چکیده: هرچند ارائه معجزه و کرامت از سوی حضرات معصومین(علیهمالسلام) یک سیاست تبلیغی دائم نبوده و اهلبیت(علیهمالسلام) غالباً تعالیم روحبخش خود را در چهارچوب مباحث عقلی و علمی بیان میکردند، لکن برخی مواقع از آن برای هدایت مردم استفاده میکردند تا بدین وسیله بتوانند مردم و خصوصاً کسانی که از مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) بیبهره بودند را به مسیر صحیح و اسلام راستین رهنمون سازند.
معجزه یکی از راههای اثبات نبوت یا امامت برای مردمان خصوصاً مخالفین است و انبیای الهی در طول تاریخ از آن استفاده کردهاند که در نتیجه آن افراد زیادی ایمان آورده و یا بر اعتقاد خود ثابتقدم شدهاند.
امامان معصوم(علیهمالسلام) که به فرمان الهی بعد از پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) عهدهدار هدایت مردم شدند، گاهی برای اثبات امامت خویش از معجزات استفاده میکردند. برخی از این موارد در کتابهای حدیثی نقل شده است و علما و متکلمان شیعه از آنها تحت عنوان «کرامت» یاد کردهاند.
یکی از موارد استفاده این کرامات توسط اهلبیت(علیهمالسلام) هدایت مخالفان تشیع و امامت بود و امامان معصوم(علیهمالسلام) با توجه به شرایطی که در آن قرار داشتند از این موهبت الهی استفاده میکردند. البته لازم به ذکر است که گروهی از افراد همانطور که با دیدن معجزات انبیای الهی ایمان نمیآوردند با دیدن کرامات اهلبیت(علیهمالسلام) نیز هدایت نمیشدند، بلکه این کرامات برای آنان در حکم اتمام حجت میباشد. نوشتار پیش رو با بررسی زندگانی امام جواد(علیهالسلام) به معرفی برخی از این موراد میپردازد.
«علی بن خالد» میگوید: «مدتی من در شهر سامرا بودم. در آنجا شنیدم که مردی را از شام با غل و زنجیر آورده و در سامرا زندانی کردهاند و میگفتند که او ادعای نبوت کرده است. من با شنیدن این خبر کنجکاو شده و به محل حبس او رفتم. با تلاش فراوان موفق شدم تا ماموران را راضی کنم و به ملاقات آن مرد زندانی بروم و حال و روزش را از زبان خودش بشنوم.
وی در ادامه میگوید: پس از آنکه با او صحبت کردم، متوجه شدم که او شخصی صاحب عقل و شعور است؛ به همین منظور به او گفتم: اگر ممکن است ماجرای به زندان افتادنت را برایم بگو. او در پاسخ گفت: من مدتی در سرزمین شام و محل رأس الحسین(علیهالسلام) به عبادت مشغول بودم. در یکی از شبها که در محراب ذکر خدا میگفتم، شخصی نزدم آمد و گفت: بلند شو با من بیا! من بلند شدم و چند قدم همراه او نرفته بودم که خودم را در مسجد کوفه دیدم!
از من پرسید: آیا اینجا را میشناسی؟
گفتم: بله، اینجا مسجد کوفه است.
او در آنجا نماز خواند و من هم نماز خواندم. سپس از آنجا بیرون رفت و من هم در پی او رفتم. چند قدمی نرفته بودیم که خودمان را در مسجد پیامبر(صلیالله علیهوآله) دیدیم. او به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) سلام داد و نماز خواند و من هم در پی او سلام دادم و در حرم نبوی نماز خواندم. از آنجا بیرون آمدیم و اندکی راه رفتیم که من خودم را در مکه و در کنار خانه خدا دیدم! در آنجا به همراه او طواف کردم و او دوباره آهنگ حرکت کرد.
چند قدم نرفته بودیم که خود را در همان محل عبادت قبلیام در شام دیدم. آن شخص باعظمت از نظرم پنهان شد. من از آن همه کمال و شکوه وی در حیرت بودم و در اندیشه عمیقی فرو رفتم. یک سال پس از آن واقعه، همان شخص را دیدم و با دیدنش خوشحال شدم. او دوباره منرا صدا زد و همانند سال قبل به آن مکانهای مقدس برده سپس به جایگاه اولم در شام آورد.
هنگامیکه میخواست برود دامنش را چسبیده و گفتم: تو را قسم میدهم به آن کسی که به تو این همه قدرت و کرامت بخشیده است، تو کیستی؟ او گفت: من محمد بن علی بن موسی بن جعفرم.
من این خبر حیرتانگیز را با شخصی در میان نهادم و کمکم گزارش به گوش محمد بن عبدالملک زیّات –یکی از حکمرانان عباسی- رسید. او مأمور فرستاد و منرا دست بسته به عراق فرستاد و چنانکه میبینی در اینجا هستم و به من تهمت ناروای ادعای نبوت زدهاند.
علی بن خالد در ادامه میگوید: از شنیدن ماجرای او دلم به درد آمد و به او پیشنهاد کردم که دوست داری حقیقت را برای حاکم نوشته و توضیح دهم که تو بیگناهی؟ او پذیرفت. من هم نامهای نوشتم و احوال او را به محمد بن عبدالملک زیّات شرح دادم. او زیر نامه نوشت: به او بگو اگر راست میگویی همان فردی که تو را در یک شب از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و مکه برده است، بیاید و تو را از دست مأموران ما برهاند!
علی بن خالد میگوید: من از پاسخ حاکم بسیار غمگین شدم و از اینکه نتوانستم به آن مرد بیگناه کمکی کنم متأثر بودم. مأیوس و نگران به منزل رفتم؛ و تا صبح نتوانستم بخوابم. صبح زود به سوی زندان حرکت کردم تا از احوال آن شخص بیگناه خبری بگیرم و مقداری با او صحبت کرده، و او را دلداری دهم؛ امّا با کمال شگفتی دیدم مأموران و زندانبانان با اضطراب به این سمت و آن سمت میشتابند و مردم زیادی هم آنجا جمع شدهاند.
پرسیدم: چه خبر است؟
گفتند: آن مردی که ادّعای نبوت کرده بود با این همه مأمور و زندانبان دیشب ناپدید شده است و معلوم نیست در زمین فرو رفته یا پرندهای او را ربوده است! و فهمیدم که امام جواد(علیهالسلام) آن یار وارسته خود را از زندان نجات داده است.
شیخ مفید پس از نقل این ماجرا اضافه میکند، علی بن خالد که تا آن لحظه به مذهب زیدیه گرایش داشت و به امامت امام جواد(علیهالسلام) معتقد نبود، با مشاهده این اعجاز آشکار، به امامت حضرت جواد(علیهالسلام) اعتقاد راسخ پیدا کرد و در اعتقادش ثابتقدم و استوار گردید.[1]
با توجه به این روایت که در دو کتاب معتبر شیعه و با اسناد کامل ذکر شده است؛ متوجه میشویم که آن شخص عابد شامی حتی امام جواد(علیهالسلام) را نمیشناخته است چه رسد به اینکه به امامت ایشان اعتقاد داشته باشد و علی بن خالد هم هر چند امام جواد(علیهالسلام) را میشناخته، ولی به امامت ایشان معتقد نبوده است و امام جواد(علیهالسلام) با نشان دادن این کرامت ابتدا آن فرد عابد شامی و سپس علی بن خالد را به امامت و مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) هدایت کرد.
در روایت دیگری هم «محمد بن حمزه» از شخصی به نام «محمد بن علی هاشمی» روایت کرده که گفت: «بامداد آن روزی که حضرت جواد(علیهالسلام) با دختر مأمون عروسی کرده بود خدمت آن حضرت شرفیاب شدم. من به خاطر دارویی که در شب قبل خورده بودم احساس تشنگی میکردم، ولی نمیخواستم آب طلب کنم، پس حضرت جواد(علیهالسلام) به من نگاهی کرد و فرمود: میبینم که تشنهای؟
گفتم: آری،
فرمود: ای غلام آبی برای ما بیاور.
من پیش خود گفتم: هماکنون آب زهرآلودی برایش میآورند -و از آنجا که این آب را برای من خواسته است، من مجبورم که آن آب مسموم را بخورم- لذا غمگین شدم، پس آب آوردند، حضرت لبخندی زد و فرمود: ای غلام آب را به من ده، پس آب را گرفته آشامید، سپس به من داد و من آشامیدم و زمانی دراز نزد آن حضرت نشستم، پس دوباره تشنه شدم، حضرت آب خواست و مانند دفعه اول، ابتدا خود آن حضرت آشامید سپس به من داد و لبخندی برویم زد.
«محمد بن حمزه» در ادامه میگوید: «محمد بن علی هاشمی» به من گفت: و الله من گمان میکنم، همانطور که شیعیان میگویند حضرت جواد (علیهالسلام) از آنچه در اذهان میگذرد آگاه است.[2]
در این روایت نیز؛ امام جواد(علیهالسلام) تنها با نشان دادن گوشهای از کرامات خود باعث میشود تا محمد بن علی هاشمی به علم حضرت ایمان بیاورد و به صراحت از درستی اعتقاد شیعیان سخن بگویند و حتی حاضر شود برای اثبات درستی سخن خود به لفظ جلاله «الله» سوگند یاد کند.
سخن آخر
ما در اینجا تنها به همین دو مثال که در معتبرترین کتب شیعه موجود است و همگان میتوانند آنرا مطالعه کنند، اکتفا میکنیم. ولی باید در نظر داشت که با توجه به آنچه بیان شد؛ هر چند ارائه معجزه و کرامت از سوی حضرات معصومین(علیهمالسلام) یک سیاست تبلیغی دائم نبوده و اهلبیت(علیهمالسلام) غالباً تعالیم روحبخش خود را در چهارچوب مباحث عقلی و علمی منتشر میکردند، لکن برخی مواقع و با توجه به شرایط خاصی از آن برای هدایت مردم استفاده میکردند تا بدین وسیله بتوانند مردم و خصوصاً کسانی که از مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) بیبهره بودند را به مسیر صحیح و اسلام راستین رهنمون سازند.
برای مطالعه بیشتر به کتاب «سیره پیشوایان» اثر مهدی پیشوایی مراجعه کنید.
_____________________________
پینوشت:
[۱]. الكافي، شیخ كلينى، تصحیح علی اکبر غفارى، ناشر: دار الكتب الإسلاميه، چاپ چهارم، تهران، 1407ق. ج1، ص493-492، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، شیخ مفید، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، چاپ اول، قم، 1413ق، ج2، ص291-289.
[2]. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، همان، ص292-291، الكافی، همان، ص496-495.