نظرات به تو از دور سلام

تصویر به تو از دور سلام به تو از دور سلام 15 تير, 1400 قرآن؛ چراغ راه هدایت

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بابَ اللّٰهِ الَّذِي لَايُؤْتىٰ إِلّا مِنْهُ

قوی باش دخترم...

زن جوانی پیش مادر خود می رود و از مشکلات زندگی خود برای او می گوید و اینکه او از تلاش و جنگِ مداوم برای حل کردن مشکلاتش خسته شده است‌.
مادرش او را به آشپزخانه می بَرَد و بدون آنکه چیزی بگوید، سه عدد کتری را پر از آب می کند و می گذارد که بجوشد. 
سپس در کتری اول، هویج می ریزد. در دومی، تخم مرغ و در سومی، دانه های قهوه.
بعد از 20 دقیقه که آب کاملا می جوشد، زیر کتری ها را خاموش می کند!
اول، هویج ها را در ظرفی می گذارد، سپس تخم مرغ ها را و بعد هم قهوه را در ظرفی می ریزد و جلوی دخترش می گذارد؛ سپس از دخترش می پرسد که چه می بینی؟
او پاسخ می دهد: هویج، تخم مرغ، قهوه. 
مادر از او می خواهد که هویج ها را لمس کند و بگوید که چگونه اند ؟! 
او اینکار را می کند و می گوید: نرم اند.
بعد از او می خواهد تخم مرغ ها را بشکند. 
دختر بعد از اینکه پوسته آنها را جدا  می کند، می بیند که تخم مرغ ها سفت شده اند. و در آخر از او می خواهد که قهوه را بچشد.
دختر از مادرش می پرسد که: مفهوم اینها چیست؟
مادر به او پاسخ می دهد: هرسه این مواد در شرایط سخت و یکسان بوده است. "آب جوشان"
اما هرکدام عکس العمل متفاوتی نشان داده اند. 
هویج در ابتدا بسیار سخت و محکم به نظر میرسد. اما وقتی در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد.
تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت می کرد. وقتی در آب جوش قرار گرفت، مایع درونی آن سفت و محکم شد‌.
دانه های قهوه که یکتا بودند، بعد از قرار گرفتن در آب جوشان، آب را تغییر دادند.

مادر از دخترش می پرسد: تو کدام یک از این مواد هستی؟
وقتی شرایط بد و سختی پیش می آید تو چگونه عمل میکنی؟
تو هویج هستی یا تخم مرغ یا دانه های قهوه؟
به این فکر کن که من چه هستم؟!
آیا من هویج هستم که به نظر محکم می آیم، اما در سختی ها خم میشوم و مقاومت خود را از دست میدهم ؟ 
آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع میکند، اما با حرارت محکم می شود؟
یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه، بوی خوش و طعم دلپذیری را آزاد کرد. 
اگر تو مانند دانه های قهوه باشی، هرچه شرایط بدتر می شود، تو بهتر می شوی و شرایط را به نفع خودت تغییر می دهی.

قوی باش دخترم...
وسیع باش...
دلتنگ که شدی
منتظر نباش کسی دل گرفته ات را باز کند... 
بلند شو و قدمی بردار... 
دل کسی را شاد کن... 
دلت خود به خود باز می شود... 

قوی باش... 
و پیش از آنکه کسی را دوست داشته باشی... 
خودت را دوست داشته باش... 
تا همچنان باشی... 
در لحظه هایی که کسی برای تو نیست... 
صبور باش... 
زمان خیلی چیزها را حل خواهد کرد... 
گاهی مساله های به ظاهر بزرگ و پیچیده توانایی و هوش زیادی نمی خواهد... 
کمی زمان می خواهد تا آرام تر شوی و مساله را کوچک تر و ساده تر ببینی... 

خداوند قادرترین کارگردانیست که با رسیدن سپیده دم می گوید : نور ، صدا ، حرکت... 
او زیباترین فیلم هستی را کلید می زند.
بنابراین بهترین نقش را برای خود آرزو کنید.

خداوند در قرآن می فرماید:
ای انسان البته با هر رنج و مشقت (در راه طاعت و عبادت حق بکوش که) عاقبت حضور پروردگار خود می‌روی.(1)

امام صادق (ع) فرموده اند: 
مؤمن از پاره هاى آهن محكمتر است؛ پاره هاى آهن هر گاه در آتش نهاده شود تغيير مى كند اما اگر مؤمن بارها كشته و زنده شود دلش تغييرى نمى كند.(2)

اللّٰهُمَّ أَكْرِمْنا بِالْهُدىٰ وَالاسْتِقامَةِ.

یاعلی
______________________
1.يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيه. (انشقاق، 6)
2.  إنّ المؤمنَ أشدُّ مِن زُبَرِ الحديدِ ، إنّ زُبرَ الحديدِ إذا دَخلَ النّار تَغيّرَ ، وإنّ المؤمنَ لو قُتِلَ ثُمّ نُشِرَ ثُمّ قُتِلَ لم يَتغيّرْ قلبُهُ. ( بحار الأنوار : 67 / 303 / 34 )

تصویر به تو از دور سلام به تو از دور سلام 14 تير, 1400 شعرهای دلتنگی

اینجا سلامت را کسی پاسخ نخواهد گفت

سرها در گریبان کسان، نجواکنان ؛ یادت نخواهند کرد
یاران با وجود یاوران یارت نخواهند خواند

الا یارب؛ سلامم را تو پاسخ گوی و لب بگشای
بیا بگشای لب؛ بگشای، یا رب؛ گر خطاکارم!
بیا بگشای لب؛ بگشای؛ گر ناخالصی دارم
بسوزانم! اگر در دل تنفر از کسی دارم
بخشکانم! اگر در سر هوای زور و آزاری به کس دارم

منم، من! میهمان روز و ماهت؛ بنده رنجور
نه هفت خطم، نه هفت رنگم، نه از سنگم، نه اهل مکر و نیرنگم؛
همان بی رنگ بی رنگم

خدایا بارالها؛ ناگزیر از رفتنم اما گریزی نیست
گریزی نیست، مرگی نیست؛ غربت انتهای زندگانی نیست!
مراد از رفتنم ، ناسازگاری نیست
هوای همنشینی با کسان دیگری در سینه ام نیست
مرادم راحتی نیست!
دلم تنگ است. اینجا مردمانش بی جهت تردید دارند؛ اعتمادی نیست!
گویی خوابگاه است؛ لیکن خوابی در آن نیست!
الا یارب "سلامم را تو پاسخ گوی و در بگشای"

دو دست دوستان در دوستی سرد است
نگاه دوستان سنگین تر از مرگ است
زمان طولانی و دلگیر، زمین در آسمان درگیر
هوا تاریک، روابط همچنان باریک
نفس در سینه ها محبوس، تنفر در نگاه محسوس
اینجا سقف کوتاه است
اینجا یعنی خوابگاه است

1383... خاطرات خوابگاه دانشجویی

تصویر به تو از دور سلام به تو از دور سلام 14 تير, 1400 شعرهای دلتنگی

تو چه میدانی که زبانه شمشیر زبانت 
با یک دل غمزده سرد چه می کند؟!
نه تو میدانی و نه هیچیک از مردم این آبادی!
 
چه بگویم که به فردا نکشد هم به تماشا نکشد؟!

آخر هر چه فکر میکنم، عزیز من!

"احساس سوختن به تماشا نمی شود
آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم!

درد مرا ز چهره خاموش کس نخواند
چون شعر ناسروده که معنا نمی شود"

18 فروردین 1400

تصویر به تو از دور سلام به تو از دور سلام 14 تير, 1400 شعرهای دلتنگی

تو چه میدانی که پاییز
با دلهای خسته چه میکند؟
حسرتِ فریادِ بیداد
با لبهای بسته چه میکند؟
کوفتنِ مشت های باران
به پشتِ پنجره
تو چه میدانی که دلتنگیِ پشت پنجره
چه میکند؟
بعدِ هر خنده ی تلخی
که به سختی نشاندم بر لب
تو چه میدانی که جنگ بغض ها
با یک گلو چه میکند؟
گوییا غم ها عجین گشتند
با این جانِ بی جان
تو چه میدانی که خفتن های با چشمان تر
چه میکند؟
مثل اینکه باید باور کند
این قلب خسته بی کسی را
تو چه میدانی که تنهایی
با مویِ سیاه چه میکند؟
خواستم از پیله ی خو در بیایم
مثل یک پروانه باشم
تو چه میدانی فنایی در دلِ یک شعله شمع
چه میکند؟
خواستم از تهِ برکه سوی دریاها روم
ماهی شوم
تو چه میدانی اسیرِ طعمه ی قلابِ دهر
چه میکند؟
خواستم از سرِ این تنهایی هم دستم بگیرم
وارد اجماع شوم
تو چه میدانی که زخم و خنجرِ دوستان به قلب
چه میکند؟
بدتر از اینها همه
مطرود شدن از اهل خانه ست...
تو چه میدانی که حجمِ طعنه و نگاهِ سرد
چه میکند؟
من نه آنم که توانم عاشقِ مجنون شوم
لیلی شوم
تو چه میدانی که دردِ یک جهان دلواپسی
چه میکند؟
باید این روح را ز تن آزاد کنم
تا پَر بگیرم
تو چه میدانی که مرگِ بی صدا با تنِ درد
چه میکند؟

لیلا طهماسبی

تصویر به تو از دور سلام به تو از دور سلام 14 تير, 1400 شعرهای دلتنگی

وقتی رفتی قلب من مدفون شد و یک لحظه هم طاقت نداشت
از مزارت تا به خانه، پای برگشتن نداشت

وقتی رفتی آسمان آبی قلبم، دگر نیلی نبود
سیل خون آلود اشکم، کوچه های شهر را هم شسته بود

وقتی رفتی در جنونم هیچ کس، حال مرا باور نکرد
بی تو حتی قلب من هم این منِ دیوانه را یاری نکرد

وقتی رفتی ...

29 اردیبهشت 1400... ساعت 8 شب

صفحه‌ها

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 29