عبدالله بن عفیف ازدی یکی از شیعیان کوفه بود که در جنگ با دشمنان امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) دو چشم خود را در راه خداوند هدیه کرد و به مقام رفیع جانبازی نائل آمد و باقی عمر خود را به عبادت پرداخت. هر چند که نابینایی او باعث شد تا نتواند خود را به جمع یاران اباعبدالله الحسین (علیهالسلام)، ولی پس از شهادت حضرت در برابر هتاکیهای ابن زیاد خروشید و او را در مسجد کوفه رسوا نمود و سرانجام در دفاع از آرمانهای امام شهیدش، شربت شهادت نوشید.
هرساله در ماه محرم و ایام سوگواری شهادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) که مسلمان و غیرمسلمان را در سراسر دنیا منقلب و متأثر میکند، عدهای اندک ولی پرهیاهو به شبهه پراکنی علیه این نهضت الهی میپردازند تا به خیال خود از شور و شعور مردم بکاهند.
یکی از شبهات بیاساسی که این افراد منحرف به آن دامن میزنند این است که: شیعیان کوفه، امام حسین(علیهالسلام) را به شهر خود دعوت کردند و سپس ایشان را به شهادت رساندند.
ما در چند نوشتار به معرفی یکی از شیعیان کوفه میپردازیم تا مشخص شود که این افراد چه نقشی در نهضت اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) داشتهاند.
یکی از شیعیان شناخته شدهی شهر کوفه، شخصی است به نام «عبدالله بن عفیف ازدی» است. عبدالله به گواه «محمد بن جریر طبری»(عالم و مورخ اهل سنت) از شیعیان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) است.[1] «احمد بن یحیی بلاذری»(مورخ صاحبنام اهل سنت) هم عبدالله بن عفیف را از شیعیان میداند.[2]
عبدالله بن عفیف در دوران خلافت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) با جان و دل در خدمت حکومت حضرت بود. او در جنگ جمل در رکاب امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به نبرد با ناکثین پرداخت و در این راه چشم چپ خود را به درگاه الهی هدیه کرد و به مقام جانبازی نائل آمد. اما از دست دادن یک چشم در راه خدا پایان فداکاریهای عبدالله بن عفیف در راه یاری مولای خود نبود و زمانیکه معاویه بن ابی سفیان بر علیه خلیفه مسلمین شورش کرد و میان مسلمانان اختلاف انداخت، عبدالله بن عفیف دوباره قدم در راه جهاد فی سبیل الله نهاد و در کنار دیگر مسلمانان به دفع فتنه امویان پرداخت. عبدالله بن عفیف در این میدان نیز مجروح شد و چشم دیگر خود را هم از دست داد و خداوند چشمان دلش را به نور معرفت خویش روشن ساخت و پس از آن همواره در مسجد به نماز و عبادت مشغول بود.[3]
پس از شهادت مظلومانه امام حسین(علیهالسلام) و ورود کاروان اسرای اهلبیت(علیهمالسلام) به شهر کوفه، ابن زیاد به دنبال خود نمایی و تبلیغات علیه اهلبیت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بود و به همین منظور دستور داد تا مردم را در مسجد کوفه جمع کنند. وقتی مردم در مسجد جمع شدند، ابن زیاد بر منبر نشست و ضمن خطبهای یزید بن معاویه و پیروانش را مورد ستایش قرار داد و نسبت به امام حسین و پدر گرامیش(علیهماالسلام) و شیعیان لب به هتاکی و دشنام گشود.[4]
بدگوییهای ابن زیاد با اعتراض شدید عبدالله بن عفیف مواجه شد. او از میان مردم برخاست و گفت: «ای پسر مرجانه، دروغگو و پسر دروغگو، تو و پدرت هستید و آن کسی که تو را امیر کرده است و پدرش. ای پسر مرجانه، پسران پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را میکشید و مانند افراد راستگو و درستکار سخن میگویید؟»
سخنان این پیرمرد نابینا ترسی در دل ابن زیاد انداخت و سراسیمه دستور داد تا او را دستگیر کنند. وقتی ماموران ابن زیاد به عبدالله بن عفیف هجوم بردند و او را دستگیر کردند، وی از افراد قبیله خود -ازد- کمک خواست و تعدادی از جوانان قبیله ازد به یاری او شتافتند و پس از آزادی او از چنگال نیروهای ابن زیاد وی را به خانهاش رساندند.
حمایت قبیله أزد از عبدالله بن عفیف، باعث عصبانیت بیشتر ابن زیاد شد و دستور داد تا نیروهای زیادی برای دستگیری عبدالله بن عفیف مهیا شوند. دژخیمان ابن زیاد پس از درگیری شدیدی که با اقوام عبدالله بن عفیف داشت، آنان را شکست داد و از هر سو به خانه عبدالله بن عفیف یورش برد. عبدالله نیز با وجودی که نابینا بود، دست به قبضه شمشیر برد و از خود دفاع کرد تا اینکه توسط نیروهای ابن زیاد اسیر شد و او را نزد ابن زیاد بردند.[5]
ابن زیاد وقتیکه با عبدالله بن عفیف مواجه شد، تصمیم گرفت تا با حیلهگری، عبدالله بن عفیف را به عنوان یکی از قاتلان خلیفه سوم معرفی کند، سپس به جرم دخالت در قتل خلیفه او را اعدام کند، به همین علت به او گفت: «نظرت درباره عثمان چیست؟».
عبدالله به نیت شوم ابن زیاد پی برده بود گفت: «ای پسر مرجانه، تو را با عثمان چه کار؟ اگر خوب و روا عمل کرد و اگر بد و ناروا، اگر صلاح و آباد کرد و اگر تباه و فساد، خداوند بر خلق خود آگاه است و میان آنان و عثمان به عدالت و حق داوری خواهد کرد. اما اگر مایلی تا در مورد خودت و پدرت و یزید و پدرش از من بپرس».
ابن زیاد که به مقصود خود نرسیده بود با عصبانیت گفت: «نه از تو نمیپرسم تا اینکه زمان مرگت فرا برسد».
عبدالله در پاسخ گفت: «قبل از آنکه تو از مادر متولد شوی، از خداوند خواستم تا شهادت در راه خدا را نصیبم کند، زمانی که نابینا شدم از شهادت مأیوس گشتم؛ ولی خداوند را شکر میکنم که شهادت را در ناامیدی نصیبم کرده و دعایم را اجابت کرد».[6] ابن زیاد دستور داد تا او را به قتل رساندند و در منطقه سبخه کوفه به دار آویختند.[7]
سخن آخر
با توجه به متون کهن و منابع دسته اول تاریخی، عبدالله بن عفیف ازدی یکی از شیعیان کوفه است. او که در جنگ با دشمنان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دو چشم خود را در راه خداوند هدیه کرد و به مقام رفیع جانبازی نائل آمد و باقی عمر خود را به عبادت پرداخت. هر چند که نابینایی او باعث شد تا نتواند خود را به جمع یاران اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) برساند، ولی پس از شهادت حضرت در برابر هتاکیهای ابن زیاد خروشید و او را در مسجد کوفه رسوا کرد و سرانجام در دفاع از آرمانهای امام شهیدش، شربت شهادت نوشید.
حال سخن ما با این افراد پرهیاهو که متاسفانه خود را نماینده مسلمانان معرفی میکنند این است که بهتر است که قبل از سخن گفتن به مطالعه تاریخ اسلام بپردازید و بعد در مورد شیعیان کوفه اظهار نظر کنید. زیرا تنها در اینصورت است که از بیهودهگویی رهایی مییابید.
برای مطالعه بیشتر به کتاب «اصحاب امام حسین(علیهالسلام)» اثر سید اصغر ناظم زاده مراجعه کنید.
_____________________
پینوشت
[1]. «کان من شیعه علی کرم الله وجهه»، طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، 1387/1967، ج 5، ص 458
[2]. «عبد الله بن عفیف الأزدی ثم الغامدی و کان شیعیاً»، بلاذری، انساب الأشراف، تحقیق محمد باقر المحمودی، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، ط الأولی، 1977/1397، ج 3، ص 210
[3]. طبری، همان.
[4]. همان، ص 459-458.
[5]. بلاذری، همان، ص 211-210.
[6]. بغدادی، محمد بن حبیب الهاشمی، کتاب المحبر، تحقیق ایلزة لیختن شتیتر، بیروت، دار الآفاق الجدیدة، بی تا، ص 481-480.
[7]. بلاذری، همان، ص 211.