با سلام خدمت شما.
ببنید خواهر گرامی، مهم در اینجا بندگی خداست، خدا در قرآن (سوره نور آیه 31 ) فرموده موهاتون رو بپوشونید، لذا دستور خداست، خدا فرموده، لذا حیف نیست بندگی خدا رو رها کنیم و دستورش رو اطاعت نکنیم؟ حالا چند تار مو بیرون بودن مهم نیست، بلکه مهم بندگی کردن خداست، شما چند تار مو تون پیدا باشه بندگی خدا رو رها کردید، حرف خدا رو زمین مونده.
البته گناه و معصیت بزرگ و کوچیک داره، درسته که گناهان بزرگ رو ترک میکنید، اما گناهان کوچیک هم لازمه ترک بشه، نمیشه بگیم چون کوچیکه اشکال نداره، باید به این فکر کنیم که خدا به این بزرگی رو داریم ناراحت میکنیم و بندگی شو کنار گذاشتیم. امیرالمومنین(ع) هم میفرماید: «به کوچکی گناه نگاه نکن، به بزرگی کسی نگاه کن که تو داری نافرمانی او را انجام بدی».
پس به خاطر خدایی به این بزرگی و عظمت و به خاطر بندگی و اطاعت از او اطاعت کنیم و همین دستورهای کوچیک هم رعایت کنیم.
با سلام خدمت شما.
سوال شما بسیار کلی است و کتاب های متعددی در این زمینه نوشته شده است و در فلسفه و عرفان مورد بحث قرار گرفته است.
که به طور خلاصه بیان میکنیم و شما رو به مطالعه تفصیلی مقالاتی که در این زمینه نوشته شده ارجاع میدهیم.
در فلسفه و عرفان گفته میشود: عوالم وجود 3 عالم است:
عوالم کلّی وجود
در حکمت اسلامی طبق براهین عقلی عالم خلقت را به سه مرتبه ی کلّی تقسیم کرده اند ؛ عالم طبیعت و دو مرتبه از عالم غیب که عبارتند از عالم ملکوت و عالم جبروت باشد.
1ـ عالم جبروت یا عالم عقل یا عالم عقول یا عالم مفارقات تامّ یا عالم ارواح یا ملکوت اعلی و ... :این عالم از مادّه و آثار مادّه مثل حرکت ،زمان ، مکان ، کیفیت ، کمّیت و... منزه است ؛ و از حیث وجودی قویترین مرتبه ی عالم است.
2. عالم ملکوت سفلی یا عالم مثال یا عالم برزخ یا عالم مفارقات غیر تامّ یا عالم خیال منفصل یا... :این عالم نیز از مادّه و برخی آثار مادّه مثل حرکت و زمان و مکان و انفعال منزّه است ؛ ولی برخی از آثار مادّه مثل کیفیّت و کمیّت در آن وجود دارد ؛ لذا برخلاف عالم عقل ، موجودات آن دارای شکل و رنگ واندازه و امثال این مقولاتند .این عالم از حیث وجودی ضعیفتر از عالم عقل و معلول آن است ولی از عالم مادّه قویتر بوده بر آن احاطه ی وجودی داشته و علّت آن است. موجودات این عالم از نظر غیر مادّی و لا مکان و لازمان بودن شبیه موجوداتی هستند که انسان در خواب می بیند یا در ذهن و خیال خود تصوّر می کند. لذا این عالم را از آن جهت که شباهتی با قوّه ی خیال انسان دارد ، عالم خیال منفصل نیز می نامند ؛ و از آن جهت که از نظر شدّت و رتبه ی وجودی بین عالم عقل و عالم مادّه واقع شده است عالم برزخ می گویند.
3ـ عالم طبیعت یا عالم مادّه یا عالم ناسوت یا عالم مرکّبات و ... : این عالم همان عالمی است که ما هم اکنون در آن زیست می کنیم . بارزترین مشخّصه ی این عالم ، زمان و حرکت است ؛ و حرکت یعنی خروج تدریجی جسم از حالت بالقوّه به سوی حالت بالفعل ؛ و زمان عبارت است از مقدار حرکت. این عالم از حیث وجودی دارای ضعفترین مرتبه است؛ و زمان و مکان از خصوصیّات ذاتی(جوهری) آن است ؛ لذا فرض موجود مادّی بدون زمان بی معنی است.
تفاوت روح و نفس :واژه هاى «روح» و «نفس» در موارد مختلف، کاربردها و معانى متفاوتى دارند. استعمال این واژه ها در قرآن، روایات، محاورات عرفى و اخلاق و فلسفه، مخصوصاً اخلاق و فلسفه اسلامى با یکدیگر تفاوت دارد. در محاورات عرفى، معمولاً از واژه «روح» استفاده مىشود و «نفس» استعمال چندانى ندارد.در فلسفه اسلامى، روح و نفس تقریباً به صورت مترادف به کار مىروند و گاهى «روح» را فقط در مورد «روح بخارى» استعمال مىکنند و «نفس» را واجد روح بخارى و یا مراتب بالاتر از آن، مرحله عقلانى، هم مىدانند. کاربرد واژه «نفس» در فلسفه، شایعتر از «روح» است، جز در مورد «روح بخارى».
دانشمندان اخلاق، «نفس» را معمولاً در مقابل «عقل» به کار مىبرند؛ یعنى مفهوم «نفس» در مباحث اخلاق اسلامى، ارزش منفى دارد؛ مثلاً مىگویند: «همیشه بین عقل و نفس انسان جنگ و درگیرى است.» معمولاً گرایشهاى پست حیوانى را به «نفس» و گرایشهاى ارزشمند را به «عقل» نسبت مىدهند و معتقدند که در درون انسان بین این دو تضاد است، در حالى که نفس در فلسفه، اصلا به این معنا نیست، بار ارزشى ندارد و درست به جاى «روح» به کار مىرود. از آنجا که هر کسى از واژه «نفس» نوعى تلقى و سابقه ذهنى دارد، وقتى که این کلمه را در قرآن هم مىبیند، با همان طرز تفکر خود به آن مىنگرد؛ مثلاً اگر فیلسوفى با کلمه «نفس» در قرآن مواجه شود، قبل از هر چیز، معناى فلسفى آن به ذهنش مىرسد سایر دانشمندان نیز به همین قیاسند. به نظر بنده، واژه «نفس» در قرآن، به معناى عرفى آن استعمال شده است و ما نفس را در فارسى به معناى قرآنى آن به کار نمىبریم. واژه نفس در قرآن به معناى «شخص» است؛ مثلاً اگر ما بخواهیم در فارسى بگوییم که همه انسانها از یک «شخص» آفریده شده اند، از «نفس» استفاده نمىکنیم و نمىگوییم انسانها از یک «نفس» آفریده شده اند؛ اما قرآن مىفرماید: «خلقکم من نفس واحده» شما را از یک نفس آفرید. پس «نفس» در اینجا به معناى «شخص» است، نه روح، آنگونه که بعضى از مفسران پنداشته اند. بعضى از افراد ناآشنا به ادبیات عرب از لفظ «واحده» در همین آیه، استنباط کردهاند که مقصود از «نفس»، شخص مؤنث است بنابر این، آیه را این گونه معنا کردهاند که «همه شما را از یک زن آفرید»! به هر حال، هر جاى قرآن که «نفس» به کار رفته است،به معناى «شخص» است، منتها معناى شخص همانند معناى انسان، متفاوت است؛ یعنى گاهى آن را به معناى «بدن» و گاهى نیز به معناى «روح» به کار مىبریم. از کلمه «نفس» در قرآن، نباید معناى فلسفى یا اخلاقى آن را برداشت کرد. وقتى که قرآن مىفرماید: «الله یتوفى الانفس حین موتها» لزوماً معناى «نفس»، «روح» نیست، بلکه «انفُس» به معناى «اشخاص» است و معناى آیه این است که: «خداوند جان تمامى اشخاص (اشخاص، به همان معنا که در فارسى به کار مىرود) را مىگیرد.» در آیاتى از قبیل «کل نفس بما کسبت رهینه» یا «کل نفس ذائقة الموت» نیز همین معنا منظور است، اگر مقصود از «نفس»، «روح» باشد، معناى آیه این گونه خواهد بود که هر روحى هم مىمیرد، در حالى که «روح» مردنى نیست!
واژه «روح» نیز در قرآن، معنایى بسیار عام و فراگیر دارد و تقریباً در مقابل «جسم» به کار مىرود؛ یعنى موجودى که داراى حیات، شعور، ادراک و قدرت است، لذا «روح» بر ملائکه و جبرئیل نیز اطلاق مىشود، همانگونه که بر روح انسان اطلاق مىشود. به همین دلیل، در بعضى از آیات که واژه «روح» به کار رفته است1 این اختلاف پدید آمده است که آیا مقصود از «روح» در آیه مبارکه، روح انسان است یا جبرئیل و یا هر دو. بنابر این، «روح» در قرآن؛ یعنى، موجودى که حیات و درک، ذاتى اوست در مقابل جسم که حیات و زندگى او عَرَضى و به تبع روح است؛ یعنى اگر مخلوقات را به دو دسته با شعور و بى شعور تقسیم کنیم، موجودى که ذاتاً شعور و ادراک دارد نامش روح و در مقابل، موجودى که فاقد شعور و ادراک است، جسم است. طبق این معنا «روح»، هم شامل روح انسان و هم شامل فرشتگان مىشود.
پس کاربرد «روح» با «نفس» در قرآن متفاوت است. «نفس» یعنى شخص و هویت انسانى، اما «روح» به معناى موجودى است که حیات و شعور، ذاتى اوست و در انسان، مقصود بعد مجرد اوست که ذاتاً واجد حیات و شعور است.
منبع: ر. ک: پیش نیازهای مدیریت اسلامی ، آیت الله محمدتقی مصباح ، قم : موسسه آموزشی امام خمینی 1367
فرق وهم و خیال:
وهم در ادبیات فلسفی در مقابل عقل است. عقل مدرک معانی کلیه است مانند علم کلی و دوستی کلی، ولی وهم مدرک معانی جزییه است، مانند دشمنی و دوستی افراد خاص. کار قوه خیال صورتگری است. قوه خیال نیز صور محسوسات را ترکیب و تصور می کند.
در هر مورد مقالات بسیاری نوشته شده که اگر در نت عنوان را سرچ کنید پیدا میکنید.
با سلام خدمت شما.
در کل باید خدمتتون عرض کنم، نفرین کردن اگر از روی حق و حقاینت باشه، گاهی در دنیا واقع میشه و گاهی هم واقع نمیشه، ولی بدون شک در آخرت گیراست، مثلا کسی در حق شخص دیگری ظلم کنه و خونه اونو به ناحق تصرف کنه، شخص مظلوم میتونه نفرین کنه و از خدا بخواد حقشو بگیره.
اما نفرین کردن هم باید معقول باشه، مثلا اگر من دعا کنم فلان شخص که به من ظلم کرده، سنگ بشه یا ... اینجور نفرینها ودعاها گیرا نیست، چون امکان نداره، لذا باید نفرین کردن هم معقول باشه.
نکته دوم اینکه: اگر نفرین انسان بدون حق و از روی حب و بغض شخصی باشه، هیچ وقت گیرا نیست و ممکنه به خود ما برگرده و در دنیا دچار مصیبت بشیم.
اما در مورد مطلبی که در سوال مطرح کردید باید عرض کنم، خلود در آتش جهنم تنها مختص به کفار و کسانی است که با خدا عناد داشته باشند، لذا کسی که ظلمی کرده حق شما اما مسلمونه و مومنه و عنادی با خدا نداره، این شخص هرگز در آتش جهنم خلود نخواهد داشت و همچنین خود شما جون مسلمان و شیعه هستید، حال ممکنه چند سالی به خاطر گناهانش بره جهنم و عذاب بشه اما هیچ وقت خلود در آتش جهنم نخواهد داشت.
لذا نفرین شا بی مورد هست و به خود شما هم بر نخواهد گشت، چون هر دو مسلمان و شیعه هستید و هرگز یک مسلمان و شیعه خلود در آتش جهنم نخواهد داشت، غالب شیعیان در برزخ تاوان گناهان خود را پس داده و در قیامت با کمک شفاعت اهل بیت به بهشت میروند. لذا نگران نباشید نفرین شما در حق او و خودتون اجابت نمیشه و موردی ندارد.
با سلام خدمت شما.
آیه 18 سوره زخرف میفرماید: «أَوَمَنْ يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ» یعنی: آیا کسی را [شریک خدا قرار داده اند] که در زر و زیور پرورش یافته است و [هنگام] مجادله و بحث بیانش روشن نیست؟»
اگر به آیات بالای اون دقت کنید، در مورد اعتقاد کفار نازل شده است، اونا میگفتن که دختران، فرزندان خداهستن و پسران فرزندان ما؛ لذا خداوند متعال در این آیات، این اندیشه رو نفی میکنه و میگه خداوند هیچ فرزندی نداره و دختر و پسر هر دو مخلوق خدا هستن، سپس میگه شما موجودی که به دنبال زینت هاست و در مقام استدلال، حجت و بیانش ضعیف تره رو به خدا نسبت میدهید.
این آیات اصلا نکوهش نیست، داره دو صفتی که در غالب زنان وجود داره رو بیان میکنه(حالا ممکنه به ندرت زنی پیدا بشه که این صفات رو نداشته باشه، اما غالبا این صفات رو دارن) خوب این صفات کاملا در زنان مشهوده اونا بیشتر از مرد ها به زینت و زیور آرایش کردن و ... علاقه دارن، همچنین در علوم عقلی و استدلالی مثل فلسفه و کلام و عرفان و ... مقداری ضعیف هستن و ذهن زنان بیشتر به سمت کارهای هنری و احساساتی گرایش داره.
لذا اینها نقصی برای زن نیست، بلکه شهید مطهری میگه لازمه خلقت هم همینه، زن و مرد با اختلاف روحیات و عواطفی که با هم دارن در کنار هم قرار میگیرن و کامل میشن. اگه هر دو مثل هم بودن هیچ گاه خانواده شکل نمیگرفت و نمیتونستن زیر یه سقف زندگی کنن.
در رابطه با نهج البلاغه هم که فرمودید باید گفت: برخی از جملات حضرت ناظر به برخی زنان بوده مثل عاشیه همسر پیامبر که جنگ جمل رو به راه انداخت و همچنین ناظر به زنانی بوده که جلوی مردان خود را میگرفتند که در جهاد شرکت نکنن و کلی نیست که به همه زنها سرایت داد.
لذا همه کلمات حضرت رو باید با هم ببینم، در بسیاری از جملات زن رو تایید و تمجید کرده و در رسیدن به مقامات عالیه مساوی مرد دونسته. لذا نمیشه با یه جمله قضاوت کرد.
با سلام خدمت شما
در روایتی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که فرمودند: «ایمان یا اسلام مانع کشتن به نحو غافلگیرانه است».
بر اساس این روایت پیامبرگرامی اسلام درفرهنگ و ادبیات اسلامى واژه ترور را مترادف با کلمه «فتک» به معناى کشتن غافلگیرانه بیان میدارند. که ازنظر فقه اسلامى مى توان گفت: «کشتن انسانهاى بى گناه - از هر فرقه یا مذهب و در هر مکانى که باشد - حرام است.»
همچنین از ابوصباح كناني که به امام صادق(عليه السلام) عرض كرد: « همسايه اي داريم از همدان كه وقتي فضايل حضرت علي (عليه السلام) را يادآور مي شويم، نسبت به ايشان ناسزا مي گويد. به خدا قسم! اگر اجازه دهيد در كمين وي مي نشينم و با شمشير او را مي كشم. حضرت در پاسخ فرموند: » اي اباصباح! اين عمل ترور است و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از ترور نهي فرمودند. اي اباصباح! اسلام ترور را منع كرده است.»
برهمین اساس است که ما در رویدادهای تاریخی میبینیم که افرادی مانند مسلم بن عقیل که در منزل هانی در حالی که شرایط برای او محیا بوده که از فرصت استفاده کرده و ابن زیاد را به قتل برساند اما اینکار را نکرده و با استدلال بر همان روایت پیامبر اکرم که در ابتدا به آن اشاره شد مبنی برممنوع بودن ترور در اسلام از این کار منصرف شده و ابن زیاد را ترور نکردند.
لذا وقتی از مراجع عظام تقلید در مورد ترور سوال میشود اینطور میفرمایند:
سوال: حکم ترور در اسلام در صورتی که مسلم باشد که نتیجه آن به نفع اسلام است چیست؟
پاسخ : ترور به هر شکل و صورت ممنوع است ولی در جایی که راه نجات از چنگال دشمن منحصر به آن باشد ترور محسوب نمی شود بلکه نوعی دفاع است.
سوال: کسى که در جنگها و درگیریهاى داخلى افغانستان نقش فعّالى داشته، توسط طرف دیگر در خانه خود ترور مى شود، حکم آن چیست؟
پاسخ : هرکس مومنى را عمداً به قتل برساند حکمش قصاص است و اگر او مرتکب خطایى شده، باید به وسیله حاکم شرع حکم الهى در مورد وى اجرا گردد.
لینک مطلب: https://btid.org/fa/news/72675
این مطالب صحیح است، اما اینجا یک مطلب دیگر نیز قابل توجه است، و آن اینکه اگر کسی مخالف اسلام است و با دشمنان رابطه دارد و در صدد است مسلمانان را ذلیل کند و به قرآن و پیامبر توهین میکند و هیچ راهی برای محاکمه او وجود ندارد، یعنی دولت هم از او حمایت میکند، اینجا از بین بردن این معدن فساد و تباهی دیگر ترور محسوب نمیشود، بلکه امر به معروف و نهی از منکر است، لذا ترور کردن افراد بیگناه با کشتن افرادی که معدن فساد و تباهی و ظلم به مردم و جامعه هستند فرق دارد.
بر همین اساس بود که در کشور خودمون هم گروه فدائیان اسلام و نواب صفوی و دوستانش برخی از سران دولت پهلوی را کشتند، چون نه تنها خودشان منحرف بودند، بلکه دیگران و جامعه را هم به انحراف و تباهی دعوت میکردند و با مناظره و گفتگو و ... هم هدایت نمیشدند و از روی تعصب و لجاجت این کار را میکردند.
برای مطالعه بیشتر به این مطلب مراجعه کنید: https://btid.org/fa/news/6655
با سلام خدمت شما.
ببنید دوست عزیز قضا یعنی حکم کردن، قدر یعنی اندازه گیری، وقتی میگیم قضا و قدر الهی، یعنی خداوند متعال همه چیز رو هم اندازه گیری کرده و هم حکم کرده که در دنیا به وجود بیاد یا خیر.
خود اختیار و اراده انسان نیز مشمول همین قضا و قدر الهی است، یعنی خدا تقدیر کرده و اندازه گرفته که انسان در رفتار و اعمال خودش مختار باشه، خودش تصمیم بگیره و انجام بده، سپس قضا هم کرده و انسانی آفریده که اینچنین هست، یعنی از روی اجبار و زور، عمل نمیکنه، بلکه کاراش با اراده و تصمیم خودش هست، تا بهشت و جهنم و ثواب و عقاب معنا پیدا کنه.
ما معقدیم هر کاری در عالم انجام بشه، از دنیا گرفته تا عوالم دیگه، باید با اذن و اراده خداوند متعال و تحت قضا و قدر الهی انجام بشه و الا انجام نمیشه، به این میگن توحید افعالی، یعنی همه چیز در عالم با نیرو و توان و اراده الهی انجام میشه.
انسان هم چون مخلوق خداست، تحت همین قاعده قرار میگیره، یعنی اعمال و رفتار و کردارش باید تحت اراده و اذن خداوند متعال باشه، اما این مطلب به معنای جبر نیست که انسان در انجام کاراش مجبور باشه، بلکه به این معنا هستش که انسان و اراده و اختیار او تحت اراده الهی هست و همین اختیار رو هم خدا بهش داده.
در واقع مثل این میمونه که ابتدا خداوند متعال به انسان میگه، میخوای چیکار کنی، انسان میگه میخوام نماز بخونم، خداوند مقال هم میگه اجازه دادم برو نماز بخون، یعنی اراده میکنه اونچه رو که انسان اراده کرده. یا ممکنه یکی بگه میخوام دزدی کنم، اونجا هم خدا میگه چون خودت میخوای اجازه دادم برو دزدی کن، لذا نیرو و توان گناهان و ثواب هم از جانب خداست.
اما چون تصمیم گیری با خود ماست، کارهای ما به خودمون نسبت داده میشه و بهشت و جهنم هم معنا پیدا میکنه، اگر کار خوبی انجام بدیم چون نیت کار خوب داشتیم و انجام دادیم، میریم بهشت و اگر کار بدی انجام بدیم میریم جهنم.
پس تمام کارهای انسان هم تحت قضا و قدر الهی انجام میشه.
برای مطالعه بیشتر به این مطالب مراجعه کنید:
https://btid.org/fa/news/15136
https://btid.org/fa/news/12831
با سلام خدمت شما.
ببنید دوست عزیز، علم و دانستن، به معنای اجبار و اکراه نیست، مجبور بودن یعنی ما مثل یه رباط برنامهریزی شده باشیم، هیچ حرکتی نتونیم غیر از اون برنامه که روی ما نصب شده انجام بدیم، اما بسیاری از مواقع ما خودمون سر دوراهی قرار میگیریم، یعنی نمیدونیم کدوم راه رو انتخاب کنیم، همین که شک میکنیم و مضطرب هستیم، خودش نشونه اختیار هست، اگر مجبور بودیم هرگز حالت شک تردید نسبت به انجام کاری رو نداشتیم، مثلا صبح شده و میخواییم بریم سراغ گناه، صد بار وسطش پشیمون میشیم و قصد میکنیم انجام ندیم، دوباره وسوسه میشیم و میریم جلوتر، دوباره پشیمون میشیم و میخواییم برگردیم، دوباره وسوسه میشیم و ... اینها نشونه اختیاره.
بارها علمای کلام توضیح دادن که علم خداوند متعال از مجرای اختیار ما میگذره، یعنی خدا میدونه ما در اون زمان چه تصمیمی میگیریم، نه اینکه چون خدا میدونه ما حتما باید اون کار خاص رو انجام بدیم، خیر، خدا میدونه ما در اون لحظه با اختیار و اراده خودمون اون تصمیم رو میگیریم و انجام میدیم. خیلی بین این دو فرق هست.
بذارید مثالی بزنم، فرض کنید معلمی 20 دانش آموز داره، بعد از چند ماه، اگر معلم زیرک باشه، با توجه به شناختی که از روحیات و استعدادهای بچهها دستش میاد، به راحتی میتونه تشخیص بده کدوم شون در آینده موفق میشن یا کدوم شون نه، کی قبول میشه، کی نه، حتی اگر شناخت بیشتری پیدا کنه، میتونه تشخیص بده کدوم شون در آینده آدم خوب و موثره در جامعه میشن و کدوم شون آدم بیادب و دزد و قاچاقچی. آیا اینها به معنای اینه که معلم اونا رو مجبور کرده؟؟؟ نه هرگز به این معنا نیست، چون این علم از روی شناخته.
یا مثلا شما یه دوست خوبی دارید که بسیار به شیرینی علاقه داره و مثلا شیرینی خامه ای خیلی دوست داره، و وقتی شیرینی آوردن شما براش شیرینی خامه بر میداری، وقتی هم میاد از شما تشکر میکنه و میخوره، آیا این علم شما یعنی اون مجبوره شیرینی خامه ای بخوره؟؟؟؟؟ نه هرگز، بلکه چون شما از او شناخت داشتی، فهمیدی شیرینی خامه ای دوست داره و براش برداشتی.
خداوند متعال هم همینجوریه از ما شناخت داره، خیلی بهتر از ما، خودمون و استعدادهایی که در وجود ما قرار داده رو میشناسه، لذا میدونه ما در فلان زمان در فلان موقعیت، این تصمیم رو میگیرم، لذا علم خدا از روی شناخت ماست و اینکه ما از روی اختیار خودمون این کار خاص رو انجام میدیم.
امیدوارم متوجه شده باشید.
برای مطالعه بیشتر به این مطالب مراجعه کنید:
https://btid.org/fa/news/15136
https://btid.org/fa/news/12831
با سلم خدمت شما.
قرآن در رابطه با پیامبران قبلی میفرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» این آیه یعنی سنت خدا بر این بوده که پیامبران الهی در میان قوم خودشون و با زبان قوم خودشون مبعوث میشدن، نه اینکه هر پیامبری اومد فقط برای قوم خودش بوده و دینش مربوط به اون قبیله بوده، ما معتقدیم پیامبران اولو العزم دینشون جهانی بوده یعنی با آمدن حضرت موسی(ع) دینش همه ادیان رو نسخ کرده و باید همه مردم پیرو او میشدن؛ با آمدن حضرت عیسی، دین حضرت موسی(ع) نسخ شد و همه مردم لازم بود که به دین حضرت عیسی یعین مسیحیت ایمان بیارن، با آمدن اسلام نیز لازم بود همه مردم دینا با اسلام ایمان بیارن نه فقط عرب.
علاوه بر اون آیات زیادی در قرآن وجود داره که دال بر جهانی بودن دعوت پیامبر اسلام و هستش:
به طور مثال به چند آیه که دال بر این مطلب هستند اشاره میشود:
1. «قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ[اعراف/158] بگو ای مردم! من فرستاده خدا به سوی همه ی شما هستم...».
2. «وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَ نَذِیرًا وَ لَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ[سبا/28] و ما تو را جز[به عنوان] بشارتگر و هشدار دهنده برای تمام مردم، نفرستادهایم».
3. «وَمَا هُوَ إِلا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ[قلم/52] در حالیکه این [قرآن] جز یادآوری و اندرز برای جهانیان نیست».
4. «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ[توبه/33] او کسی است که پیامبرش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همهی آیینها پیروز گرداند».
این آیات، همه جزء سوره های مکی است و نشان میدهد که عمومیت دعوت پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) از همان دوران تبلیغ در مکه مطرح بوده است. اما با وجود این دلایل و شواهد روشن، برخی از اروپاییان همچون «گلدزیهز» ادعا کردهاند که فراگیری و عمومیت رسالت محمد[صلیاللهعلیهوآله] بعدها به وجود آمد و تعلیمات نخستین او بیش از نیاز بعضی از اعراب زمان حیات او نبود.
برای مطالعه بیشتر به این مطالب مراجعه کنید:
https://btid.org/fa/news/55792
https://btid.org/fa/news/102577
https://btid.org/fa/news/49964
با سلام خدمت شما.
در حجيّت قرائات و تواتر آنها، كه آيا جملگى بهطور متواتر از پيامبر اكرم(ص) نقل و ضبط شده است يا نه، گفتگو فراوان است. بهطور كلّى از آن مباحث میتوان نفى تواتر قرائات را نتيجه گرفت؛ زيرا طبق دیدگاه محققين، بيش از يک قرائت از پيامبر اكرم(ص) نرسيده است و آن قرائتى است كه در ميان عموم مردم مسلمانان متداول است و هر قرائت كه با آن مطابق باشد، مقبول و گرنه مردود است.
یعنی قرآن کریم به یک قرائت نازل شد، با یک لفظ و پیامبر اکرم(ص) نیز اون قرائت رو برای کاتبان وحی میفرمودن و اونا مینوشتن. اما چون نقطه نداشته و اعراب گذاری هم نشده بود، به مرور یعنی در مدت حدود 20 تا 30 سال در برخی کلمات نه در کل آیات، اونم خیلی کم و محدود اختلافاتی پیش اومد، البته در معنا تفاوتی ایجاد نمیکرد، لذا در زمان عثمان خلیفه سوم این اختلافات شدت گرفت و هفت قرائت و برخی گفته اند 14 قرائت به وجود اومد که در برخی کلمات اختلافی داشتند که عثمان با جمع کردن همه نسخ و اصحاب و کاتبان وحی، تونست به وحدت برسه و یک نسخه و یک قرائت رو جمع آوری کنه؛ اما چون اختلاف بود، دقیقا مشخص نشد کدوم قرائت در زمان رسول خدا بوده، لذا هفت قرائت مشهور شد و الانم همون هفت قرائت هست، اما چیزی که مشخصه اینه که الان در تمام جهان اسلام بیش از یک قرآن و همین قرآن کنونی وجود نداره و دیگر قرائت ها تنها تو حافظه است نه در نوشتار.
نتيجه گيري
قرآن كريم با قرائت هاي مختلف بيان شده كه از بين آن ها، هفت قرائت را انتخاب و به عنوان قرائات سبعه معرفي كرده اند. در بين اين قرائت ها، قرائت حفص از عاصم، برتر و صحيح تر از ديگر قرائات مي باشد كه قرآن هاي موجود نيز مطابق اين قرائت نوشته شده اند. اين قرائت، يك قرائت شيعي خالص است، زيرا حفص و عاصم و استادش عبدالرحمان ـ هر سه ـ شيعه مي باشند و اين قرائت را از امام علي(عليه السلام) گرفته اند كه آن حضرت نيز از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم)فرا گرفته است، ولي با توجه به دقت نظري كه در اين قرائت وجود دارد حتي اهل سنت نيز همان را قبول كرده و قرآن هايي كه توسط اهل سنت چاپ مي شود با همين قرائت مي باشد.
البته به اين نكته ي مهم بايد توجه داشت كه فرق است بين قرآن و بين قرائت ها. زيرا قرائت و قرآن، دو حقيقتِ از هم جدا هستند و آن چه مهم است، اين است كه قرآنِ موجود در دسترس مسلمين، همان قرآني است كه بر پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)نازل شده و بدون كم و زيادي نسل به نسل، به دست ما رسيده است. اختلاف قرائت ها، چيزي جز اجتهاد و نظر شخصي قاريان مختلف نمي باشد، در نتيجه، اين قرائاتِ متعدد اعتباري ندارند و آن چه كه معتبر است، اصل قرآن مي باشد كه به طور كامل و بدون نقصان يا اضافه اي، به دست امّت اسلامي رسيده است.
برای مطالعه بیشتر به این مطالب مراجعه کنید:
https://btid.org/fa/news/174725
https://btid.org/fa/news/51613
با سلام خدمت شما.
ما ولی فقیه را جانشین امام معصوم در زمان غیبت میدونیم، اما بین اونا از زمین تا آسمان فاصله وجود داره، ما امام معصوم رو حجت و ولی خدا روی زمین میدونیم، کسی میدونیم که با آسمان در ارتباطه و ملائکه پیشش میان و دستورات و امورات دنیا رو بهش نازل میکنن؛
ما امام رو واسطه فیض میدونیم، یعنی تمام آسمان و زمین و جنبندگان، به واسطه امام معصوم زندهاند، و او روزی میده(البته به اذن الله)؛
امام هادی امت و کسی است که خودش به مقصد رسیده و مقام هدایت به امر داره و با علم تامی که به شریعت و مسیر هدایت داره، انسانها رو هدایت میکنه؛
امام، معصومه و هیچ خطا و اشتباه و فراموشی نداره، لذا به تمام راههای آسمان اشراف داره و تمام دستورات خدا رو میدونه و به مردم میرسونه.
اما ولی فقیه هیچ کدام از این موارد رو نداره، بلکه تنها با تقوا و علمی که داره تونسته مقداری خودش رو به معصوم نزدیک کنه، لذا جانشین معصوم شده و کار هدایت جامعه تا زمانیکه او میاد رو بر عده میگیره، ولی فقیه درس خونده و تا حدود زیادی از شریعت آگاهی داره، یعنی اطلاعاتش از همه مردم زمان خودش بیشتره ولی ممکنه اشتباه کنه، چون معصوم نیست.
ولی فقیه تنها در محدوده شریعت اختیارات داره و میتونه حکم حکومتی صادر کنه، اما امام معصوم بر تکوین و امور مردم نیز ولایت داره و از خودشون به خودشون اولی تره و اینها با هم خیلی فرق داره.
برای مطالعه بیشتر به این مطلب مراجعه کنید: https://btid.org/fa/news/61030
صفحهها