که این چنین فردی، کم پیدا می‌شود! تعبیری که از خانواده خواستگارتان بیان فرمودید مبنی بر اینکه: « وقتی خانه‌ی آنها را دیدم شوکه شدم، واقعا افتضاح بود! از نظر فرهنگ و آداب و معاشرت نیز زمین تا آسمان با هم فرق داشتیم. من از آنجا که آمدم تا دوهفته در افسردگی تمام به سر بردم» نشان می‌دهد که شرایط آنها خیلی خاص است!
باید بدانید اگر پیشنهاد آنها را بپذیرید، دوست داشته باشید یا نه، می‌بایست سرانجام با آنها نشست و برخواست و مجالست داشته باشید و مهمانی بروید؛ ممکن است از شما در جمع، آن هم با ادبیات خاصّ خودشان درخواست‌هایی را مطرح کنند که ناخواسته و بدون غرض، عملا به شما توهین و تحقیرهایی صورت بگیرد چرا که آنها در فرهنگ خود چیزهایی را جایز می‌دانند که ممکن است برای شما غیر قابل تحمل باشد و احساس کنید دارد به شما توهین می‌شود...
این مطالب، کوچک نیستند و باید حتما در مورد آنها خوب فکر کنید. هنوز که چیزی انجام نشده، می‌فرمایید دو هفته افسردگی کامل گرفته‌اید! پس باید خوب دقت نمایید تا خدایی ناکرده از چاله به چاه سقوط نکنید! درست است که ازدواج عقلا و شرعا امر پسندیده، و در شرایطی، واجب هم خواهد بود؛ اما بدانید ازدواج نکردن بهتر از ازدواج بد می‌باشد!

امیدوارم تصمیم صحیحی را گرفته و خوشبخت شوید.
-------------------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت:
۱ - البته بیان نفرمودید که آن بیماری چیست و شاید با دانستن آن، مشاوره کامل‌تری را می‌توانستیم داشته باشیم.
۲ - وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَ‌اتِ وَبَشِّرِ‌ الصَّابِرِ‌ينَ؛ قطعاً همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در مالها و جانها و میوه‌ها، آزمایش می‌کنیم؛ و بشارت ده به استقامت‌کنندگان![سوره بقره آیه ۱۵۵]

این مطلب را می‌توانید در انجمن نیز مشاهده بفرمائید: http://btid.org/node/82555

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
12 + 2 =
*****