چکیده: به نظر میرسید ترس آنان از بیان احادیثی مانند غدیر، حدیث سفینه نوح، حدیث ثقلین، حدیث منزلت، حدیث یوم الدار و مانند اینها بوده است، که دال بر فضیلت امیرالمومنین(علیهالسلام) و اهل بیت او بوده است. همانطور که خود معاویه همین را بر زیان جاری کرده و میگوید هیچکس حق ندارد فضائلی از امیرالمومنین(علیهالسلام) را بیان کند.
یکی از مسائل بسیار مهم در تاریخ اسلام، مساله «کتابت حدیث» و منع آن توسط خلفای اهل سنت، تا زمان «عمربن عبدالعزیز» است؛ طبق گواهی تاریخ صدر اسلام، خلفای اهل سنت به شدت از بیان و گسترش احادیث پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) جلوگیری کردند. اما به راستی چرا بیان احادیث نبوی برای آنان تا این اندازه مهم و حساس بود که با تمام توان به مبارزه با آن پرداختند و با هر وسیلهای که میشد، از نشر آن خودداری کرده و مردم و به خصوص صحابه بزرگ اسلام را از نقل حدیث نبوی به شدت منع کردند؟
آیا این توجیه که ممکن است احادیث نبوی(صلیاللهعلیهوآله) با قرآن مخلوط شود، توجیه خوبی است؟! این توجیه به هیچ وجه قابل قبول و قانعکننده نیست، زیرا هیچ کلامی از هر بشری و لو از خود پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) یارای مقاله با آیات قرآن را نداشت؛ بدون شک مردم آن زمان و حتی زمانهای بعدی به راحتی میتوانستند تشخیص دهند که این سخن بشری است یا از طرف خداوند متعال است. بنابراین به هیچ وجه نمیتواند عمل بسیار زشت آنان را توجیه کند.
در ابتدا تاریخچه منع حدیث از سوی خلفا را بررسی کرده، سپس تحلیل خود در این زمینه را ارائه میکنیم؛ سپس قضاوت در این زمینه را به مخاطبین عزیز میسپاریم.
تاريخچه منع كتابت احاديث نبوى به زمان رسول مكرم اسلام(صلیاللّهعليهوآله) بر مىگردد؛ زمانیکه مهاجران قريش «عبد اللّه بن عمرو بن عاص» را از نگارش حديث پيامبر(صلیاللّهعليهوآله) منع كرده و به او گفتند: «تو هر چه از پيامبر(صلیاللّهعليهوآله) مىشنوى، مىنويسى؛ در صورتىكه رسول خدا(صلیاللّهعليهوآله) نیز بشر است و در خوشحالى و خشم، سخنى از دهانش بيرون مىآيد». چنانكه همين مهاجران، مانع نوشتن وصيتنامه حضرت در آخرين دقايق حيات آن حضرت شدند.[1]
بعد از وفات پيامبر اکرم(صلیاللّهعليهوآله) ابو بكر، اولين شخصى بود كه مانع از نقل احاديث پيامبر(صلیاللّهعليهوآله) شد.[2] خليفه دوم نيز روش ابوبكر را با شدت بيشترى ادامه داد و در واقع، مبارزهاى آشکار با نشر حدیث را آغاز كرد. عمر از مردم خواست احاديث را جمعآورى كرده، به نزدش ببرند. سپس فرمان داد كه همه آنها را بسوزانند. او به صحابه گفته بود كه روايت از رسول خدا(صلیاللّهعليهوآله) را كم كنيد و فقط به مواردى كه به آنها عمل مىكنيد، اكتفا کنيد. خليفه دوم در اين باره، سختگيرى را به آنجا رساند كه افرادى را به خاطر نقل احاديث زياد از پيامبر(صلیاللّهعليهوآله) به زندان انداخت. سه تن از آنان عبارت بودند از: «ابن مسعود» ، «ابو الدرداء» و «ابو مسعود انصارى».[3]
خليفه سوم «عثمان بن عفان» نيز راه خلفاى قبلى را ادامه داد؛ او در بالاى منبر گفت: «بر كسى جايز نيست كه حديثى را روايت كند كه در دوران ابوبكر و عمر شنيده نشده است».[4]
در دوران معاويه، اين روند، با شكل جديدی ادامه يافت، او بعد از به خلافت رسیدن، در نامهاى به همه كارگزارانش نوشت: «هر كس در فضلیت ابوتراب و اهل بيتش حديثى روايت كند، خونش هدر است».[5] جريان منع كتابت حديث، حدود يك قرن ادامه يافت، تا در زمان «عمر بن عبد العزيز» منسوخ شد.
اشاعه احاديث جعلى
هنگام مسدود شدن باب احاديث نبوى بر امت اسلامی، باب احاديث اسرائيليّات گشوده شد؛ زيرا در همان زمان، افرادى چون «تيمدارى» (راهب نصرانى) و «كعب الاحبار» يهودى كه در زمان گسترش اسلام مسلمان و بعد از پيامبر(صلىاللّهعليهوآله) به خلفا نزديك شده بودند، متكفل اين امر شدند. آنان مجال يافته بودند كه احاديث اسرائيليات را بين مسلمانان نشر دهند. در زمان عمر، در هر هفته، قبل از نماز جمعه، يك ساعت به آنها اختصاص داده مىشد كه در مسجد پيامبر(صلىاللّهعليهوآله) براى مردم حديث بخوانند و در زمان عثمان، اين فرصت به دو ساعت افزايش يافت.
گفتنى است كه عمر، عثمان و معاويه، از كعب الاحبار درباره مبدأ آفرينش، معاد، تفسير قرآن و غيره پرسش مىكردند. نقل احاديث اسرائيليات به عنوان يك رسم، تا دوران خلافت عباسيان ادامه يافت. امیرالمومنین(عليهالسلام) در دوران زمامدارى خود، آنها را «قصاصون» ناميد و از مسجد اخراج کرد.[6]
لذا این سوال مطرح میشود که به راستی چرا به صحابه بزرگ اسلام، که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را دیده و سخن او را شنیده بودند، اجازه نقل حدیث داده نشد، اما به افرادی همچون «کعب الاحبار» یهودی اجازه داده شد که روزی یک ساعت و بعدها دو ساعت در مسجد پیامبر بنشیند و حدیث بخوانند؟ آیا اینجا این سوال مطرح نیست که خلفای سهگانه، از منع حدیث، هدف دیگری را دنبال میکردند.
مطمئنا آنان از بیان احادیثی که در مورد فروعات هم بوده ترسی نداشتهاند، زیرا هر روز خود نماز میخواندند و روزه میگرفتند، پس ترس آنان بیان چیز دیگری از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بوده است، جا دارد اینجا این سوال را پرسید که آنها از بیان چه چیزی ترس داشتهاند؟ آیا غیر از مساله امامت و ولایت چیز دیگری بوده است؟ به نظر میرسید ترس آنان از بیان احادیثی مانند غدیر، حدیث سفینه نوح، حدیث ثقلین، حدیث منزلت، حدیث یوم الدار و مانند اینها بوده است، که دال بر فضیلت امیرالمومنین(علیهالسلام) و اهل بیت او بوده است. همانطور که خود معاویه همین را بر زیان جاری کرده و میگوید هیچکس حق ندارد فضائلی از امیرالمومنین(علیهالسلام) را بیان کند.
چراکه اگر این احادیث در میان مردم بیان میشد، خود به خود باعث بیداری مردم به خصوص نسل جدید شده و به سمت اهل بیت(علیهمالسلام) کشیده میشدند و ممکن بود خلافت را از دست داده و اهل بیت(علیهمالسلام) خلیفه شوند.
_______________________________________________
پینوشت
[1]. سيد مرتضى عسكرى، معالم المدرستين، ج 1، ص 419.
[2]. شمس الدين ذهبى، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 2- 3.
[3]. ذهبى، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 7.
[4]. متقى هندى، منتخب الكنز (در حاشيه مسند احمد)، ج 4، ص 64.
[5]. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 15- 16.
[6]. علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 72، ص 264 و 265؛ حر عاملى، وسائل الشيعة، ج 3، ص 515.