من اهل تهرانم سال ۱۳۹۲ این اتفاق افتاد من سوم راهنمایی بودم زنگ آخر بود امتحان دینی داشتیم چند دقیقه مونده بود تا مدرسه تموم بشه که معلم ادبیات وارد کلاس شد و به من گفت برم بیرون من حرفشو نپذیرفتم و نرفتم بیرون اونم یه دندگی کرد و با صدای بلند منو ترغیب می کرد برم بیرون و من هم به یه شرط خواستم برم بیرون که معلم دینی من که معلم زنگ من بود اجازه خارج شدن از کلاسو به من بده معلم ادبیات از من عصبانی شد و این حرفو بی احترامی تلقی کرد اون اصلا متوجه نشد این حرف یعنی چی فکر می کرد من میگم معلمم نیستی من بهش نگفتم معلمم نیستی من بهش گفتم معلم این زنگم نیستی من با این حرف سرانجام خودمو به دست اون معلم نوشتم معلوم بود اون منو از مدرسه اخراج میکنه و بعد از اون بهش گفتم دیوونه چون اونم یه دفعه سر کلاس به من گفت نیک پور کلا تعطیله اون با داد و بیداد منو می خواست از کلاس خارج کنه ولی من به حرفش گوش نمی دادم اون هم دید داد و بیداد فایده نداره دست منو می کشید تا از کلاس برم بیرون من بازم مقاومت کردم تا نرم بیرون ولی اون ول کن نبود هی دستمو می کشید من بالاخره مجبور شدم از کلاس برم بیرون وقتی من از کلاس بیرون رفتم اون دستمو هنوز می کشید و منو کشید تا راهرو مدرسه و بعد از اون دستمو ول کرد رفت دنبال کارش منم وقتی داشت می رفت بهش گفتم مثلا می خوای چیکار کنی منو از مدرسه اخراج کنی اونم گفت برو بابا فامیلی مدیر مدرسه خلخال بود اسم مدرسه من امیران بود منطقه ۱۶ تهران مدرسه غیر دولتی مدیر مدرسه به مادرم زنگ زد و اونو در جریان موضوع گذاشت روز بعد من و والدینم به همون مدرسه رفتیم در دفتر مدیر و معلم به من گفت از دفتر برم بیرون تا خصوصی با والدینم حرف بزنه اون معلم به والدینم همه اون چه در کلاس شد و گفت اون گفت فقط یه نفر حق داره تو این مدرسه بمونه اون گفت اگه من از این مدرسه نرم اون از این مدرسه میره اون روزی که این اتفاق سر اون کلاس افتاد بعد از تعطیلی مدرسه مدیر مدرسه با معلما جلسه گذاشت و اونا رای به اخراج شدن من دادند اونا از وضع درسی من راضی نبودند به همین خاطر این رای رو به من دادند تنها راه مدرسه رفتنم این بود که درسم خوب باشه خلاصه من از مدرسه اخراج شدم و مجبور به خونه نشینی شدم ولی این به این معنی نبود همه درها به روم بسته باشه مدیر مدرسه بهم شانس داد تا امتحانات خردادو بدم من خرداد ماه به سر جلسه امتحانات نرفتم ولی بعد نظرم عوض شد ماه شهریور امتحاناتمو دادم ولی فایده نداشت چون دوباره مثل آفتاب پرست رنگم عوض شد و دبیرستان نرفتم
من یه سوال درباره امام هادی پرسیده بودم ولی هنوز جواب نگرفتم من لینک سوالو می ذارم تا جوابو بگیرم
http://btid.org/node/146833
اون موقع به چهل سال هنوز نرسیده بود و منم به چهارده سال نرسیده بودم
من اهل تهرانم سال ۱۳۹۲ این اتفاق افتاد من سوم راهنمایی بودم زنگ آخر بود امتحان دینی داشتیم چند دقیقه مونده بود تا مدرسه تموم بشه که معلم ادبیات وارد کلاس شد و به من گفت برم بیرون من حرفشو نپذیرفتم و نرفتم بیرون اونم یه دندگی کرد و با صدای بلند منو ترغیب می کرد برم بیرون و من هم به یه شرط خواستم برم بیرون که معلم دینی من که معلم زنگ من بود اجازه خارج شدن از کلاسو به من بده معلم ادبیات از من عصبانی شد و این حرفو بی احترامی تلقی کرد اون اصلا متوجه نشد این حرف یعنی چی فکر می کرد من میگم معلمم نیستی من بهش نگفتم معلمم نیستی من بهش گفتم معلم این زنگم نیستی من با این حرف سرانجام خودمو به دست اون معلم نوشتم معلوم بود اون منو از مدرسه اخراج میکنه و بعد از اون بهش گفتم دیوونه چون اونم یه دفعه سر کلاس به من گفت نیک پور کلا تعطیله اون با داد و بیداد منو می خواست از کلاس خارج کنه ولی من به حرفش گوش نمی دادم اون هم دید داد و بیداد فایده نداره دست منو می کشید تا از کلاس برم بیرون من بازم مقاومت کردم تا نرم بیرون ولی اون ول کن نبود هی دستمو می کشید من بالاخره مجبور شدم از کلاس برم بیرون وقتی من از کلاس بیرون رفتم اون دستمو هنوز می کشید و منو کشید تا راهرو مدرسه و بعد از اون دستمو ول کرد رفت دنبال کارش منم وقتی داشت می رفت بهش گفتم مثلا می خوای چیکار کنی منو از مدرسه اخراج کنی اونم گفت برو بابا فامیلی مدیر مدرسه خلخال بود اسم مدرسه من امیران بود منطقه ۱۶ تهران مدرسه غیر دولتی مدیر مدرسه به مادرم زنگ زد و اونو در جریان موضوع گذاشت روز بعد من و والدینم به همون مدرسه رفتیم در دفتر مدیر و معلم به من گفت از دفتر برم بیرون تا خصوصی با والدینم حرف بزنه اون معلم به والدینم همه اون چه در کلاس شد و گفت اون گفت فقط یه نفر حق داره تو این مدرسه بمونه اون گفت اگه من از این مدرسه نرم اون از این مدرسه میره اون روزی که این اتفاق سر اون کلاس افتاد بعد از تعطیلی مدرسه مدیر مدرسه با معلما جلسه گذاشت و اونا رای به اخراج شدن من دادند اونا از وضع درسی من راضی نبودند به همین خاطر این رای رو به من دادند تنها راه مدرسه رفتنم این بود که درسم خوب باشه خلاصه من از مدرسه اخراج شدم و مجبور به خونه نشینی شدم ولی این به این معنی نبود همه درها به روم بسته باشه مدیر مدرسه بهم شانس داد تا امتحانات خردادو بدم من خرداد ماه به سر جلسه امتحانات نرفتم ولی بعد نظرم عوض شد ماه شهریور امتحاناتمو دادم ولی فایده نداشت چون دوباره مثل آفتاب پرست رنگم عوض شد و دبیرستان نرفتم
ولی وقتی قاضی بدونه اون شخص ناخواسته باعث قتل شده و متهم رو به خاطر اینکه قتل به خاطر سهل انگاری بوده اعدام کنه کار قاضی درسته گناه حساب نمیشه
منظور شما از نه که درست نیست چیه