«نافع بن هلال» دلاوری از شیعیان امیرالمومنین

23:10 - 1395/07/24

نافع بن هلال جملی که از شیعیان مخلص کوفه بود، نه تنها مرعوب تهدیدات یزیدیان نشد، بلکه از هر فرصتی برای یاری رساندن به فرزند پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) استفاده کرد و تا آخرین لحظه مقاومت کرد و سرانجام در این راه به دیدار حق شتافت.

«نافع بن هلال» دلاوری از شیعیان امیرالمومنین

«نافع بن هلال جملی» که در برخی از منابع نام او «بجلی» ثبت شده است، یکی از شیعیان امیرالمؤمنین و امام حسین(علیه‌السلام) است که در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان حاضر بود و به حمایت از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) پرداخت.
نافع از بزرگان و دلاوران کوفه و از قاریان قرآن بود و زمانی که متوجه شد کوفیان دست از حمایت امام حسین(علیه‌السلام) برداشته‌اند مخفیانه خود را به کاروان امام رساند.[1]

آوردن آب
پس از آن‌که «عمر سعد» برای فشار بیشتر بر امام حسین(علیه‌السلام) به «عمر بن حجاج زبیدی» دستور داد تا آب را بر اهل‌بیت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ببندد، امام حسین(علیه‌السلام) به برادر خود حضرت عباس دستور داد تا شب‌هنگام برای تهیه آب به شریعه فرات برود. نافع بن هلال نیز یکی از افرادی بود که همراه با حضرت عباس برای آوردن آب حرکت کرد.
عمرو بن حجاج، فرمانده نگهبانان شریعه، نافع را در تاریکی شب دید و از او پرسید: «تو کیستی؟».
او جواب داد: «نافع بن هلال هستم».       
عمرو بن حجاج پرسید: «برای چه آمده‌ای؟».
نافع گفت: «آمده‌ام تا از این آبی که به روی ما بسته‌اید بنوشم».
عمرو بن حجاج گفت: «مانعی ندارد از این آب بنوش، گوارایت باشد».
در این لحظه نافع خطاب به عمرو بن حجاج گفت: «نه، به خدا سوگند در حالی که می‌بینی حسین و یارانش تشنه‌اند، قطره‌ای از این آب نخواهم نوشید».
بلافاصله پس از این گفت‌وگو قمر بنی‌هاشم و یارانش از راه رسیدند و نیروهای عمرو بن حجاج با آنان درگیر شدند، ولی پس از برداشتن آب و کنار زدن نگهبانان به سلامت به خیمه‌ها بازگشتند.[2] 

میدان نبرد
بی‌تردید روز عاشورا صحنه نمایش ایمان و شجاعت نافع بن هلال جملی بود. نافع در این روز بر دشمنان یورش می‌برد و این‌گونه رجز می‌خواند و هماورد می‌طلبید:
                             إن تنکرونی فأنا ابن الجملی             دینی علی دین حسین بن علی
اگر مرا نمی‌شناسید، بدانید که من پسر جملی هستم و بر دین و آیین حسین، فرزند گرانمایه امیرالمومنین علی، می‌باشم.[3]

ابومخنف درباره نبرد او می‌نویسد: «نافع بن هلال تیرانداز ماهری بود و با تیرهای خود، دوازده نفر از سپاه دشمن را به هلاکت رساند و جمع زیادی را مجروح کرد». وقتی‌که تیرهای او تمام شد، دست به شمشیر برد و به مصاف دشمن رفت و با رشادت جنگید. در نبرد تن‌به‌تن چند نفر از نیروهای عمر سعد را به خاک انداخت و در میان جنگ، عمرو بن حجاج زبیدی که چند شب قبل کنار شریعه فرات هم نبرد نافع را دیده بود فریاد زد: «آیا می‌دانید با چه کسانی می‌جنگید؟ مبادا کسی از شما به تنهایی به مصاف اصحاب حسین برود».
پس از مدتی گروهی از لشکریان به همراه شمر بن ذی الجوشن، نافع را سنگ‌باران و نیزه باران کردند که نافع مجروح شد و بازوانش شکست. سپس او را به اسارت گرفتند و نزد عمر سعد بردند.

عمر سعد با دیدن او گفت: «وای بر تو ای نافع، چرا با خود چنین کردی؟».
نافع درحالی‌که خون از محاسن مبارکش جاری بود گفت: «پروردگارم از نیت من آگاه است».
به او گفتند: «مگر نمی‌بینی با خود چه کرده‌ای؟».
نافع با شجاعت تمام در پاسخ به آنان گفت: «دوازده نفر از شما را کشته و شماری را مجروح کرده‌ام و خود را برای کارم سرزنش نمی‌کنم و اگر بازوانم سالم بود، نمی‌توانستید من‌را اسیر کنید».
عمر سعد که از شجاعت نافع درمانده شده بود به شمر دستور داد تا سر از بدنش جدا کنند. همین که شمر خواست سر او را جدا کند. نافع گفت: «به خدا سوگند اگر مسلمان بودی برایت دشوار بود که خدا را در حالی ملاقات کنی که خون ما بر گردنت باشد، خدا را سپاس می‌گویم که پایان کار و قتل ما را به دست بدترین آفریدگان خود سپرد».[4]

در نتیجه: نافع بن هلال جملی که از شیعیان مخلص کوفه بود، نه تنها مرعوب تهدیدات یزیدیان نشد، بلکه از هر فرصتی برای یاری رساندن به فرزند پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) استفاده کرد و تا آخرین لحظه مقاومت کرد و سرانجام در این راه به دیدار حق شتافت. حال سؤال ما از این افراد مغرض این است که آیا ممکن است فردی که خود را شیعه و فدایی اهل بیت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌داند و در راه حقانیت و مظلومیت سالار شهیدان، از جان خود می‌گذرد، دست در دست دشمنان اهل بیت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بگذارد و خون سرور جوانان اهل بهشت را بر زمین بریزد؟ 
 
برای مطالعه بیشتر به کتاب «اصحاب امام حسین (ع)» اثر سید اصغر ناظم زاده مراجعه کنید.

_____________________
پی‌نوشت
[1]. ابصار العین، سماوی، المکتبه الحیدریه، ص 131.
[2]. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، داراحیاء التراث العربی، بیروت، ج 2، ص 556، اصحاب امام حسین (ع)، سید اصغر ناظم زاده قمی، بوستان کتاب، 1390 ش، ص 587-586.
[3]. مثیر الاحزان، ابن نما حلی، ترجمه علی کرمی، نشر حاذق، چاپ اول، قم، 1380 ش، ص 222.
[4]. تاریخ الامم والملوک، محمد بن جریر طبری، دارالکتب الاسلامیه، بیروت، ج 5، ص 437-435، ابصار العین، همان، ص 133، اصحاب امام حسین (ع)، همان، ص 590-589، الکامل، همان، ص 565.

نظرات

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
6 + 5 =
*****