قصه تربیتی

قصه کودکانه بازی اشکنک داره سر شکستنک داره.

قصه کودکانه بازی اشکنک داره سر شکستنک داره.
10:44 - 1400/08/24

بسمه تعالی

قصه کودکانه باهوش خرگوش زیرک و دانا

قصه کودکانه باهوش خرگوش زیرک و دانا
11:17 - 1400/08/23

قصه شب آموزنده و جذاب امتحان داریم یا نه؟،قصه شب آموزنده و جذاب امتحان داریم یا نه؟،قصه شب آموزنده و جذاب امتحان داریم یا نه؟،قصه شب آموزنده و جذاب امتحان داریم یا نه؟،قصه شب آموزنده و جذاب امتحان داریم یا نه؟

من نمی‌خوام، دوست ندارم

عکس بد غذایی
12:21 - 1400/04/20

- بدغذایی یه مشکله که ممکنه خیلی از بچه‌ها داشته باشن؛ بخطر اینکه اونا نمی‌دونن غذاها چه فوایدی براشون داره. اگه این آگاهی رو بهشون بدیم که هر غذایی برای چی مفیده و با نخوردن بعضی خوراکی‌ها ممکنه مریض بشن حتماً تو خوردن غذاها همکاری بیشتری می‌کنن.

احادیث تربیتی

آموزش در کودکی 11:33 - 1400/04/14

امام على عليه السلام:

دوستان خوب جنگل سبز

00:04 - 1400/04/08

-خام بزی هم گفت: چقدر دوست زیاد داشتن فایده داره منم همه شما رو دوست دارم، و می خوام بخاطر این چیزای که گفتید باهمه شما دوست باشم، همه بچها خوشحال شدند و خرگوشه هم فهمید چه کار اشتباهی می کرده.

کرم ابریشم

23:56 - 1400/04/07

-درخت گفت: اگه بمونی اونجا دیگه بیرون نمی تونی بیای، اونم گفت شما با من چه کار دارید بازم خوابم میاد اینجا خیلی خوبه و پروانه داخل پیله همونجا موند و دیگه بیرون نیومد، دوستش خیلی ناراحت شد و پرواز کرد رفت تو آسمون ها و زندگی جدید خودش رو با خوشحالی آغاز کرد.

داستان جوجه طلایی و موشی

23:50 - 1400/04/07

-جوجه به موشی گفت: اگه من کنار مامان قدی بودم الان می رفتم زیر بال مامانم اون اصلاً نمی زاره خطری تهدیدمون کنه اما الان مامانم نبود تا کمکم کنه بعد شروع کرد به گریه کردن، نا گهان صدای قد قد قدا رو شنید خوشحال شد، اومد از سوراخ بیرون و رفت پیش مامان قدی، مامان قدی هم گفت، جوجه طلا خطر همیشه در کمینه دیگه از خونه زیاد دو نشو تا اگه اتفاقی افتاد ما ببینمیت و کمکت کنیم.

قصه خاله قزی

23:33 - 1400/04/07

کلاغه گفت: غار غار خبر دار کنار رود گمشده بود، من اومدم برداشتم، بعد تو لونم گذاشتم.
خاله گفت: از تو کاسه کنار رود افتاده بود، چرا تو اونو برداشتی، اگه سرجاش میزاشتی رفته بودم سراغش بعد اونو بر میداشتم .

چشم به راه

22:40 - 1400/04/02

-حاج آقا: اگر پدرت نرفته بود سوریه و داعش همه  جا رو گرفته بود دیگه کسی نمیتونست اینقدر راحت بره زیارت.
حالا پدرت هم  از شما خواسته تا کنار مادر و خواهرت باشی تا خیالش راحت باشه خونه یک مرد داره.
تو هم الان نه فقط توی موکب ، حتی توی خونه هم که باشی یک خادم حساب میشی.
مگه نگفتی همیشه کارهای سخت بِدن به تو الان هم امام حسین کار سخت به تو و پدرت داده.