چکیده:دشمنان دین، در طول تاریخ همیشه تلاش داشتهاند که به نحوی به آن ضربه وارد کنند، که این ضربه زدن گاهی با این ادعا انجام میشود که دین مقدستر از آن است که وارد حوزه اجتماع گردد، و گاهی نیز، تلاش میکردند که دین را خرافهای، معرفی کنند، که از کانون عقل، و برهان جداست.
دشمنان دین، در طول تاریخ همیشه تلاش داشتهاند که به نحوی به آن ضربه وارد کنند، که این ضربه زدن گاهی با این ادعا انجام میشود که دین مقدستر از آن است که وارد حوزه اجتماع گردد، و گاهی نیز، تلاش میکردند که دین را خرافهای، معرفی کنند، که از کانون عقل، و برهان جداست.
این تهاجمها سبب شد که علمای هر دینی موضع خاصی در مقابل آن بگیرند، گروهی مانند بعض از علمای مسیحیت، این ادعاها را قبول کردند، و دین مسیحیت را دینی پنداشتند که فقط در حوزه فردی ورود کرده است، و گروهی دیگر نیز مدعی شدند، که بین دین و عقل تضاد وجود دارد، و هرگونه، تلاش برای توجیه عقلی مسائل دینی، در واقع وهم دین و از بین بردن دین است.
در این میان، علمای راستین دین اسلام، در مقابل تمام این شبهات ایستادن، و دین را نه تنها مربوط به حوزه فردی ندانستند، بلکه لازمه دین را ورود در عرصه اجتماع معرفی کردند، و از سوی دیگر، تمام مسائلی دینی را احکامی میدانند، که هیچگاه با عقل در تضاد نیست، و بین عقل و دین هیچگاه ستیزی وجود ندارد.
این موضع علمای اسلام سبب شده است که مخالفان اسلام، تلاش کنند، احادیث، و سخنان از بزرگان دین را پیدا کنند که به ظاهر با عقل در تضاد است. از این رو، در ادامه تلاش میکنیم، به بررسی یکی از ادعاهای آنان بپردازیم. و آن را مورد نقد و بررسی قرار میدهیم.
مخالفان اسلام، حدیثی را از امام صادق(علیهالسلام) نقل کردهاند که ایشان میفرماید: «همانا آن ماهى، كه زمين را بر خود حمل ميكند با خود گفت: كه من كسى هستم كه همه زمين را به نيروى خود بر میدارم، پس خداى تعالى يك ماهى به نزدش فرستاد كه كوچكتر از يك وجب و بزرگتر از سر انگشت بود، پس آن ماهى كوچك به درون بينى او رفت و او غش كرد، و چهل روز بدان حال ماند، سپس خداى عزوجل به او مهر ورزيده و آن ماهى از بينيش بيرون آمد، و هر گاه خداى عزوجل بخواهد جايى زلزله رخ دهد آن ماهى كوچك را به سوى آن ماهى بزرگ میفرستد و ماهی بزرگ نیز به محض دیدن او بر خود بلرزد و به این خاطر است که زمين به لرزه در میآید» [1]. و بعد از نقل این روایت شروع به حمله به دین اسلام کردهاند تا این دین الهی را دینی، معرفی کنند، که با خرافه بیشتر تناسب دارد،تا با عقل.
برای پاسخ به این روایت، ابتدا یک اصل و یک قاعده اساسی را بیان میکنیم، و سپس به دیدگاه علما در مورد این روایت میپردازیم.
آن اصل اساسی، که باید به آن توجه شود این است که شیعیان مدعی هستند، که بین، کتاب(قرآن) و عترت هیچگاه با عقل تضادی وجود ندارد، نه اینکه بین روایات امروزی و عقل تضادی وجود ندارد، یعنی اگر شخصی در حضور امام سخنی را شنید، این سخن حجت است، ولی در دوران ما که حدود هزار و چهارصد سال از حضور امام میگذرد، اگر روایتی رسید باید آن را مورد تحلیل و بررسی قرار داد؛ زیرا که در طول تاریخ افرادی متعددی آمدهاند که تلاش آنها بر جعل روایات بوده است، از اینرو علمای اسلام در برخورد با روایت، ابتدا آن را از جهت سندی مورد تحلیل قرار داده و سپس محتوای آن را بررسی میکنند.
سند این روایت در کافی اینگونه بیان شده است که، عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِح عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه. در کتب رجالی در مورد صالح بن ابی حماد اختلاف وجود دارد، آنچنان که بعضی از علما آن را توثیق و برخی دیگر در موردش توقف کردهاند.[2] و علاوه بر آن وی از بعضی از اصحابش این حدیث را نقل میکند که مشخص نیست چه کسانی هستند، از همین رو علامه مجلسی به عنوان یکی از حدیث شناسان مشهور شیعه، این روایت را در کتاب مرآه العقول خویش نقل میکند، و سند آن را ضعیف میشمارد.[3]
از جهت محتوایی نیز اگر چه بعضی از شارحان اصول کافی تلاش کردهاند آن را توجیه کنند،[4] ولی با این وجود بیشتر حدیث شناسان در مقابل آن سکوت کردهاند و فهم آن را به اهل بیت(علیهمالسلام) واگذار کردهاند.[5] زیرا که زبان دین مانند زبان عرف مردم نیست، که هر چه گفته شد به آن دلالت کند، زیرا که دین گاهی اوقات مطالبی را بیان میکند که فهم آنها برای مردم امکانپذیر نیست، از این رو تلاش میکند، که با تمثیل این حقیقت را برای عرف، شفاف سازد. به عنوان مثال، فرض کنید شخصی بخواهد برای کودکی مسائل پیچیده ریاضی را توضیح دهد در این صورت، چارهای ندارد که با مثالهای نازلی این حقیقت را برای وی آشکار سازد. از همین رو امکان دارد که امام با تعبیر ماهی تلاش نموده باشد که قوای عالم طبیعت را برای مردم آن دوران که با علم زمینشناسی بیگانه بودند توضیح دهد.
پس با توجه به این مطالب، اینگونه میتوان نتیجه گرفت: به صرف نقل یک یا چند روایت، نمیتوان حکم به تضاد بین اسلام و عقل کرد. علاوه بر اینکه غالب این احادیث از لحاظ سندی مورد مناقشه هستند، و از سوی دیگر، ممکن است چیزی را با زبان تمثیل گفته باشد.
حتی اگر این نکات، نتواند شخصی را قانع کند، باز نمیتوان ادعا کرد که بین عقل و دین اسلام تضادی وجود دارد، زیرا که در قرآن، حدود پنجاه آیه به کار رفته است که مردم را به تعقل دعوت میکند، پس اسلام دعوت کننده به تعقل و تفکر است و خودش هرگز چیزی را بیان نمیکند که با عقل در ستیز باشد.
____________________________________
پینوشت
[1]. کافی، ج8، ص255.
[2]. اردبیلی، جامع الروات، ج1 ص404
[3].مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج26، ص238.
[4]. الروضة من الكافي يا گلستان آل محمد / ترجمه كمرهاى، ج2، ص: 103.
[5]. الوافي، ج26، ص: 490.