نظرات اللهیار سحرخوان

تصویر اللهیار سحرخوان اللهیار سحرخوان 31 ارد, 1402 خود کم بینی زیاد دارم و مقایسه می کنم

سلام وقتتون بخیر

راستش میخواستم بگم بهتون که من خیلی وقته یعنی دوسه ماهی میشه دچار وسواسیتم ناگفته نماند که وسواسیت داشتم هم عملی و ذهنی و فکری هم این اواخر بشدت اذیتم میکنه که تازه پیداش شده با مشاورم حرف زدم چیز خاصی نگفتن وسواسیتم اینکه مدتی میشد به یه دختر بور حسادت زیادی میکردم ...رو اسم دختره خودش کلا حساسیت پیدا کرده بودم که میشد گاهی وقتا میفهمیدن من بهش حسادت میکنم تلاش کردم که از بین ببرم کمتر شد با هزاران دعا ک گفتم تو ناشناسا کردن و..ولی هنوزم حسادتم میشه کلا این دختر تو ذهنم تصور میکنم مثلا برای خودم لباسی تصور میکنم میپوشم برای اونم تصور میکنم میگم نه اون چیز دیگ میشه اون خوشگل تره و و و... کاملا همینطوری درگیر حتی شد اون روز گریم گرفت گاهی وقتا میشد سرم میزاشتم زمین تا خواب برم و فکر نکنم از همین و از یه چیز دیگ واقعا خسته شدم از خودم بدم میاد که چرا این همه دختر من کلیک کردم رو این این دخترم خیلی ظریف و بور و...صورتش تکمیل من ابروهام مشکی هست بعد حس میکنم بخاطر همین ناشکری کردنام همش بلا سرم میاد و ابروهام شوره میزاره و میریزه خیلی هم درمونم کردم بی فایده بود فکر میکنم اگه حسادتم نسبت به این دختر و..آدمهای بور خصوصا این دختره درست میشه چون فکر میکنم تا وقتی ک خودمو دوست نداشته باشم با همین شکل‌و قد خودمو نپذیرم و اعتماد به نفس نداشته باشم درست نمیشه هیچوقت جوری که ابروهام کچل میشه هر چند که واقعا بیش از حد میریزه روش خیلی حساس بودم بعد من همش میگم بخاطر همون دخترس که اینطوری میشه خدا قهرش میگیره هرچقدم صداش میزنم کمکم کن از فکر این دختر بیام بیرون و مثل خیلی های دیگ ببینمش نه خاص و تک نمیشه بهتر از قبل شده اما کامل نمیشه یه جوری روی این حساس و وسواس شدم.
خودمو دوست ندارم از خودم راضی نیستم میگم چرا من بور نیستم و.. از خودم بدم میاد یه وقتهایی قدم کوتاهه یه جور میشم...
قیافم نادیده میگیرم و..
من اینطور نبودم اینطوری شدم بخاطر یکی از دوستام که اینقد از خودش ایراد میگرفت منم اینطوری شدم‌..ولی قبلا هم شاید حسادت میکردم اما نه در این حد..
جدیدا حس میکنم به خیلی چیزها حسادتم میشه مثلا شوهر دختر داییم تازگیا فوت کرده چند سال بود تازه ازدواج کرده بودن بعد پدر شوهر مادر شوهرش با یه مدیرش خیلی دوسش دارن و هواشو دارن من چون تو زندگیم کمبود هایی داشتم میگم دختر داییم باباش خوب بوده شوهرش هم اینقد خوب بوده من متنفر میشم از خودم وقتی اینطور فکر میکنم وقتی که اون بنده خدا مرده نمیدونم بخاطر اینکه مامانم بچه های برادرش زیاد دوست داره حس میکنم بیشتر از ما...
واقعا یه وقتهایی خیلی خسته میشم در حد خودکشی.. از فکر و وسواس زیااااد من اینطورم ولی طرف اینقد مشغول خودشه که به اینا فکرم نمیکنه.. شاید از خدا دور شدم بخاطر اینه اینقد عذاب من تحمل میکنم اینهمه فکر که شاید به یکی بگم میگه مریضی میخنده میگ همه گرفتار خودشونن.
حتی وقتهایی میشه از فکر پوچی و مقایسه قیافه خودم با اون دختر و...خوبی هایی ک کردم کسی ندید درسم نمیتونم بخونم تو ذهنم مشغول میشم.
خواهش میکنم بهم بگید علت این همه حسادت به اون دختر چی میتونه باشه ناگفته نماند که دختره خودش رو میگیره شاید حتی یک بارم جواب سلامم نداده البته...دقیق متوجه نشدم من زورم میاد که خیلی خوشگل و خودشو گاهی اوقات میگیره با اینکه خبر دارم چه مشکلاتی داره با خودش حمل میکنه بازم‌میگم خوشگل هست چی از خدا میخواد همینطوری اینقد درگیر و وسواس شدم‌وقتایی هم که بیخیال مقایسه میشم اما بازم اسمش میاد حسادتم تحریک میشه یا یکی ازش حرف میزنه دوباره میرم تو فکر حتی الان که نوشتم این پیام رو بشدت تو مغزم هستش مغزم نسبت به این دختر شده مثل مغز آدمای عاشق که از فکر معشوق در نمیان واقعا خسته شدم خواهش میکنم راهکار موثری بدین حتی شده در حد خواندن یک کتاب که زندگیم رو از این رو به اون رو کنه پیش روانشناس های دیگه ای هم رفتم با مشاور حرف زدم اما بی فایده بوده من فقط خودمو دارم عذاب میدم و از زندگی عقب موندم یه چیزی بهم بگید که بیخیالم کنه برام مهم نباشه حتی اگر از من زیباتر باشه من دوست دارم خودمو بپذیرم و دوست داشته باشم با هر رنگ و چشم و..
وقتهایی میشه خودمو با یه لباسی فرض میکنم و خودمو دوست دارم و میپذیرم اما بعد از یه مدت دوباره همون اتفاق میوفته دوباره با خودم میگم نه اون خوشگل تره اون یه چیز دیگه هست گاهی وقتا دوست دارم کاملا مثل اون باشم حتی این حرف هم میگم دچار شک هستم که آیا واقعا میخواهی مثل اون باشی؟!
اما انگار واقعا میخوام مثل اون باشم اگه نه که چرا اینقد خودمو آزاد میدم و توذهنم کلنجار میرم چیزی که امکان پذیر نیست..
اخه هرجور فکر میکنم همه ی لباس ها بهشون میاد مثلا تو مجلسی که بودیم اون دختر رو دیدم کاملا خودمو با یه لباس دیگه فرض میکنم یا‌خودمو جای‌اون موقع(گذشته در مراسمی) مقایسه‌ میکنم‌ و میگم‌ اون‌ خوشگلتره.

تصویر اللهیار سحرخوان اللهیار سحرخوان 18 خرد, 1401 اختلاف با مادرشوهر

سلام.      بی زحمت این پرسش من رو هم در اختیار مشاوریتون بگذارید ممنون میشم ........ ممنون از پاسخ تون ممنونم که بامن همدردی میکند خداوند شمارو سر راه من قرار داده      
باتوجه به مسایلی که گفتید نسبت به رابطه بین من و مادرشوهرم و اینها
من باتوجه به مشاوره های ازخودتون گرفتم یه مدت سعی کردم فکر مثبت داشته باشم خوب زندگی کنم
تلاش میکنم
اما الان مدتیه حدودا 2ماه شدید شده پرخاشگر شدم دوس دارم همش گریه کنم از شوهرم متنفرم از مادرش متنفرم از همه متنفرم فقط گریه میکنم متنفرم
من تو سن خیلی کمی ازدواج کردم 17سالم بود
دروغ بهم گفتن همش وعده داد الآنم 25,سالمه
الان همش دارم مریض میشم سرم ورم کرده چون یه نوع میگیرن عصبی گرفتم باید برم پیش دکتر مغزو اعصاب
کبدم مشکل پیدا کرده چون مظطرب شدم همش بخاطر فشارهای روانی که شوهرم و مادرش برام ایجاد کردن
شما نمی‌دونید منو زجر دادن کتکم میزدن به چاقو به من حمله ور میشدن بیکار بود فقر فشار فشار روحی من خودم مادرمم از سن کم از دست دادم
نه مسافرتی نه هیچ دروغ بهم گفت شوهرم گفت من نماز خونم من فلان بهمان تحقیق کردیم 2ماه حرف زدیم ولی دروغ گفت بعدا که شوهرم خوب شد
من نابود شدم من پیر شدم پسرم تو شرایط بدی به اجبار باردارشدم به دنیا آوردم خداروشکر خدا حفظش کنه
من متنفرم ازشوهرم حتی الان که خوب شده فایده ندارد من دیگه نمی‌بینم
من حالم بد هر روز دارم گریه میکنم از زندگی پشیمونم دروغ بهم گفتن زیاد من خسته ام دوست دارم فرار کنم برم یه جایی هیچکس نبیبنم نه شوهرم نه پدرم نه خواهر نه هیچکس فقط پسرم اگر بخاطر بچه ام نبود آرزوی مرگ میکردم من هر روز استرس بیجا بیجا بی دلیل برای خوب شدن حالم تلاش میکنم ولی نمیشه .......

تصویر اللهیار سحرخوان اللهیار سحرخوان 18 خرد, 1401 پسر عموم خیلی باهام سرد رفتار میکنه ...!!

جواب سوالاتی که ازم پرسیدن
سلام
راضی بوده
خوب بود اخلاقش ولی بعد یک مدتی سرد شده
شاغل هسته ولی یکم مغرور با کسی زیاد دوست نمیشه

تصویر اللهیار سحرخوان اللهیار سحرخوان 18 خرد, 1401 رابطه تحصیل و ازدواج

ببخشید . سوال در رابطه با مورد خاصی واسه ازدواج نیست . و جنبه پژوهشی و مطالعاتی دارد . کتاب مستقلی در این رابطه نیست . ولی کتاب هایی وجود دارند که در بعضی فصول یا صفحات آن ها به این موضوع اشاره کرده اند ؟ در صورت امکان چند تا مهم ترین منابع را در این زمینه راهنمایی بفرمایید .
ممنون از لطف و بزرگواری شما .

تصویر اللهیار سحرخوان اللهیار سحرخوان 18 خرد, 1401 همسرم نسبت به زندگی بی تفاوت شده..!

سلام.
همسرم من رو دوست نداره واصلا دوست نداره با من حرف بزنه. فقط میخاد بره بیرون کار کنه پول دربیاره ودیر بیاد خونه وسریع غذاش را بخوره بگیره بخوابه.همین رفتارش من را عذاب میده
همیشه آرزو داشتم شوهرم من را قبول داشته باشه و با من حرف بزنه و با هم بریم حرم یا با بچش بازی کنه.

صفحه‌ها

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 127