با سلام و خدا قوت.دختری هستم که در مرداد ماه ۳۴ ساله میشوم.در محیط کاریم همکارم از من خوشش آمده و قصد ازدواج دارد.من چهره ام بسیار جوانتر نشان میدهد طوری که کسی نمیتواند سن واقعیم را تشخیص دهد.واقعیتش من از اول میدانستم همکارم از من کوچکتر است ولی ایشان نمیدانند من ۹ سال ازشان بزرگترم.اکثر اوقات ابراز علاقه میکردند ولی من چون نمیخواهم با احساسات کسی بازی کنم واکنشی نشان نمیدادم چون ایشان فکر میکنند من ازشان کوچکتر یا همسن هستم.الان هم با جدیت پیگیر شده اند ولی من میدانم پسر ۲۵ ساله از روی احساس تصمیم میگیرد احتمال قوی در سن فعلی من بسیار از تصمیمش پشیمان شود.من نمیدانم چگونه به ایشان بگویم سنم از ایشان بزرگ هست و بدرد هم نمیخوریم از این بابت حرفی نزدیم.دوستم ندارم سنم را بفهمد شاید بعد فهمیدن واکنش خوبی نداشته باشد و من تحقیر شوم.اگر هم سنم را بداند قبول کند به نظر شما این ازدواج صحیح هست؟دختر ۹سال بزرکتر از پسر؟من حتی خجالت میکشم با او بیرون بروم وقتی پیر شدیم هم ایشان خجالت میکشد با من بیرون کنار هم دیده شود.اما اخلاقش را دوست دارم خودش را هم همینطور ولی به هرحال نمیشود منکر تفاوت سنی زیاد شد…من میانگرا هستم نه درون گرا نه برون گرا.ولی با این حال نمیدانم سنم را چگونه بیان کنم واقعا نمیدانم؟واین را هم میدانم خانواده اش محکم مخالفت خواهند کرد احتمالا.دیگر چرا خودم را به دردسر بیاندازم که به ازدواج با او فکر کنم.ولی ته دلم آرزو میکردم کاش من ازش کوچکتر بودم واقعا دوستش دارم.ولی میدانم شدنی نیست.همسایه هم هستیم ممکنه مادرش باعث بشود سر زبانها بیافتم البته اگر مخالف باشد.هر چند منطق حکم میکند اول سنم را بیان کنم تا بعد نتیجه گیری کنم.به نظر شما اگر سنم را قبول کنند میشود چنین ازدواجی صورت گیرد و بعدش زندگیه موفقی داشت؟بدون ترس از دست دادن پسره بعنوان همسر؟ممنونم راهنمایی کنید
سلام من ۴ ماه با یه پسر دوست بودم و الان که میخوان بیان خواستگاری متوجه شدم که قبلا کوکاعین مصرف میکرده و تو کمپ بوده و الان ترک کرده وادمیه که اگه الان بهش نه بگم فک میکنه بازیش دادم و در اینده نمیزاره با کسی ازدواج کنم پشت تلفن گفتم نمیخوامت و اینا خونوادش ول کن نیستن چون موقع دوستی من رفت و امد داشتم با خونوادش موندم چیکار کنم دارم اذیت میشم
سلام و احترام
در یکی از پاسخ هایتان به یکی از کاربران به این موضوع اشاره کرده بودید که با زیارت عاشورا به روش ایت الله حقشناس اینطور نیست که قطعی حاجات براورده بشود پس چرا ایت الله حق شناس تا این مقدار ضمانت کردند و می فرمودند
شما چهل روز زیارت عاشورا بخوانید اگر از خدا حاجتتان را نگرفتید بیایید من برای شما حاجتتان را از خدا می گیرم و من ضامن شما هستم و خیلی صحبت های دیگر ایشان نیز نشان از تضمین اجابت با این زیارت عاشورا وجود دارد
کسی که ملاک انتخاب لباسش، مردم و این و آن باشد، هیچ وقت نمی توان به آرامش برسد. پیوسته در حال اضطرار است که دیگران چه می گویند اما اگر کسی خدا را انتخاب کند در نهایت به آرامش خواهد رسید. سخن مردم کف روی آب است که دوامی ندارد خدا را دریابیم که همیشگی است
پدر مادرم قبل از فوت پدربزرگم خیلی زندگی خوبی داشتیم هر از گاهی دعوا اتفاق میوفتاد که حدود ۲ روز آشتی میکردن ولی بعد فوت پدربزرگم همه چی عوض شد مامانم شروع به رفتار های غیر عادی کرد و در نهایت از بابام درخواست طلاق کرد بابام آدم با غیرتی بود و نمیذاشت کسی از خانوادش حرف بگه و به خاطر ما طلاق نگرفت بابام همیشه بهم میگه که با مامانم صحبت کنم و بگم که مشکل پدرم و مشکل زندگیمون چیه ولی مامانم همیشه سرم داد میزنه و فحش های رکیک به منو پدرم میگه منم همیشه با حرف زدن مامانم همیشه ترس دارم بابام هم بهم میگه اگه شما نبودید من مامانتو یجور ادب میکردم که اینجور حرفا رو جرعت نکنه بگه و میگه به خاطر شما سکوت کردم بعد دوسال بابام اولین بار گفت که من تحمل این زندگی رو دیگه ندارم و میخوام طلاق بدم و یه زن دیگه من اون لحظه احساس کردم دنیا ریخت رو سرم من سکوت کردم و هیچی نگفتم و پدرم به من یچیز رو گفت اونم اینکه راه حل ازم راه حل خواست و من واقعا راه حلی ندارم تو ذهنم میشه شما بگید چیکار کنم که با یکدیگر آشتی کنن و به زندگیمون ادامه بدیم .
صفحهها