08:05 - 1400/04/13
خاطراتي از همسرداری شهدا
فقط سكوت ( شهید محمد علی رجایی)
یكبار كه برای خرید لباس با محمد علی به خیابون رفته بودیم خریدمون خیلی طول كشید واز صبح تا ظهراز این مغازه به اون مغازه می رفتیم، دوست داشتم لباس دلخواهم را پیدا كنم، با اینكه مشغله ی كاریش خیلی زیاد بود ولی چیزی نگفت، فقط سكوت كرد، بدون اینكه كوچكترین اخمی بكنه یا حرفی بزنه بهم فهموند كه داره رفتارم رو تحمل می كنه، همین سكوتش بود كه من رو به فكر انداخت، چرا باید طوری رفتار كنم كه بخواد تحملم كنه، در صورتی كه اگر كار به بحث كردن می كشید، من هیچ وقت به این مسئله فكر نمی كردم.
برچسبها:
لایه باز:
پیوست | اندازه |
---|---|
1.rar | 10.3 مگابایت |