ولایت صوفیه سراب خودساخته

18:20 - 1395/03/11

چکیده: صوفیه اساس مکتب خود را ولایت می‌داند. با اینکه اقطاب سلف ایشان جملگی از اهل‌سنت بودند و اعتقاد به ولایت در میان اهل‌سنت و شیعیان با هم متفاوت است، ولیکن صوفیه امروزی اساس مکتب خود را ولایت شیعی معرفی می‌کند.

صوفیه اساس مکتب خود را ولایت می‌داند. با اینکه اقطاب سلف ایشان جملگی از اهل‌سنت بودند و اعتقاد به ولایت در میان اهل‌سنت و شیعیان با هم متفاوت است، ولیکن صوفیه امروزی اساس مکتب خود را ولایت شیعی معرفی می‌کند.
اما با توجه به سیر تاریخی صوفیه و بعد از شیعه شدن سران تصوف در دوران صفویه، اشکالاتی به صوفیه مطرح شد، و صوفیه خود را از حیث تطبیق به مبانی شیعه فقیر دید، لذا بزرگان صوفیه بر آن شدند تا باب جدیدی را برای توجیه ولایت ادعایی خود در دوران غیبت باز کنند تا هم با مساله اعتقاد به وجود منجی حی تناسب داشته باشد، هم در عین حال مقام و منزلت خود را حفظ کرده باشند.
این طایفه با اختصاص مفهوم ولی عام به اقطاب خود، باب ولایت را برای دیگر کسانی که صلاحیت ولایت بر مردم را دارند، بسته و خود را ولی علی الاطلاق و جانیشین امام معصوم (علیه السلام) می‌دانند. ایشان همان دلایلی را که برای تایید امام معصوم(علیه السلام) بعنوان ولی نیاز است را بر ولی صوفی تطبیق کرده و با این کار انحصار ولایت را در فرقه‌های صوفیه تئوریزه کرده‌اند. و حال آن‌که اتفاقا نکته انحرافی در همین جاست که به توضیح آن می‌پردازیم.
قطب فعلی این فرقه در مورد اصالت ولایت در این فرقه می‌گوید: «در طی تاریخ می‌بینیم که در بعضی اوقات تصوف به‌صورت زهد و گوشه‌گیری پیدا شده است. در بعضی اوقات یا نزد بعضی اشخاص هم به‌عنوان فعالیت و جهاد اجتماعی پدیدار شده است. همین‌طور سبک‌های مختلفی در طی تاریخ مشاهده می‌شود ولی هیچ‌کدام اساس تصوف نیست. اساس تصوف فقط همان مساله وصایت و ولایت است نه سایر مطالب زاید. سایر مطالب در طی تاریخ و حسب مقتضیات زمان ایجاد شده است. لذا بعضی‌ها می‌گویند اول بار در قرن دوم هجری تصوف به وجود آمد. و همین‌طور هر کس نظریه‌ای پیشنهاد می‌کند و حال آن‌که تصوف ذات تشیع و معنای آن است.»[1]
و در جای دیگر می‌گوید: «چون در تصوف بر مبنای اصل تشیع، رهبری و ارشاد مردم با کسی است که مرشد و پیر قبلی صریحا تعیین کند و همه معتقدند که این اجازات تا روز قیامت خواهد ماند؛ منتهی شیعه اثنی‌عشریه معتقد است که در غیبت امام کسی از جانب حضرت معین شد، فقط در همین قسمت یعنی اخذ بیعت از مومنین حق داشت؛ همچنین حق داشت جانشین تعیین کند که این سلسله ادامه پیدا کرد. بنابراین اگر کسی اجازه‌اش یدابید به امام برسد، رهبری و ارشاد او شرعی و قانونی است، والا رشته‌اش قطع شده است؛ چه بسا اشخاصی که رشته‌شان قطع‌شده بود و در اثر استنباطات شخصی خود مسائلی را به عنوان تصوف بیان کردند که جزء تصوف نیست.»[2]
درنتیجه دو شاخصه برای قطب و ولی در صوفیه بیان شد: اول اجازه از سابق، دوم انحصار در ولایت.
اما می‌بینیم در معارف شیعی از این دو شاخصه صحبتی به میان نیامده است. اگر منظور از ولایت، ولایت خاصه باشد، مراد امام معصوم (علیه السلام) می‌باشد و اگر منظور از ولایت، ولایت عامه باشد، هر کسی که شرایط ولایت عامه را دارا باشد، صلاحیت برعهده گرفتن ولایت عامه مسلمین را داراست، و انحصاری هم در کار نیست.
از این رو به‌عقیده برخی از شیعیان که معتقد به تفکیک ولایت هستند ولایت حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) و یکی از اهل‌بیت(علیهم السلام) را در هر دوری "ولایت شمسیه" و ولایت اولیا از امت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) را ولایت "قمریه" می‌نامند. اگر ولایت شخصی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) را ولایت شمسیه و اهل بیت(علیهم السلام) را ولایت قمریه دانیم، ولایت عارفان از امت محمد (صلی الله علیه و آله) "ولایت نجمیه" می‌شود.»[3]
با نگاهی به سیر تاریخی نظریه ولایت در تصوف می‌توان مشاهده کرد که «صوفیان نخستین چون بایزید بسطامی و ابراهیم ادهم (م 161 هجری قمری) از ولایت بحث نکرده‌اند، اما این حکیم ترمذی بود که مفهوم ولایت را در قالب نظریه‌ای نسبتا کامل و منسجم درآورد.»[4]
مساله‌ای که درباره سیر تطور ولایت قابل توجه است، این‌که در قرون اولیه و در آغاز پیدایش این نظریه کمتر می‌توان رنگ شیعی در آن یافت. مثلا در اثر خراز درباره ولایت نشانی که یادآور ساختار تعالیم امامیت شیعه باشد، نمی‌توان یافت. اندیشه‌های او نوسانی میان تعالیم قرآن و دستاوردهای تجارب روحانی خویش است. در مورد ترمذی هم، مفهوم ولایت به عنوان پیوند خاص بین انسان و خدا –خدایی که دوست انسان است- منشا قرآنی دارد. بعدها می‌بینیم با آن‌که ابن عربی رسما یک صوفی سنی مذهب است، از تشیع در آثارش بیشتر الهام می‌گیرد.
در این میان باید به طور ویژه از نقش سلسله‌های کبرویه ونقشبندیه که در میان آن‌ها تمایلات شیعی روز به روز بیشتر رواج می‌یافت، صحبت کرد. از جمله کسانی چون سعدالدین حموی (م 650 ه.ق) –خلیفه نجم‌الدین کبری- که در نامه‌ای به ابن‌عربی خاتم ولایت را مهدی صاحب الزمان (عجل الله فرجه) می‌خواند، یا معتقد است خدا دوازده نفر از امت محمد را برگزید و مقرب درگاهش کرد و به آن‌ها ولایت داد و ایشان تنها نایبان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) هستند. از دیگر کسانی که در پیوند تصوف وتشیع تلاش کرده‌اند، سید محمد نوربخش (م 869 ه.ق) و شاگردش شیخ محمد لاهیجی (م 912 ه.ق) را می‌توان نام برد که خاتم الاولیاء را با مهدی شیعه منطبق می‌کند.
همچنین باید یادی کرد از عارف شیعی سید حیدر آملی، که تلاش بسیار کرد تا تصوف و تشیع را آشتی دهد. او با تمام احترامی که برای ابن‌عربی قائل است، نظر او را درباره خاتم الولایت بودن عیسی را نمی‌پذیرد. از نظر او خاتم ولایت باید امام باشد؛ زیرا ولایت باطن نبوت است و معنای امامت جز این نیست و این امام ختم کننده ولایت کسی جز مهدی(علیه السلام) نیست.[5]
در عصر صفویه نیز مخالفت فقها و متشرعه با صوفیه افزایش یافت. به این دلیل که ادعای صوفیه درباره قطب و مقام ولایت –بدان‌گونه برخی از متصوفه به آن معتقد بودند-  با مبادی عقاید شیعه که مذهب رسمی زمان بود، مغایر به نظر می‌آمد. اگر باب ولایت به وسیله اقطاب صوفیه باز می‌شد، مفهوم غیبت کبری و بسته بودن باب ارتباط مستقیم با صاحب ولایت یعنی امام زمان(عجل الله فرجه) نمی‌توانست قابل توجیه باشد. به علاوه از نظر شیعه تنها کسی که شایستگی هدایت مردم را دارد، امام معصوم است و با وجود او تمسک به هدایت دیگران تحت عنوان اولیا جایز نیست.[6]
با توجه به شواهد موجود از مفهوم ولایت در میان شیعیان و صوفیه می‌توان دریافت که ولایت خاصه با تایید الهی بعد از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بر عهده امامان دوازده گانه معصوم (علیهم السلام) است که وظیفه هدایت و رهبری مردم جامعه را بر عهده دارند. و به اعتقاد اعاظم شیعه خاتم ولایت خاصه الهی امام زمان مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه) می‌باشد. و ولایت دیگران که در زمان غیبت وظیفه راهنمایی مردم و نشان دادن راه را از چاه دارند، طبق روایات بر عهده فقهای امت است و در این زمینه باید یادآور شد که در موضوع ولایت عامه شیعیان هیچ‌گونه انحصاری وجود ندارد و نیازی نیست به تایید الهی باشد چرا که هر شخصی که صلاحیت هدایت و رهبری مردم را داشته باشد، می تواند درامر دستگیری مردم دخیل باشد.

پی‌نوشت:
[1]. تابنده نورعلی، تشیع و تصوف، مجله عرفان ایران، شماره 7، حقیقت، تهران، 1379، صص 17 و 18
[2]. تابنده نورعلی، آشنایی با عرفان و تصوف، چاپ سوم، تهران، حقیقت، 1383، ص 11
[3]. آشتیانی سیدجلال‌الدین، ختم ولایت در اندیشه ابن عربی، کیهان اندیشه، شماره 26، 1368، ص 100
[4]. زرین کوب عبدالحسین، تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن، ترجمه کیوانی مجدالدین، تهران، سخن، 1383، ص 101
[5]. نسفی عزیزالدین، انسان کامل، تصحیح ماریژان موله، تهران، انستیتو ایران و فرانسه،  1341، ص 320؛ لاهیجی سیدمحمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، تصحیح و تعلیقات برزگرخالقی محمدرضا و کرباسی عفت، تهران، زوار، 1371، صص 266 و 282
[6]. زرین کوب عبدالحسین، دنباله جستجو در تصوف ایران، امیرکبیر، تهران، 1362، ص 261

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 5 =
*****