شب قدر و شهادت

21:38 - 1393/04/27

احیایی که دشمن ناتمام گذاشت......

روز 19 ماه رمضون سال 64 بود که با شهید نوریان(فرمانده گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام) از جنوب حرکت کردیم برای سرزدن به بچه های تخریب که در مریوان و "ارتفاعات لری" مشغول پاکسازی میدان های مین بودند. مریوان که رسیدیم ، قبل از رفتن به خط خبر دادند بچه ها برای شبهای احیاء اومدند پادگان شهید عبادت.. رفتیم پادگان شهید عبادت مریوان .... پادگان وضع خوبی نداشت و ماشین های آمبولانس در حرکت بودند رفتیم سمت ساختمانی که بچه های تخریب مستقر بودند هنوز ماشین متوقف نشده بود که شهید رضا صمدیان رو دیدیم. ازرضا وضعیت رو پرسیدیم...اون گفت نیم ساعت قبل هواپیماهای دشمن پادگان رو بمباران کردند.لباس های رضا خونی بود و از ظاهرش برمی اومد که برای کمک رسانی رفته..شهید نوریان داخل ساختمون شد و من کنجکاو شدم و با رضا رفتیم سمت محل بمباران... راکت هواپیما خیلی زمین رو گود کرده بود و رضا با دست بالای درخت ها رو نشون میداد که قسمت هایی از بدنهای شهدا پرتاب شده بود...رضا میگفت چند باری هست ظرف این چند روز هواپیماها برای بمباران اومدند...

 

شهید نوریان گفت اگر اینجوری خواسته باشه هواپیماها بیان و بمبارون کنند تلفات بالا میره وتصمیم گرفت بچه ها مجددا به خط مقدم برگردند.... چون شب بیست ویکم ماه رمضون بود از شهید نوریان خواستیم که احیاء در پادگان باشیم وفردا صبح حرکت کنیم وایشان هم قبول کرد...

حدود ساعت 11 شب بود که رفتیم طبقه چهارم یکی از ساختمونهای پادگان برای مراسم احیاء.... ابتدا قرار شد روحانی صحبت کنه و بعد من مناجات و روضه بخونم و مجددا ایشون قرآن سر بگیره.... روحانی که اهل مازندرون بود شروع به صحبت کرد و من و شهید رضا صمدیان کنار هم نشسته بودیم و رضا من رو به حرف میگرفت و باز داشت شرح بمباران دیروز رو میداد که شیخ به ما دوتا تذکر داد که صحبت نکنید...یادمه اون شب مثل اینکه شیخ موقع افطار زیاد خورده بود و وقت صحبت کردن سکسکه میکرد و من و رضا موقع سکسکه اش میخندیدیم....صحبت های شیخ طولانی هم شد و بعد وارد روضه شد و چراغ ها رو خاموش کردند و من شروع کردم به خوندن...با الهی قلبی محجوب شروع کردم .... توی جبهه سنت بود که وقت خوندن این دعا همه به سجده میرفتند...همه در حال سجده و مشغول گریه بودن که صدای شلیک پدافندهای پادگان بلند شد و هنوز به ذکر یا غفار آخر دعا نرسیده بودیم که من دیدم هیچکس داخل ساختمون نیست و صدای شیرجه هواپیما اومد و با شهید صمدیان نفهمیدیم چهار طبقه ساختمون رو چه طوری پایین اومدیم....وقتی پایین رسیدیم همه روی زمین دراز کشیده بودند و صدای رگبار پدافندها قطع نمیشد..حدود 20 دقیقه ای گذشت و هواپیماها بدون اینکه بمباران کنند منطقه رو ترک کردند.... با شهید رضا رفتیم سراغ شیخ که ادامه احیاء رو در ساختمون برگزار کنیم که شیخ با عتاب به ما گفت: نه.....حفظ جون واجبه...برادرها به ساختمون های خودشون برند و خدا همینجوری قبول میکنه.

اون شب ما برگشتیم به ساختمون خودمون و با جمع بچه های تخریب و درکنار فرمانده مون شهید نوریان قرآن به سرگرفتیم ....

راوی : جعفرطهماسبی

** از سمت چپ : شهید حاج رضا صمدیان - شهیدحاج ناصر اربابیان - شهیدعلی پیکاری

 

* اللهم الرزقنا التوفیق الشهاده فی سبیلک *

 

التماس دعا.

انجمن‌ها: 
http://btid.org/node/33635

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
12 + 1 =
*****
تصویر باران
نویسنده باران در

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی
همت کن و بگو

ماهی‌ها
حوضشان بی‌آب است ...

سهراب سپهرى

تصویر باران
نویسنده باران در

هیچ دارى از دل مهدى خبر...
ناله هاى هر شبش را تا سحر...
او که ارباب تمام عالم است...
من بمیرم سر به زانوى غم است...
شیعیان بس نیست غفلت هایمان...
غربت و تنهایى مولایمان...
شیعیان مهدى غریب و بیکس است...
جان مولا معصیت دیگر بس است...
ما که داریم ادعاى شیعگى...
پاسخى داریم به جزء شرمندگى...!؟

تصویر باران
نویسنده باران در

برادر سلام

قبول باشه ان شاالله

میشه سوالمو حقیقی جواب بدین

پستایی که گذاشتم بده؟ عیباش چیه؟ کم حجمه یا جذاب نیس یا بی محتواس یا ....

البته تازه کارم اما احساس میکنم....sad

ان شاالله خدا و ال الله و  شهدا راضی باشن

تصویر یه عاشق واقعی

خدایا ..............

همه شکر نعمت های تو رو میکنند ...اما من شکر بودنت ....

خدایا خیلی ممنون .....

ممنون که امشب رو هم لیاقت دادی تا اشک بریزیم ...

لیاقت دادی تا درکش کنیم ....

خدایا ممنونم ............

همین که گناهامو پاک کردی واسم کافیه ......

شکر!!!!