اذیت دیگران

قصه شب با هم بخندیم به هم نخندیم

قصه شب با هم بخندیم به هم نخندیم
11:54 - 1401/02/22

قصه شب «با هم بخندیم؛ به هم نخندیم» ماجرای دوستانی را روایت می‌کند که با هم با

قصه کودکانه من به همه احترام میذارم

قصه کودکانه من به همه احترام میذارم
07:31 - 1400/10/29

فصل زمستون بود و هوا خیلی سرد. بچه‌ها باعجله به طرف مدرسه می‌رفتن. بهمن و چندتا دیگه از دوستاش هم دوون دوون به مدرسه نزدیک میشدن . بهمن یه پسره چاق و تپل بود که قدش از بقیه دوستاش بلند‌تر بود، به خاطر همین بچه‌های دیگه خیلی از اون می‌ترسیدن.
اون‌ها سعی می‌کردن هرچی بهمن میگه، گوش کنن تا اون هم اذیتشون نکنه. بهمن فکر می‌کرد حق داره بچه‌های کوچیکتر رو اذیت کنه. اون خوراکی بچه‌ها رو می‌گرفت و خودش می‌خورد. توی کلاس هم میز آخر می‌نشست و بچه‌ها رو اذیت می‌کرد. بعد هم سرش رو پایین می‌انداخت و شروع به خندیدن می‌کرد. بچه‌های مدرسه از کارهای اون خیلی خسته شده بودن، اما نمی‌دونستن باید چیکار کنن.  هرچقدر هم  مدیر و ناظم و معلم‌ها بهش تذکر می‌دادن، فایده‌ای نداشت که نداشت!

چند سالی است که موجودات عجیبی اذیتم می کنند نمی دانم چه کنم

چند سالی است که موجودات عجیبی اذیتم می کنند نمی دانم چه کنم
08:58 - 1400/07/17
عاقبت اذیت کردن دیگران

عاقبت اذیت کردن دیگران
11:16 - 1400/03/03
عواقب آزار دیگران

عواقب آزار دیگران
14:11 - 1399/10/09

چشمانش من را اذيت مي كرد، نه اين كه چشمانش قشنگ باشد و من هم نتوانم به آن ها برسم، بلكه با چشمانش و نگاهايش من را اذيت مي كرد.