مطالب دوستان روح الله

تصویر ناشناس سادات سارا 30 دى, 1401 قصه سوره تکاثر
خدا خیرتون بده بقیه سوره های جز سی رو هم بگذارید 
تصویر ناشناس behdad 29 دى, 1401 از غصه دارم میمیرم
12 سالمه ناامید از زندگی دیگه هیچ کاری من را شاد نمیکنه افسردگی شدید دارم دیگه حتی توانایی گریه کردنم ندارم گیمرم ولی هیچ بازی من را شاد نمیکنه دوست دارم خودما بکشم ولی نمیتونم از زنگدگی که دارم بدم میاد این خوبه یا بده؟  
تصویر ناشناس ناشناس 27 دى, 1401 آیا ازدواج واجب است؟
یه سوال داشتم، در هر سایتی یا جایی تحقیق کردم متاسفانه جواب واضحی نبود.  میدانم ازدواج سنت پیغمبر است و موجب کمال می‌شود و بهترین راه برای فرار از گناهان است و...  الان میخوام بدونم، اگه کسی از گناهانی مثل خودارضایی توبه کند و شهوت خود را کنترل کند و دیگر آن کار را انجام ندهد، "مجرد" ماندنش گناه است و به دلیل "مجرد ماندن" مورد بازجویی خدا قرار می‌گیرد؟
تصویر ناشناس غلامرضا فدایی 10 دى, 1401 منظور آیه از اینکه خداوند نور آسمان ها و زمين است چیست؟
آنچه در این آیه (نور، 35) می¬توان اضافه کرد این است که این سوره و به ویژه این آیه یکی از محوری¬ترین سوره و آیه در قرآن است. این سوره به تعبیر من سوره ای است که مرتبط و تقویت کننده نظام خانواده است و من در این باره مقاله ای نوشته ام و در رسانه خبرآنلاین منتشر شده است. اما این آیه هم در این سوره و هم در کل قرآن تجلی خاص دارد و در تفسیر آن بحث¬ها شده و البته مشکلاتی هم در فهم آن وجود دارد. به نظر می-رسد اگر در این آیه ما واژه نور را در اول «الله» در تقدیر بگیریم فهم آیه آسان¬تر و معنای آن منطقی¬تر می¬شود. یعنی می¬توانیم بگوییم مثل نور الله مثل نور آسمانها و زمین است یعنی اگر بخواهیم در مورد نور خدای بی¬مثال (شوری، 11) مثالی بزنیم باید از روشنایی آسمانها و زمین مثال بزنیم. یعنی همه آفرینش مَثَل نور خداست و به قول سعدی: آفرینش همه تنبیه خداوند دل است    دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار دلیل آن این است که بلافاصله پس از «الله نورالسموات و الارض» واژه «مثل نوره» آمده که «ها» به الله بر میگردد. پس معلوم می شود که در آغاز نور الله بوده و شاید به خاطر ایجاز یا فصاحت از ذکر آن خودداری شده است. معنای آن هم آسان¬تر می¬شود و به جای تأویلات ناروا در مورد اینکه خدا نور آسمانها و زمین است، گفته می-شود که اگر بخواهیم مثلی در باره نور خدا بزنیم باید از مثل نور آسمانها و زمین و معناداری و معنابخشی آن سخن بگوییم.  نکته دیگر ذاتی بودن این نور یا انوار در هر موجودی است. اینکه خدا نور خود را چون چراغدان می نامد که چراغ در شیشه آبگینه قرار دارد و آن شيشه گويى «اخترى درخشان است كه از درخت‏ خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى افروخته مى¬‏شود و نزديك است كه روغنش هر چند بدان آتشى نرسيده باشد روشنى بخشد و نور علی نور است» بیانگر آن است که در جهان به هر چه بنگری جز دست قدرت خدا چیز دیگری نمی¬بینی و برای بیان حقیقت پروردگار به هیچ واسطه ای نیاز نیست.روشنگری هر ذره ای در جهت خدا شناسی و خدا پرستی ذاتی است و به قول هاتف اصفهانی: دل هر ذره را که بشکافی     آفتابیش در میـــان بینی و یا به قول بابا طاهر  به صحرا بنـــگرم صحرا ته وینـم     به دریا بنــــــگرم دریا ته وینـــم      به هرجا بنگر‏م کوه و در و دشت      نشـــــان روی زیبـــــای ته وینم و این چنین است که خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مى¬‏كند. نه شرقی و نه غربی بودن این نور به معنای مستقیم بودن و خودکفا بودن هر موجود و موجوداتی در جهان است که خود بنفسه گویای همه چیز است. هر چه آن را بشکافی گویی نوری است بر روی نور دیگر، و هر چه بالا بروی نیز همانطور نوری در دل نور دیگر است.  
تصویر ناشناس Rigika 06 دى, 1401 گیر دادن های آنها خسته ام کرده
با ۱۷ سال سن نمیتونم حتی یه کتابخونه برم با دوستم !! ، به مامانم میگم درست جلوی پارک مدرسمه میگه مگه من مردم خودم می‌برمت ، خب شاید من بخوام با دوستم برم !!! ، اصلا شاید به بقیه ی بچه ها هم گفتیم باهم رفتیم ، درکش نمیکنم !!! ، تا کی میخواد کنترلم کنه؟! ، خسته شدم 
تصویر ناشناس یاس۱۴ 05 دى, 1401 همسرم نسبت به من حساسه...
با سلام از راهنمایی بسیارخوب و آرامش دهنده شما بسیار ممنونم...
تصویر ناشناس ناشناس 04 دى, 1401 سوال حقوقی: گرفتن مهریه...
بسم الله الرحمن الرحیم   سلام علیکم محضر مشاور محترم و تشکر از زحماتتان   ۱- بنده با خواست خداوند می خواهم بعد از اینکه از همسرم جدا شدم، ازدواج نمایم لذا نفقه ام بر عهده همسر جدیدم است لذا نیازی به این نمی بینم ‌که خانواده پدری ام حمایت مالی ام نمایند. و مهریه ام را نیز که ان شاء الله از این همسر فعلی ام می گیرم ۲- آیا به همسرم باید نام بیماری اش را بگویم؟ چون قبلا" پرسیده بود و نگفتم چون فکر کردم اگر بگویم؛ شاید در روند درمانی اش اختلال ایجاد شود یعنی سوالات مشاور را با خوشبینی ِ تصنّعی پاسخ دهد.    و خدای نکرده از شنیدن نام بیماری اش خیلی عصبانی و برآشفته بشه ۳- پس اگر پیشنهاد درمان را نپذیرفت؛ راه طلاق را بروم؟  ۴- فقط خیلی دوست داشتم بدانم و مطمئن شوم که خداوند و امامان هم به این جدایی راضی اند. و با دیدن یک نشانه ای در این زمینه، دلم آرام گیرد از این بابت. راه حل شما برای این مسئله؟ ۵- آیا به فامیلهای شوهرم علت جدایی را بگویم؟ و آنوقت آنهایی که از ایرادهای همسرم مطلع نبودند، مطلع می شوند. و البته با جَوسازی همسرم علیه خانواده پدری ام ، البته رفع اتهام از خانواده پدری ام می شود. و اینکه به غیر از بحث پولی ماشین که خانواده پدری ام داده بودند و همسرم بد برخورد کرده بود ، بحث بدبینی اش را نیز به آنها بگویم یا نه ۶- البته فکر میکردم اگر دخترم ازدواج میکرد خیلی خوب میشد چون خیلی حساس است و خدایی نکرده غصه نخورد زیاد اگر ازدواج کنه مثل هر دختر دیگری که از خانواده پدری اش به نوعی جدا میشه و می رود سر زندگیش او هم میرود سر زندگی‌اش و مجالی برای غصه خوردن ندارد. یادمه یه بار از چند باری که چند ماه در خانه مادر بودم وقتی برگشتم دخترم از غصه پیر شده بود یعنی پدرش که عادت داره انقدر در گوش این بچه حرف میزند مگر اینکه دیگر این کار را نکند. خواهر شوهرم قبل از محرّم صفر امسال، دخترمو برای پسرش گفته بود که همسرم گفت نه ولی نظر من، به پسرش۵۰-۵۰ بود یعنی باید مشاوران بگویند که به درد هم میخورند یا نه ولی چطور همسرمو راضی به این امر نمایم و یا اگر پسر عمه اش هم نه بالاخره پسر زیاده فقط باید همسرم رضایت بدهد و پسرم هم اگر با من بیاد؛ لابد سرش گرم میشه و مجالی برای غصه خوردن نداره چون اگر خواهرش ازدواج کرد و پدرش هم سرکار برود(هر چند مادربزرگش در طبقه پائینه ولی از دست و پا افتاده است و بالاخره) تنها که نمیشه در خانه بماند و غصه بخورد اگر دادگاه قبول کند که پسرم با من بیاید ۷- آیا به همسرم بگویم که اگر روند درمانی اش را شروع نکرد پس راهی جز طلاق باقی نمی ماند؟ یا نیازی نیست که بگویم ولی در عمل اگر درمان را انتخاب نکرد طلاق بگیرم   (البته بحث روند درمانی را اگر بگویم فقط برای این است که نهایت سعیم را برای این زندگی نموده باشم و بعدا" مسئول و پشیمان نباشم وگرنه تمایلی به این زندگی ندارم) هرچند همسرم هم اگر قبول کند که برگردد به زندگی ام در مظانّ اتهام طمع داشتن به مال خانواده پدریم است اگر در موارد مکتوب بین من و همسرم این را بنویسم یا بگویم که آن پول خانواده پدری ام مال من است و او حقی ندارد به محض دیدن این حرف، ممکن است که نوشته را پاره نماید مگر اینکه با مراجعه به مشاور، خود مشاور برای این مسئله راه حل ارائه دهد ۸- درباره دست نوشته گرفتن از برادرانم راستش چون خاطره خوبی از این پول ندارم چندان تمایلی این کار ندارم.   و هر چه خداوند بخواهد؛ همان می شود
تصویر ناشناس بی نیخه دنیا ادما 01 دى, 1401 می خوام رگمو بزنم سریع پاسخ بدید
سلام من دختر هستم 16ساله 3سال هس ازدواج کردم و خیلی مشکل دارم میتونین کمکم کنینن رگ دستمو بزنم ولی نمیرم میخام فقط بترسونمشوم
تصویر ناشناس ناشناس 28 آذر, 1401 سوال حقوقی: گرفتن مهریه...
  بسم الله الرحمن الرحیم   سلام علیکم و تشکر از پاسختان   در ادامه: مرحله اول = راهکارها و تکنیک های مهارتی موقت را که فرمودید، در صورت صلاحدید ارائه فرمایید مراجعه حضوری= همسر بنده جزء مردهایی است که با بیرون رفتن زنشون از خانه مشکل دارند یعنی به فرض بخواهم دخترم را از مدرسه به خانه بیاورم؛ یا احیانا" برای خرید به بیرون بروم؛ می گوید که پسرم که کلاس پنجم است با من بیاید و تنها نروم پس چگونه ممکن است که بگذارد که تنهایی به مرکز مشاوره بروم و اگر بگوئید که با هم برویم؛ مثل خیلی از مردهای دیگه اهل مشاوره رفتن نیست مگر با هزاران ترفند.   همسر بنده، کج باوری- بدبینی(پارانوئید) دارند و این تشخیص را افرادی شبیه حضرتعالی که خداوند خیرتان دهدکه به طور رایگان به مردم پاسخگو هستید صحه بر آن گذاشتند و شاید همین یک نکته برای اینکه شما هم این مشکل ایشان را تایید نمائید بس باشد که درباره تولد هر دو فرزندم، ایشان این حرف را به زبان آورد که در یک وقت مناسب باید آزمایش DNA انجام شود برای اینکه معلوم گردد که فرزندانمان، واقعا" از ایشان هستند یا خیر. و شاید ۶ ماه پیش بود که با این ترفند، او را به مشاوره ای در قم کشاندم[ما در استان تهرانیم] که برای بی خوابی ام مشاوره برویم ولی در اصل منظورم، برای راه حلی جهت اختلافات همسرم با خانواده ی پدری ام بود( و البته همین موضوع یعنی دلیل اصلی مراجعه به مشاور را به خود مشاور هم گفتم البته با مقداری تاخیر) هر چند بدبینی او را نیز جزء لیست علتهای مراجعه ام به مشاور برای مشاور نوشته بودم که البته شاید هیچ نتیجه ای از آن مشاوره نگرفتم و همسرم هم فهمید که به اسم بی خوابی ولی در اصل برای حل اختلافاتش با خانواده ام او را به مشاوره کشانده بودم فرزندانم متولد ۱۳۸۹ و ۱۳۹۱ هستند که اولی دختر و دومی پسر است. وقتی دخترم شیرخواره بود به عنوان راه حلی برای حل مشکلاتمان و به طور آزمایشی، طلاق رسمی گرفتیم و بعد از عده، رجوع داشتم. آن موقع ها یه مقدار مشاوره رفتیم این ور، آن ور. البته بنده، زیاد مثل ایشان متخصص در گفتن ایرادهای همسرم نبودم آن هم با پیاز داغ فراوان. شاید به علت اینکه آیه "هن لباس لکم و انتم لباس لهن" مانع بود ایراداتش را به خانواده ی خودم وبقیه و گاهی حتی به مشاور بگویم که البته لابد زیاده روی بوده در عمل به این آیه و لابد بهتر بود که ایراداتش را به خانواده ام می گفتم(البته بالاخره یه مقداری حتما" گفته بودم)  و همسرم هم به بنده پول تو جیبی نمی دهدکه بخواهم با آنها کتب الکترونیکی(فایل pdf) در گوشی بخرم درباره افزایش مهارتهای لازم در زندگی زناشویی.   البته بنده متاسفانه خودم هم از او درخواست نمی کنم چون می گوید ندارم یا خرجهای لازمتر هست و متاسفانه دیگه اصرار نمی کنم یعنی متاسفانه سختم است برای پول گرفتن بهش اصرار کنم و البته متاسفانه شاید یک نوع روحیه مردانه باشد که دارم یعنی حتی لباس هم بخواهم بخرم که نیاز دارم به آن، به او نمی گویم به دلیلی که عرض شد که می گوید خرج واجبتر دارد و من هم بهم بر می خوره که اصرار کنم البته در حالیکه می بینم اگه فرزندم برای مدرسه، مقوا یا خرت و پرت هایی که روی هم ممکنه پولش، پول چند تای کتاب من بشود را راحت می خرد و دخترم هم بهش اصرار می کنه ۲- منظورتان از "اجازه آزادی عمل به همسرتان بدهید" چیست؟ آیا منظور؛ این است که همسرم تحت درمان قرار بگیرد و در روند درمانی اش؛ به همسرم آزادی عمل بدهم تا هر اتفاقی که در روند درمانش افتاد را پذیرا باشم؟ خوب به نظرتان همسر من با اوصافی که از او و فراری بودنش از مشاوره گفتم، تن به درمان و آمدن به مشاوره می دهد؟ چگونه؟ ضمن اینکه مشاوره ها هم هزینه هاشون عموما" بالاست. البته به جز امثال شما که خدا خیرتان دهد و رایگان، راهنمایی می فرمایید شما فرمودید تا دیر نشده به افزایش مهارتها بپردازیم که فرزند طلاق و تبعاتش را نداشته باشیم. شما فرمودید که چرا وقتی زن و شوهر که عاشقانه همدیگر را دوست داشتند و دارند چرا وقتی که بعد از یک روز خسته کننده به هم می رسند تازه دعواهاشون شروع میشه و گفتید دلیلش نداشتن هدف در زندگی است و .... بنده از ابتدا شخصیت و روحیات ایشان را شناختم که مثلا" با کار بیرون از منزل، مشکل دارند و... و از ابتدا، با نهایت ِ دو دلی با ایشان ازدواج کردم چون بنده، با رعایت حجاب اسلامی، در بیرون رفت و آمد داشتم مثلا" تنهایی به بهشت زهرا می رفتم و در ابتدا هم ایشان مرا در همانجا در گلزار شهدا در حالیکه تنها بودم دیدند و خواستند که با هم صحبت کنیم و در مراحل بعد هم خواستگاری انجام شد. و علتی که با وجود دیدن این تفاوتها باز با ایشان ازدواج کردم این بود که از اساتیدم در حوزه علمیه فردی بود که می گفتند در، ازدواج ایرادهای بنی اسرائیلی نیاورید می گفتند قرآن اگر برای همه زمانهاست پس بحث ایراد بنی اسرائیلی  صفحه ۲ اش هم برای الآن هم هست و لذا در ازدواج ایرادهای بنی اسرائیلی نیاورید و البته بعدها فهمیدم که منظورش فقط در مسائل مالی بوده که مثلا" مهریه ۱۳۰۰ تا و در جهیزیه ی آنچنانی و... ولی بنده فکر کردم که این حرفش درباره مسائل غیر مالی هم هست مثل مسائلی که مربوط میشود به شخصیت و روحیه و اینها لذا با وجودی که تفاوتهای زیاد بین خودم و او را می دیدم ولی گفتم ایراد ِ بنی اسرائیلی نیاورم! و در نهایت ِ دو دلی قبول کردم و البته قبل از بله برون هم یک سِری سوالات نوشته بودم تا به عنوان سوالات نهایی از او بپرسم. سوالات مهمی مثل نظرش درباره اشتغالم در بیرون از منزل چون حس کردم که با اینها مخالف است ولی خواستم برای اطمینان باز بپرسم از او ولی در حالیکه دو خانواده منتظرم بودند تا بروم و صیغه عقد بله برون را بخوانند با برگه سوالات در اتاق مانده بودم با تردید. و ترسیدم اگر بگم این سوالها را از او می خواهم بپرسم؛ برادرم ناراحت شود که حالا چه وقت پرسیدن سوال است حالا که این همه آدم اینجا جمع شده و منتظرند برای خطبه، تازه می خواهی سوال بپرسی؟ و نپرسیدم و فقط به یکی از ۴ برادرم سوالها را نشان دادم و گفتم اینها سوالهای خوبی هست که از او بپرسم؟ سوالها را خواند و گفت بله سوالهای خوبی است و رفت ولی قبل از عقد نپرسیدم و البته ۲ رکعت نماز برای کمک از ائمه خواندم که هر چه صلاح است پیش بیاید و زن داداشم هم که با دیدنِ چهره ام به تردیدم پی بُرد گفت ۲ رکعت استغاثه حضرت زهرا بخوان و خواندم و از آنها خواستم که اگر به صلاحم نیست خودشان مانع شوند شما فرمودید که "بعد از یک روز خسته کننده به هم می رسند تازه دعواهاشون شروع میشه"  نه. خدا کمک کرد بعد از ۱۵ سال زندگی مشترک به این مرحله برسم که وقتی ایشان می آید دعواهامان شروع نشود و البته اینطور هم نیست که بتوانم با ایشان راحت حرفهایم را بزنم ایشان بسیار بسیار بسیار پُر حرفند حرفهای تکراری و بد هم برداشت می کنند حرفها را لذا اصولا" نمی تونم درد و دل کنم یا حرفی بزنم فقط شنونده ام معمولا" و موضوعی هم که گفتم سَر آن بحثمان شد موضوع امر به معروف و نهی از منکر بود که ایشان به شدت مخالف تذکر لسانی اند ولی بنده به آن پاییندم البته در حضور او تذکر نمی دهم ولی مدیر مدرسه دخترم که خیرِ سرش مدیر مدرسه ی شاهد هست یکبار که برای دخترم وسیله ای را به مدرسه می بُردیم خواست با بنده و همسرم صحبت کند و مثلا" بگوید که نگران بنده است که مبادا بلائی سَرَم بیاید از مَردُم و اولیایی که به مدیر می گویند این خانم نباید به دختر ما بگوید حجاب اسلامی. یا اینکه دخترشان از آنها پرسیده تحریک یعنی چه این خانم گفته با بد حجابی مَردها تحریک می شوند و اولیا گفته اند اگر بگویم حجاب اسلامی، دیگه هر چی دیدم از چشم خودم ببینم و اینها.... خلاصه سرتان را درد نیاورم. همسرم هم قبلا" به من گفته بود که اگر بفهمم که امر به معروف می کنی طلاقت می دهم و آن موضوع که بحثمان شد همین بود. لازم به ذکر است که بنده دوره آموزش امر به معروف را تحت اشراف علمی استاد علی تقوی دیده ام آفلاین و مجازی(به جز یکی دو جلسه ی آنلاین در اسکای روم) و حرف بدی هم به مَردُم یا دختراشون نمی گم. اوّلها می گفتم حجاب اسلامی. بعد دیگه می گم دختر قشنگم حجای اسلامی. و این کلمه تحریک را هم که گفتند، خب بله بهتر بود نمی گفتم بالاخره انسان جایز (ممکن) الخطاست. شما فرمودید نداشتن هدف از علل مهم شروع شدن دعواهاست بنده هدفم در زندگی سعی می کنم بندگی خداوند باشد و یاری امام زمانم. لذا فرزند آوری را وظیفه شرعی خود می دانم با توجه به فرمایش حضرت آقا درباره جهاد فرزند آوری. ولی ایشان با جهاد فرزند آوری مخالفند و در اصل، به نظرم از مسائل مالی اش می ترسند که خودش هم اقرار به این موضوع نموده اند ولی در کنارش هم می گویند که وقتی که خوبی؛ با خود می گویم که ۱۰ تا بچه هم کم است و وقتی که بدی با خود می گویم که همین ۲ تا هم زیاد هستند. ولی بحث مالی و بدبینی اش به رزاق بودن خداوند به نظرم دلیل اصلی مخالفتش با فرزند آوری است به هر حال بد بینی در ایشان یک مشکل قدیمی و ریشه دار است مثلا": گوشیمو چک میکنه. مخاطبامو حذف می کنه. هر چند سعی می کنم جلوی او گوشی دستم نگیرم هم سِر نیست نخود در دهانش خیس نمی خوره حرفهای زندگیمو راحت می گه به خانواده اش و میگه ما پنهان کار نیستیم مثل تو و خانواده ات [خانواده ی پدری ام که حدود یکساله قطع رابطه ام تقریبا" به جز دو ، سه مورد که رفتیم آن هم ختم به ناراحتی چون سهم خواهی می کرد بوسیله من از خانواده پدری ام. قبلش هم یعنی از همان اول ازدواج تقریبا" از آنها یه جورایی قطع شدم. تلفن که نمی شد کنم چون گوش میداد تلفنمو و از همون وقت که در عقد بودیم گفت به خانواده ات هیچی از خودمون نگو من هم روی سادگی فکر کردم باید این جور حرفهای شوهر را نیز گو تبلت: صفحه۳   ش داد ]  و یک زخم عمیقی که بر پیکر ِ روانِ همسرم وارد آمد بحث ندادن سهم خانه ام از طرف خانواده پدری ام است. که البته همسرم هم سهم بزرگی در وارد آمدن این جراحت داشت. شرح وقتی که طلاق گرفته بودم؛ که قبلا" هم عرض کردم- ظاهرا" همسرم گفته بود که از خانه ی پدری ام بیرون نروم و ظاهرا" خیلی در خانه بودم یعنی گاهی شاید مسجد یا پارک هم با بچه می رفتم ولی در مجموع سختم بود و به مادرم گفتم که نمیشه یک آپارتمان مستقل برایم تهیه کنی؟ البته خانواده پدری ام خیلی خوبند و سختی من مربوط میشد به خودم که یک زنم و بعد زندگی مستقل، در نزد والدین زندگی کردن سختشه و اینکه همسرم ظاهرا" گفته بود به این شرط طلاق آزمایشی می دهم که از خانه آنها بیرون نروی. خلاصه مادرم گفت که اول باید این خانه را بکوبیم و بسازیم و بفروشیم تا برایت بتوانم خانه مستقل بگیرم. بعد از اتمام عده، بنده، رجوع کردم ولی مادرم خانه را کوبید و ساخت و فروخت و به برادرهام سهمشان را داد و خواست به من هم بدهد که برادر بزرگترم گفت اگر به او بدهی که مثل مهریه اش از او می گیرد. مهریه ام در ابتدا ۱۱۴ سکه بود که در طلاق آزمایشی، چیزی از مهریه نگرفتم جز مقدار ناچیزی که به طور اقساطی هر ماه می داد چون گفته بود طلاق در صورتی می دهم که مهریه ام را ندهد. خلاصه خانواده پدری ام سهم مرا ندادند تا اگر دوباره طلاقم داد خانه داشته باشم و سر همین مسئله بارها و بارها همسرم مرا می فرستاد تا با آنها صحبت کنم و مطالبه کنم. ولی من در درونم معتقد بودم که بنده طلبی از آنها ندارم یعنی همسرم می گفت که ارث را به من هم باید بدهند ولی من در درونم معتقد بودم که والدینم که هنوز نمرده اند پس این ارث نیست و طلبی هم ندارم ولی همسرم طلبکار بود و من هم با خانواده پدری ام گاهی حرف میزدم و چیزهایی می گفتم پیرو خواسته ی همسرم ولی در درونم اعتقادی به آن نداشتم به دلیلی که عرض شد و همسرم هم گویا می فهمید که اعتقادم چیست و می گفت تو خائنی. تو دلت با آنهاست. شریک دزد و رفیق قافله ای. تا اینکه درباره این موضوع یکبار از مرجع تقلیدم استفتا کردم که نقل به مضمونش یک جمله مهمش که یادمه این بود که سعی در اصلاح روابط کنم. یک استفتا هم قبلا" از رهبری مطلع شده بودم که: والدین در زمان حیاتشان می توانند اموال خود را به طور نامساوی بین فرزندان تقسیم کنند مشروط به اینکه ایجاد دشمنی نشود خلاصه بنده یک بار به طور جدی که اعتقاد درونی ام بود رفتم تا با خانواده پدری ام صحبت کنم که برای اصلاح روابط، مقداری از آن سهمم را به من بدهند و آنها می گفتند که اصلاح روابط، از سوی همسرت باید باشد چون در ابتدا او این رابطه را خراب کرد. یعنی در سال ۹۱ که پسرم به دنیا آمد، خانواده پدری ام پول یک ماشین صفر را که ۱۵ میلیون بود را دادند به علت اینکه راه دور بود و با ۲ تا بچه کوچک، از این ماشین به آن ماشین، با بار و وسایل، اذیت نشم ولی همسرم به جای تشکر، گفت که چرا می گید با این پول ماشین بخرم؟ خودم هر طور که دوست داشتم خرج می کنم و قسطهای خانه اش را داد و اینکه بعدا" هم که خواست ماشین بخره دیگه از پولش کم شده بود و نشد و خانواده پدری ام (برادر بزرگم) می گوید که این سهمت را نگه داشتیم برای بچه هات. برای پیری و کوری ات. الآن بدهمو تمومش کنین، دیگه من نمی تونم جمعت کنم و مادرم هم که در خانه ی (سهم) من نشسته، میگه به همه هم گفته ام که وقتی مردم، این خانه برایت باشد و البته پدرم باغی داره حدود دو هزار و خرده ای متر است که از آن هم می خواستند به جای خانه مادرم به من بدهند که برادرم ظاهرا" مخالف است و همسرم همچنان معتقد است که من دلم با آنهاست و یک خائنم پس باید طلاقم دهد و طلاق توافقی را چند وقت پیش برای همین براه انداخته بود که البته مادرش رفت مشهد و ظاهرا" دعا کرده بود برای زندگیمون و مدتی خوب بودیم تا اینکه بحث امر به معروف پیش اومد و حرف طلاق شد.... و درباره قرض گرفتن، بنده معتقدم، عزت نفس آدم طوری باشه که بمیره یا یه چیزی در این حدود، ولی از فردی چیزی نخواد ولی او به راحتی قرض می کنه یعنی قرض کردن براش سخته و رو زدن به آدمها ولی این کار را انجام می دهد به راحتی!  و از مغازه ها هم نسیه می خرد. می رود از ترسش از اینکه جنس ها بعدا" گران نشه سه چهار تا کیسه برنج یا بیشتر و ۷ ، ۸تا روغن می خره (شاید در دو مرحله) قرضی و نسیه. و از مغازه ها هم دستش برای خرید به کم نمی رود زیاد خرت و پرت می خرد یا گاهی هم کم می خرد ولی به نسیه. البته خیلی کم هم گاهی نقدی می خرد. مادرش هم همینطوره. یعنی همسرم به مادرش رفته.ولی معتقدم این بدبینی به خداوند است که فردا یا بعدا" جنس گرون میشه یا نایاب میشه. خدای فردا، همان خدای امروز و روزی رسان است. و نباید اینطوری برنج و روغن را نسیه گرفت مکانیک بوده رها می کنه به حساب اینکه مبادا حروم حلال بشه در  صفحه۴ کارش چون کتاب رجبعلی خیاط را خوانده که چقدر حساس بودند به حروم حلال و فعلا" رانندگی می کنه و برای همین بدبینی اش زیاد نمی تونه با صاحب کارها بسازه. [فوقش رد مظالم می تونه بدهد البته اگر مرجعش لازم بدانه] اخیرا" هم که یک شغل انبارداری کارخونه بهش پیشنهاد شد اولش ۸تومن و بعد که گفت ۹ تومن باشه؛ و شد ۹ تومن. ولی به خاطر سفته ی ۵۰۰ میلیونی قبول نکرد گفت اگه سفته را بذاره اجرا، چی؟ در حالیکه معرفی کننده ی این شغل، یکی از دوستای قدیم خودشه که آنجا هم چند ساله که مشغول به کاره. متولد۵۵ است و بنده متولد۶۱   پوزش از اطاله ی کلام  
تصویر ناشناس ناشناس 27 آذر, 1401 بنظرتون چرا همسرم اصلا اهل محبت کردن نیست؟
شاید آدم درون‌گرایی هست. شاید هم در خانواده اش، خودش از والدینش محبت ندیده که محبت کردن را یاد بگیره شاید هم پدرش به مادرش محبت نکرده و یاد نداده

صفحه‌ها

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 0