روایت حجاب
قسمت سیزدهم روایت داستانی هجده بانو روایت بانو مرصده :من تن بودم ؛ زن شدم
چکیده:«... عکسهام تو فضای مجازی بود و فالورهای زیادی داشتم و لایک خورم بالا بود مخصوصا پسرها ... » |
قسمت دوازدهم روایت داستانی هجده بانو روایت بانو محبوبه امیدوار
چکیده:«... بعد ازدواج به امارت رفتم و آرایشگاه زدم نوع کارم طوری بود که با افراد مختلف در ارتباط بودم که اکثرا اروپایی و عرب بودن اعتقادم این بود که بهشت و جهنم توی این دنیاست ... » |
قسمت یازدهم روایت داستانی هجده بانو روایت بانو شیما سیدآبادی بانویی که از روی نشانه ها راهش را پیدا کرد.
چکیده:«... یه روز توی مدرسه سحر منو صدا کرد و از بودن و نبودن خدا صحبت کرد بعد چند وقت که توی گروهشون بودم کم کم اعتقاداتم سست شد و شبیهشون شده بودم ... » |
قسمت دهم روایت داستانی هجده بانو منتشر شد متولد ۱۹ تیر روایت بانو اسما اکبری
چکیده:«...میگن هر کی برادر داره انگار به کوه تکیه داده اما اصلا اینطور نیست! برادر یعنی آیینه دق . هر موقع برای بیرون رفتن آماده میشدم سریع پیداش میشد و با صدای بلند طوریکه مادرمون هم بشنوه میگفت: خانم با این سر و وضع دوباره کجا قراره تشریف ببرن! خونمون جبهه جنگ شده بود یه طرف من بودم و طرف دیگه مامان و بابا به فرماندهی برادرم... » |
قسمت هشتم از روایت داستانی هجده بانو روایت بانو نیلوفر زهرایی
چکیده:«...توی جمع فامیل ها همیشه بدون حجاب بودم و پسرخاله و پسر دایی رو نامحرم نمیدونستم و اونها رو مثل برادرم میدونستم اگه کسی هم اعتراض میکرد میگفتم وقتی خودم راحتم به کسی ربطی نداره... » |
قسمت هفتم روایت داستانی هجده بانو روایت بانو درسا پرگل "روزهای پوچ"
چکیده:«...لب تابم جلوم باز بود و میخواستم بدونم رنگ سال برا نوروز امسال چه رنگیه! همیشه ست کردن رنگ لباس،کفش،کیف و لاک ناخون هام برام از هر چیزی مهمتر بود... » |