mostafavi
مطالب ارسالی
17 فرو، 1402
0
حفظ انسجام ملی | اگر دوقطبیساز نیستید، هم باید علیه ماستپاشی موضع بگیرید، هم علیه کسانی که به زن چادری حمله میکنند و او را کتک میزنند و فحاشی میکنند.
اگر از یکی حمایت کردید و دیگری را توجیه، شما یکسر این...
14 فرو، 1402
0
خیلی از ما انسان ها بعد از یک مدت زندگی، میبینیم دلودماغ خیلی از چیزها را نداریم؛ چون هرچه جلوتر میرویم، میبینیم همه چیز مثل قبل است. انگار نه دیگر سفر، هیجان بچگیها را دارد، نه عشق، شور و حال گذشته را...
14 فرو، 1402
0
بیحجابی | در حوزه دینداری جامعه، عمده ضربههایی که میخوریم یا از متحجرین ظاهرپرست مدعی دینداری است یا از متجددین ظاهرگرای اباحهگر است!
هر دو اهل خشونت کلامی و رفتاریاند و کارشان نفرتپراکنی و دوقطبیسازی و برهم...
28 اسف، 1401
0
ترس از دو جهت شبیه سگ میباشد؛ سگ یک ویژگی عجیبی دارد. اگر از سگ بترسید و فرار کنید، شما را دنبال میکند. اگر بایستید و چشم در چشم او شوید، میایستد و به چشمهای شما زُل میزند. امّا اگر دنبال سگ بدوید، از دست شما فرار...
26 اسف، 1401
0
امید بر اقدام: همه کسانی که خدمت سربازی رفتند، میدانند که ماه دوم آموزشی، سربازها را میدان تیر میبرند و آنجا حدود 20 فشنگ جنگی به آنها داده میشود که تیراندازی یاد بگیرند، اما در دو مرحله! 8 تا فشنگ برای مرحلهِ قلق...
23 اسف، 1401
0
ذهن انسان برای تمرکز بر روی چیزهایی که هست طراحی شده و خیلی سخت میتواند روی چیزی که نیست تمرکز کند؛ مثلاً اگر من از شما بپرسم در اتاقتان چه چیزهایی دارید، شما سریع میگویید: کیف، لباس، لبتاب، موبایل و...
21 اسف، 1401
0
تفکر سیستمی در روابط | حتماً داستان فیل در اتاق تاریک را شنیدید که هرکس با چشمان بسته وارد اتاق میشد و با لمس کردن یکی از اعضای بدن فیل، برداشت خود را بیان میکرد؛ یک نفر دست به خرطم فیل میزد و میگفت: این ناودان است...
18 اسف، 1401
0
همه ما در طول روز بارها از تشبیهات استفاده میکنیم؛ مثلاً میگوییم: «الان دیگه وقت پادشاهی منه» یا «من آفتاب لب بومم». از تشبیهات برای انتقال بهتر مفاهیم استفاده میکنیم! اگر واقعه الف، برایمان ملموس باشد و...
18 اسف، 1401
0
برای اینکه سریعتر به اهدافم برسم، چه چیزهایی را باید بدانم؟
کافی است یک بار اسنپ گرفته باشید تا پاسخ این سؤال را پیدا کنید. اسنپ سه سؤال مهم از شما میپرسد:
1. شما کجا هستید؟ (الان کجای زندگی قرار...
18 اسف، 1401
0
داشتم داستان مردی را میخواندم به نام ماریون! ماریون در یک حادثه، دختر پنجسالهاش را از دست میدهد. ده ماه بعد خداوند یک دختر دیگری به او میدهد که او هم بعد از 5 روز میمیرد. اینقدر این دو داغ برای ماریون تلخ و...