چکیده: امام جواد(علیهالسلام) در دورهای امامت خویش را آغاز کرد که به رغم اقتدار شیعیان، عرصه سیاسی و اجتماعی جامعه، گرفتار چالشهای عمیق عقیدتی و درگیریهای مختلف شده بود. دوران امامت آن حضرت با خلافت دو نفر از خلفای ستم پیشه عباسی «مأمون و معتصم» مقارن بود.
پس از شهادت امام رضا(علیهالسلام) مأمون به بغداد رفت. او که از کمالات علمی و معنوی امام جواد(علیهالسلام) به خوبی آگاه بود، ایشان را از مدینه به بغداد دعوت کرد. اما دولتمردان حکومت عباسی و اطرافیان مأمون از این اقدام ناخشنود بودند، به ویژه آنکه مأمون تصمیم داشت دختر خود «امالفضل» را به همسری امام جواد(علیهالسلام) در آورد.
مأمون برای آنکه آنها را از مقام علمی و فضل آن حضرت آگاه کند، در بغداد مجلس بحثی میان او و دانشمندان بزرگ آن روزگار ترتیب داد. در این مجلس، امام به پرسشهای علما پاسخ داد و میزان دانش و هوش وی بر آنان آشکار شد. پس از آن مأمون دختر خود را به همسری امام در آورد.
در اين كه حضرت امام جواد(عليهالسلام) نهمين كرسی نشين مسند خلافت و امامت بود، در نظر اماميه ترديدی نيست. شيخ مفيد(رحمهالله) درباره نص بر امامت آن حضرت، از پدرش امام رضا(عليهالسلام) و جدش حضرت موسیبنجعفر(عليهالسلام) و امام صادق(عليهالسلام) رواياتی را از صفوان بن يحيی و دیگران نقل کرده است؛ از جمله، جمله آنها این است که صفوان بن يحيی گويد: «به امام رضا(عليهالسلام) عرض كردم: شما پيش از تولد اباجعفر(عليهالسلام) فرموديد: خداوند به من پسری عنايت میفرمايد كه چشم همه به او روشن خواهد بود و من آن كودك را نمیبينم، او كی و كجاست؟ امام رضا(عليهالسلام) با دست اشاره به پسری كرد كه در برابرش نشسته بود، فرمود: اين است آن فرزندی كه به تو خبر دادهام. عرض كردم يابن رسول الله! اين كودك سه ساله است؟! فرمود: مگر عيسیبنمريم در كمتر از سه سالگی حجت خدا بر خلق نشد؟!».[1]
در حديث ديگری شيخ مفيد(رحمهالله) از «معمر بن خلاد» روايت میكند كه میگويد: از امام رضا(عليهالسلام) سخنی شنيدم گفتم: اين سخن دربارهی كيست؟ فرمود: دربارهی ابوجعفر و او كنار زانوی امام رضا(عليهالسلام) نشسته بود و فرمود: «ما اهل بيت، مواريث امامت، خلافت و ولايت را به ارث از يكديگر میبريم، كودكان ما از بزرگان ما، بدون هيچ كمی و زيادی و تقديمی و تأخيری».[2]
بنابراين، امام و حجت خدا بودن امام جواد(عليهالسلام) كه بزرگتر از حضرت عيسی(عليهالسلام) بود، با چنين سابقهی مشهوری، هيچ جای تعجب و شگفتی ندارد. علاوه بر اين، در مكتب رسالت و دامان تربيت ربوبی، بزرگ و كوچك، سياه و سفيد معنی ندارد، هر كس را كه خدا بخواهد لياقت میبخشد، استعداد و قابليت میدهد و او را آمادهی وحی و الهام و پيشوائی و رهبری میكند.
وقتی اوراق تاريخ را ورق میزنيم از سال 11 هجری، رحلت رسول الله(صلیاللهعلیهوآله) تا سال 204 هجری؛ رحلت امام هشتم، حوادث مختلفی رخ داد، يكی پس از ديگری ظهور و بروز داشت و تحولات روز افزونی عمق صفحات تاريخ را به خود مشغول نموده است.
پس از متلاشی شدن دولت اموی و استقرار خلافت عباسی، جنگ سرد و كشتار سری و ترور و مسموميت با قوت ادامه يافت، چنانچه در زمان منصور و هارون چندين هزار نفر از سادات علوی را كشتند و ميان گچ گذاشته و در ميان ديوارها و ستون ساختمانها نهادند، يا آن قدر بر آنان سخت گرفتند كه متواری شدند و بر فراز قلههای كوهها و دشتهای پهناور دور افتاده پناه بردند.
و در آنجا نیز با اعلام شؤم بنیعباس و گرفتن جايزه و مقام و منصب از دست جنايتكاران، كشته میشدند. در ربع اول قرن سوم كه مأمون حکومت میکرد با مسموم ساختن حضرت علی بن موسی الرضا(عليهالسلام) و تمركز سادات و زير نظر گرفتن آنها، تا حدودی در اين بيست و پنج سال، وضعيت خاصی برقرار شد؛ بنابراين میتوان به جرأت گفت: عصر امام نهم(عليهالسلام) عصر سكوت بود و انقلابات فقط جنبهی سياسی داشت. چراکه امام نهم(عليهالسلام) داماد خليفه بود که مامون با توطئه سیاسی به اجبار دختر خود را به ازدواج امام جواد(عليهالسلام) در آورده بود و حوادث انقلاب فكری و دينی و علمی و تحولات عقيدتی و اساسی كه در زمان امام سجاد، امام صادق، امام رضا(عليهمالسلام) در جريان بود، در اين عصر وجود نداشت.
البته با این حال، امام جواد(عليهالسلام) به رغم محدودیتهای موجود از سوی دستگاه خلافت، از طریق نصب وکلا و نمایندگان، ارتباط خود را با شیعیان حفظ میکرد. در سراسر قلمرو حکومت دو خلیفه ملعون عباسی(مأمون و معتصم) حضرت کارگزارانی را اعزام میکرد و با فعالیّتهای سیاسی گسترده از تجزیه نیروهای شیعه جلوگیری مینمود. از جمله: آن امام به وکلای خود اجازه داد که به درون دستگاه خلافت نفوذ کرده و مناصب حسّاس حکومتی را در دست بگیرند. همچنین برخی از کارگزاران امام نیز به عنوان حاکم شهرها منصوب شدند و همه امور را با دقّت تحت نظر داشتند.[3]
امام جواد(عليهالسلام) هر لحظه با انحرافات فکری جامعه درگیر بود و با آنان مبارزه میکرد. متأسفانه همیشه در بین مسلمانان و شیعیان عدّهای گرفتار افراط و تفریط بوده و هستند.
«محمد بن سنان» از جمله کسانی است که در محبّت اهل بیت(عليهمالسلام) زیاده روی میکرد، بدین جهت برخی از علمای رجال او را به «غلو» متهم میکنند. وی میگوید: روزی محضر امام جواد(عليهالسلام) نشسته بودم و مسائلی از جمله اختلافات شیعیان را مطرح میکردم. امام فرمود: «ای محمّد! خداوند قبل از هر چیز نور پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، علی و فاطمه(علیهماالسلام) را خلق کرد.
سپس اشیا و موجودات دیگر را آفرید و طاعت اهل بیت(عليهمالسلام) را بر آنان واجب کرد و امور آنها را در اختیار اهل بیت(عليهمالسلام) قرار داد، بنابراین فقط آنان حق دارند چیزی را حلال و چیزی را حرام کنند و حلال و حرام ایشان نیز به اذن و اراده خداوند است.
ای محمد! دین همین است: کسانی که جلوتر بروند (افراط نمایند) منحرف شدهاند و کسانی که عقب بمانند(تفریط کنند) پایمال و ضایع خواهند شد. تنها راه نجات همراهی با اهل بیت(عليهمالسلام) است و تو نیز باید همین راه را طی کنی».[4]
___________________________________
پی نوشت
[۱]. اصول كافي: ج 1 ص 321.
[2]. اصول كافي: ج 1 ص 320.
[3]. تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم(علیهالسلام)، حسین جاسم، ترجمه سید محمد نقی آیت اللهی، ص 79 ـ 78.
[4]. اصول کافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج 1، ص 44.
برگرفته از کتاب زندگانی حضرت امام محمدالتقی جواد الائمه(علیهالسلام) نوشته حسین عمادزاده.