چکیده: آنها که هدف رشد را شناختهاند، به رشد و حرکت خلق دل میبندند و با سنگهای راه و باتلاقهای آدمخوار درگیر میشوند و نمیتوانند بی تفاوت و سازشکار باشند.
ماهی کوچکی به همراه تعداد زیادی ماهی، درون تور ماهیگیر اسیر شدند. در همین لحظه نالهها و فریادها بلند شد که دیگر کار از کار گذشته و همهی ما صید ماهیگیر شدیم. دیگر باید فاتحهی خود را بخوانیم...
در همین لحظه که همهی ماهیها ناامید و در فکر مردن بودند. ماهی کوچک، صدا زد، چرا نشسته اید؟ چرا فرار نمیکنید؟
همهی ماهیها ناامیدانه ریشخندی به او زدند و گفتند: فرار! نجات! هرگز! مگر امکان دارد؟
ماهی کوچک گفت: تعداد ما زیاد است همه باهم به تور فشارآورده به سمت پایین شنا میکنیم. تا جایی که ماهیگیر یا تور را رها میکند یا تور پاره میشود.
پس همه باهم تلاش کردند...
اینطور شد که ماهیها از چنگ ماهیگیر نجات یافتند.
بر اساس این داستان، از جمله فوائد ارسال رسل و انبیاء را میتوان در دو مساله تذکر داد:
1ـ نشان دادن سرمایهها (استعدادها)
2ـ نیازها
ماهی ها تا سرمایهی اتحاد و باهم بودن و همچنین نیاز به نجات و رهایی را درک نکرده بودند مایوس و ناامید بودند و حتی فاتحه برای مردهی خود میخواندند.
انبیاء آمدند تا سرمایه های درونی ما را که «خلیفهی خدا بودن» است را به ما نشان دهند.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیهی 30 سوره بقره می فرماید: جانشین باید تمام خصوصیات کسی که جای او نشسته را دارا باشد (مستخلف عنه). پس بدانیم چه عظمتی در درون ماست که خود خدا هم به آن اذعان میکند آنجا که میفرماید: «لقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ [تین/4] براستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم».
بر این اساس انبیاء آمدهاند استعدادها و پاهای نیرومند درونی و راه طولانی و عظیمی را به ما بشناسانند. تا اینکه حتی بهشت و جهنم هدف و آرزوی انسانها نگردد.
وقتی ما این نگاه را نسبت به زندگی داشته باشیم متوجه میشویم آزادی از راهی که انبیاء به ما نشان میدهند آزادی اصلی است، نه آزادی پوچی که محصور در ماشین، خانه، ویلا، یا حتی بیبندوباری جنسی باشد. چون انبیاء هم به استعدادهای ما آگاهند و هم به نیازهای ما.
با این حال وقتی پیامبری این استعدادها و نیازها را در درون انسانهای اطراف خود دید، دیگر سکوت نکرده و از هر راهی برای به اوج رساندن انسانهای اطرافش تلاش میکند و این تلاش را ما در زندگی پیامبر بزرگوار اسلام هم مشاهده میکنیم تا جایی که خدا به پیامبر عظیم الشان اسلام تذکر میدهد «طه مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى [طه/1،2] طه، قرآن را بر تو نازل نكرديم تا به رنج افتی».
ایشان برای به فعلیت رساندن این استعدادها فقط به پند و اندرز اکتفا نکردند بلکه از راههای مختلف برای هدایت تمسک جستند.
راهها و شاخههایی که پیامبر برای سازندگی استفاده نمودند:
1ـ معاشرت
این تربیت کنندهی بزرگ، روش کار خود را به روشنگری فکری و پند و اندرز دادن محدود نکرده حتی از انفاق و اطعام و آمد و رفتها و محبتها استفاده میکرد. علت اینکار راهم براحتی میتوان دریافت که روحیهی همهی انسانها با برهان و استدلال سازگار نبوده، لذا از راههایی دیگر مانند موارد بالا استفاده می کردند.
مثلا آنجایی که دشمنان پیامبر، چشم بیشتر شدن یاران محمد (صلی الله علیه و آله) را نداشتند تصمیم بر اذیت و آزار او گرفتند و شرور ترین فرد محله شخصی به نام «عامر» را بر اینکار گماردند. عامر هر روز بر سر پیامبر از پشت بام خاکستر می ریخت و این درحالی بود که دشمنان ایشان با دیدن این صحنه میخندیدن و منتظر عکسالعمل بودند ولی ایشان صبر میکردند. تا جایی که روزی پیامبر از آن کوچه گذشتند ولی کسی بر سر ایشان خاکستر نریخت.
سراغ عامر را گرفتند. اطرافیان گفتند: بیمار شده، پس پیامبر به عیادت او رفتند و از حالش جویا گردید و برای شفایش دعا کرد. بارسنگین خجالت و شرمساری بیش از بیماری، عامر را اذیت می کرد.
در حالی که به شدّت میگریست و ابوجهل را به عنوان محرّک رفتار بد خود معرّفی میکرد، لحاف را از روی خود کنار زد و خطاب به پیامبر عرض کرد: میخواهم مسلمان شوم؛ آیا لیاقت آن را دارم؟
رحمت عالمیان با مهربانی فرمود: آری! در این حال، همسایه ای که به بهترین انسان روی زمین اذیت می رساند، اسلام آورد و عهد کرد تا آخر عمر در کنار پیامبر باشد و با دشمنان اسلام و قرآن مبارزه کند. [1]
2ـ ارشاد با گوشزد کردن استعدادهای درون
توپ در زمین فوتبال که یک لحظه زیر پای حسن، لحظهی بعدی حسین... تاجایی که با داشتن توپ خوشحال و با نداشتنش ناراحت میشویم. انسانها هم وقتی استعدادهای درونی خود را نشناسند مانند صاحب این توپ در بازی هستند. با یک سلام باد میکنند و با یک بیتوجهی ناامید و پلاسیده میشوند.
پیامبران آمده اند تا ما در تمام عمر به چندتا خانه و ماشین... بسنده نکنیم بلکه بتوانیم عظمت خود را بشناسم. کسی که توانست عظمت خود را بشناسد از اسارتها آزاد می شود.
«ابوذر که تا دیروز دنبال پای ملخی میدوید و بخاطر هیچ زندگی میکرد و جان میداد، هنگامی که عظمت خود را شناخت که هستی بخاطر او پا گرفته و فرشته ها بخاطر او سجده میروند، دیگر حتی بهشت او را تکان نمی دهد و جز رضوان و دستور حق او را راه نمی اندازد». [2]
و لذا وقتی کسی توانست استعداد درونی خود را درک کند مرگ را پایان زندگی نمی داند و حاضر است فردای عروسی خود حجله عروس را رهاکرده در رکاب پیامبر بجنگد و لقب «غسیل الملائکه» را دریافت کند.
در نتیجه آنها که هدف رشد را شناختهاند، به رشد و حرکت خلق دل میبندند و با سنگهای راه و باتلاقهای آدمخوار درگیر میشوند و نمیتوانند بی تفاوت و سازشکار باشند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:
[1]. معادشناسی، علاّمه تهرانی، ج 2، ص 242.
[2]. مسئولیت و سازندگی، علی صفایی، ص190، انتشارات لیله القدر، چاپ ششم: پاییز88.