در نظام هستی تمام موجودات در هستی و وجود خویش مانند قطعات دومینو، یا صفرهایی هستند که در کنار یکدیگر قرار دارند، و برای موجود شدن نیازمند علتی هستند که خودش نیازمند نباشد
انسانها هر گاه به بلوغ عقلی میرسند، سوالاتی در ذهنشان نقش میبندد، که پاسخ به این سوالات، در تمام رفتار و منششان جریان دارد، و تا مدتها پاسخگویی به آنان ذهنشان را مشغول میکند، یکی از این سوالات، اثبات وجود خدا و نقش وی در زندگی بشر است، از اینرو در ادامه تلاش میکنیم، وجود خدا را اثبات کنیم، ولی برای این کار ناگذیریم به مقدماتی بپردازیم، که واضح و روشن است، ولی معمولاً از آن غفلت داریم.
مقدمه اول: انسان، با اندیشه در وجود خویش، به این حقیقت راه پیدا میکند که نمیتواند خودش، خودش را ایجاد کرده باشد، زیرا مطمئنا صد سال قبل وجود نداشته است. از سوی دیگر میبیند، که تمام موجوداتی که اطرافش هستند، چنین ویژگی دارند، یعنی نبودهاند و سپس ایجاد شدهاند، و یا در بعضی از ویژگیهایشان نیازمند موجود دیگری هستند، در حقیقت نیازمند بودن، تمام واقعیت این موجودات را تشکیل میدهد.
مقدمه دوم: از سوی دیگر، در سرشت و طبیعت انسان این نکته وجود دارد که شئ نیازمند، نمیتواند بدون علت به وجود آمده باشد؛ این نکته از کودکی تا زمان مرگ در رفتار انسان ظهور دارد، به همین خاطر کودکی که تازه حواس ظاهریش به کار افتاده است، با کوچکترین صدایی به سمت آن صدا توجه پیدا میکند، زیرا به دنبال علت ایجاد آن صدا میگردد، و یا دانشمدان متعددی که در طول تاریخ آمدهاند، به دنبال علت ایجاد اشیا بودهاند، تا به نحوی بتوانند به جامعه بشری کمک کنند، به عنوان مثال پزشک به دنبال علت ایجاد بیماری است، تا آنرا درمان کند.
مقدمه سوم: و از سوی دیگر، انسان میداند، که هرقدر این موجودات نیازمند زیاد شوند، باز نمیتوانند خود را خلق کرده باشند، زیرا که همه آنان در هستی خویش نیازمند هستند و نبودهاند تا بتوانند دیگری را خلق کنند. به عنوان مثال هزاران صفر در کنار یکدیگر قرار گیرد، هیچ ارزشی به این صفرها نمیدهد، ولی اگر تنها یک عدد دیگر به این صفرها افزوده شود به تمام آنان ارزش میدهد. و یا برای نزدیک به ذهن شدن، میتوان قطعات دومینو را مثال زد، که در کنار یکدیگر چیده شدهاند اگر تعداد این قطعات میلیونها میلیون باشد، ولی به یکی از آنان ضربهای وارد نشود، هیچگاه این قطعات حرکت نمیکنند.
در نتیجه: در نظام هستی تمام موجودات در هستی و وجود خویش مانند قطعات دومینو، یا صفرهایی هستند که در کنار یکدیگر قرار دارند، و برای موجود شدن نیازمند علتی هستند که خودش نیازمند نباشد؛ زیرا که اگر این موجود در هستی خویش محتاج موجود دیگری بود، دوباره وی نیز در حلقه صفرهای هستی قرار میگرفت، و به علت دیگری محتلج بود، به همین خاطر انسان این واقعیت را درک میکند، که در تمام هستی باید موجودی تحقق داشته باشد، که هیچ نیازی به موجود دیگری نداشته باشد تا بتوان خالق نظام هستی باشد. که در تعبیر دینی از آن به «خدا» و در فلسفه از آن به «واجبالوجود» نام برده شده.
با توجه به این نکات، دیگر معنا ندارد، که گفته شود، علت وجود خدا چیست!؟ چرا که چیزی نیازمند علت است که محتاج به دیگران باشد، حال آنکه خداوند بینیاز از تمام موجودات است، به عنوان مثال اگر قرار باشد چیزی را چرب کنیم، به روغن نیاز داریم، ولی برای چرب کردن روغن دیگر نیازی به چیز دیگری نیست، بلکه خود روغن چرب است. در مورد خدا متعال نیز همین مطلب صدق میکند که خدا علت هستی است، ولی خودش دیگر نیاز به علت ندارد، چون به هیچ چیزی نیاز ندارد.[1]
________________________________________________
پینوشت
[1] برای اثبات «خدا متعال» علتهای متعددی بیان شده است که پرداختن به تمام آنان در این نوشتار امکانپذیر نیست، ولی جویندگان حقیقت میتوانند رجوع کنند به، کتاب «تبیین براهین اثبات خدا» آیت الله جوادی آملی و «اصول عقاید» نوشته حجت الاسلام قرائتی.