با عرض سلام و خسته نباشید
فکر و اندیشه شما در این زمینه ستودنی است، نیت جمعی در خیرات، مود تأیید دین مبین اسلام می باشد. شخصی آمد خدمت امام کاظم علیه السلام و گفت: من خواستم مکه مشرف شوم؛ به من گفتند: یک طواف و دو رکعت نماز برای من بجا آور و من فراموش کردم. حضرت فرمودند: هر وقت مکه مشرف شدی؛ یک طواف و دو رکعت نماز بخوان و در پایان بگو: خدایا این طواف و دو رکعت نماز آن را برای خودم، اهل و عیالم، والدینم، خویشانم و تمام همشریانم قرار بده.
راوی از امام رضا علیه السلام پرسید: تا چند نفر را میتوانم در حج خود شریک سازم؟ ابو الحسن فرمود: هر چند نفر که مایل باشی.
بلکه از روایات استفاده می شود به این شخصی که اینگونه عمل می کند خداوند دو ثواب می دهد: 1- ثواب عملی که انجام داده است. 2- صله رحمی که انجام داده است. و خداوند، به تمام کسانی که شریک هدیه اش کرده است؛ ثواب عمل او را می دهد؛ بدون آن که ثواب کسی کم شود.
در واقع این خیرات، خدمتی به گذشتگان و عروج کنندگان از این دنیا است. قطعا توجه به همه رفتگان، آثار و برکات خاصی دارد. البته این اندیشه شما نسبت به این کار به نوعی ریشه معنوی و دینی دارد. مثلا نماز دسته جمعی، دعای دسته جمعی، و مواردی از این قبیل که هم منفعت عمومی دارد و هم منفعت معنوی. در دعاهای قرآنی، معمولا جمع لحاظ شده است: «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَهًٔ وَ فِی الْآخِرَهِٔ حَسَنَهًٔ وَ قِنا عَذابَ النَّارِ: خدایا در دنیا و آخرت بر ما نیکی عطا کن و ما را از آتش نگه دار».«رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّهًٔ مُسْلِمَهًٔ لَکَ: خدایا ما را از مسلمین قرار ده و نسل ما را از ایمان آورندگان بر تو قرار ده». «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهٔ: خدایا قلب ما را بعد از هدایت آلوده نکن و برنگردان و رحمتت را بر ما هدیه کن» و ده ها آیات دیگر که همانند آیات فوق، می باشد.
روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است؛ که می فرماید:
«مردگانتان را که در قبرها آرمیدهاند؛ از یاد نبرید. مردگان شما امید احسان شما را دارند. مردگان شما زندانی هستند و به کارهای نیک شما رغبت دارند. آنها خود، قدرت انجام کاری ندارند؛ شما صدقه و دعائی به آنها هدیه کنید».
و در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «مرده به خاطر طلب رحمت و آمرزشی که برای او میشود؛ شادمان میگردد. همان گونه که زنده به وسیله هدیه ای که به او می دهند؛ خوشحال میگردد».
هم چنین آن ها از کارهای خیری که بازماندگان آنان، به نیابت از آنان انجام می دهند؛ بهره مند گشته، و خوشحال می شوند. هر چند آن کار کوچک باشد. برای همین در روایات سفارش گردیده که به نیابت از مردگان، کارهای خیر انجام دهید و یا ثواب کارهای خیر خود را به آنها هدیه کنید. تا جائی که فرموده اند «فرزندانی که بعد از مرگ پدر و مادرشان، آن ها را یاد نمی کنند و خیراتی برایشان نمی فرستند؛ ممکن است؛ عاق والدین گردند.
با عرض سلام و خسته نباشید
واژگان يادشده در معنای يکي بودن و وحدت اشتراک دارند.
واژه «فَرد» بر واحد (عدد نخست)، بينظير و وتر (در برابر زوج) دلالت دارد و اعم از وتر و اخص از واحد است. فرد (مثل واحد و أحد) ميتواند صفت خدا قرار گيرد.
وتر در برابر شفع است؛ بنابراين اعداد 3، 5 و... وتر (در برابر زوج) هستند.
مادّهي «وَتر» بر انفراد و تنها بودن (در برابر جفت) است دلالت دارد.
با سلام خدمت شما کاربر گرامی
توحید صمدی یا صمدانی اصطلاحی است که در اندیشه مرحوم علامه حسنزاده پر رنگ میشود. ایشان بر این باورند که توحید قرآنی همان توحید صمدی که توحید واقعی همهی انبیاء و اولیاء الله است.[۱] علامه با توجه به نظریهی عرفانی وحدت شخصی وجود و تاملات فکریشان، مسئله توحید صمدی را مطرح کرده است.
از آنجا که این مسئله از تحقیقات دقیق علامه حسن زاده بوده و حاصل سالها تاملات فلسفی، عرفانی و قرآنی ایشان است، فهم دقیق آن نیازمند آشنایی فراوان با مفاهیم فلسفی و عرفانی است.
ما در اینجا تنها به اختصار سعی میکنیم این مفهوم را با توجه به کتابهای استاد حسن زاده توضیح دهیم و برای فهم بیشتر شما را به کتابها خود علامه و مقالات و کتابهای که دیگران در این باره نوشتهاند، ارجاع میدهیم.
صمد از نظر لغوی به معنای پر بودن است. علامه در بیان معنای صمد میفرماید: « صمد در آیه شریفه «الله الصمد» به معنای پرُ است و پُر جز یکی نتواند بود؛ زیرا بسیط الحقیقة جز یکی نیست که احد است؛ «قل هو الله احد».[۲]
توحید صمدی یا همان وحدت وجود یعنی غیر خدا، همهی شئون، اطوار و انوار وجودی حق تعالی هستند که به صورت وحدت شخصی وجود تعبیر میشود.
طبق نگاه عارفان هر گونه کثرت از حریم وجود حق زدوده شده، مگر کثرت ظاهری. توحید صمدی گویای این است که نظام ازلی و ابدی یک وجود صمدی است و طبیعت دامنهی آن است و وجود با حفظ مراتبش، یکپارچه حیات و شعور و دیگر اسمای حسنی و صفات علیاست.[۳]
در جایی دیگری علامه در توضیح توحید صمدی مینویسد:
«توحید صمدی ظهور و شهود سلطان وحدت حق در سیر انفسی سالک الی الله است که به علم الیقین، بلکه بالاتر از آن، به عین الیقین، بلکه بالاتر، به حق الیقین، بلکه فراتر، به بردالیقین در یابد که « هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ» از این رو مهمترین مسئله در معارف انسانی پیبردن به توحید صمدی قرآنی است و این که آدمی بداند و به علم ذوقی بیابد که وجود مساوق حق است و حق سبحانه صمد است.[۴]
علامه حسن زاده آملی در تبیین توحید صمدی از دیدگاه قرآن مینویسد:«وجود مساوق حق است و حق سبحانه وجودی صمدی است: « وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَٰهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَٰهٌ[۵] او کسی است که در آسمان معبود است و در زمین معبود.» و « هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ؛[۶] در آنجا ثابت شد که ولایت (و قدرت) از آن خداوند بر حق است!» به این معنا که حق وحدت صمدی است، نه وحدت عددی.... از این رو اگر کسی توحید صمدی را نپذیرد، در حقیقت به اثنینیت قائل شده است؛ زیرا توحید قرآنی را درک نکرده است؛ چرا که خداوند متعال را واحد عددی دانسته است؛ در حالی که واحد عددی صمد نیست.[۷]
پینوشت
[۱] هزار و یک کلمه، ج۵، ص۷۰.
[۲] نصوص الحکم بر فصوص الحکم، ص۵۴.
[۳] هزار و یک کلمه، ج۴، ص۱۱۲.
[۴] هزار و یک کلمه، ج۵، ص۲۴۸ و ج۴، ص۴۷۷.
[۵] سوره زخرف، آیه۸۴.
[۶] سوره کهف، آیه۴۴.
[۷] هزار و یک کلمه، ج۳، ص۳۸۹ و ج۵، ص۳۳۰.
با عرض سلام و خسته نباشید
متن حدیث:
از اسماء بنت عمیس نقل شده است: پیامبر(صلى الله علیه وآله) نماز ظهر را در منطقه صهباء واقع در خیبر بجا آورد. آنگاه على(علیه السلام) را در پى کارى فرستاد، چون بازگشت، پیامبر نماز عصر را نیز خوانده بود، پس پیامبر سر خود را بر دامن او گذاشته و خواب رفت، و على(علیه السلام) در مدّتى که پیامبر خواب بود، اصلاً حرکت نمى کرد که مبادا حضرت بیدار شود، و آنگاه که پیامبر بیدار شد خورشید غروب کرده بود. به همین جهت دعا کرده و فرمود:«أللّهم إنّ عبدک علیّاً احتبس نفسه على نبیّه فرُدَّ علیه شرقها»؛ (خدایا بنده ات على، خود را براى پیامبرت وقف کرده، پس تو نیز روشنایى خورشید را براى او باز گردان).
اسماء مى گوید: در این لحظه آفتاب برگشته تا بر سر کوه برآمد و على(علیه السلام) وضوء گرفته نماز عصر را خواند و پس از آن دوباره آفتاب غروب نمود.
و احتجاج امیر مؤمنان به آن در روز شورا در برابر همه مردم که فرمود: «اُنشدکم الله أفیکم أحدٌ ردّت علیه الشمس بعد غروبها حتّى صلّى العصر غیری؟ قالوا: لا»؛ (شما را به خدا سوگند! آیا در میان شما غیر از من کسى یافت مى شود که خورشید پس از غروب به خاطر او باز گردانده شده باشد تا او نماز عصرش را بخواند؟ همگى گفتند: نه).
و این نشان دهنده کمال شهرت این حادثه غیر مترقّبه در میان یاران باسابقه پیامبر است.
تنها شیعه قائل به ردّ شمس براى امیرمؤمنان على(علیه السلام) نیست، بلکه بسیارى از ثقات و حافظان حدیث با سندهاى بى شمارى آن را نقل کرده اند، و گروهى از استادان فنّ حدیث بخشى از سندها را صحیح دانسته، و گروهى دیگر بخش دیگر را حسن دانسته اند. و گروهى از محدّثان نیز بر آن چهار نفر یعنى: ابن حزم، ابن جوزى، ابن تیمیه و ابن کثیر که روح خبیث اُموى را یدک مى کشند و حدیث را تضعیف نموده اند، سخت تاخته اند. و برخى دیگر از بزرگان که انکار این ویژگى نبوى و کرامت علوى بر ایشان سخت گران آمده، اقدام به نگارش کتابى جدا گانه در این باب نموده و کلیه سندها و طریق هاى حدیث را در آن گرد آورده اند؛ همچون:
1 ـ ابو القاسم حاکم بن حذّاء حسکانى نیشابورى حنفى، متوفّاى (490) به بعد؛ وى رساله اى به نام «مسألة فی تصحیح ردّ الشمس و ترغیم النواصب الشُمْس»(2) درباره حدیث نگاشته، که بخشى از آن را ابن کثیر در «البدایة والنهایة» آورده، و ذهبى نیز آن را در «تذکرة» یاد آور شده است.
2 ـ حافظ جلال الدین سیوطى، متوفّاى (911)؛ او نیز رساله اى به نام «کشف اللبس عن حدیث ردّ الشمس» درباره حدیث نگاشته است.
و ما اکنون نمونه اى از حافظان و بزرگانى که حدیث را نقل کرده اند، یادآور مى شویم؛ برخى از این افراد حدیث را ذکر کرده اند بدون اینکه بر آن ایرادى وارد کنند، و برخى نیز علاوه بر نقل آن پیرامونش بحث نموده و صحّت آن را تأیید کرده اند:
1 ـ حافظ ابوجعفر احمد بن صالح مصرى ، متوفّاى (248)؛ وى از مشایخ بخارى در صحیح، و دیگران است و همگى بر ثقه بودن او اتّفاق نظر دارند. و او با دو طریقِ صحیح، این روایت را از اسماء بنت عمیس نقل نموده و مى گوید:
بر اهل علم واجب است که حدیث أسماء را که از پیامبر براى ما روایت شده، حفظ کنند؛ زیرا از بزرگترین نشانه هاى نبوّت است.
2 ـ حافظ ابوالقاسم طبرانى، متوفّاى (360)؛ وى این حدیث را در «المعجم الکبیر» خود نقل کرده و گفته است: «این حدیث، حَسَن است».
3 ـ حافظ ابوبکر بیهقى، متوفّاى (458)؛ او در «الدلائل» آن را نقل کرده است؛ آن گونه که در«فیض القدیر»مناوى آمده است.
4 ـ ابومظفّر یوسف قزأوغلى حنفى، متوفّاى (654)؛ وى در «تذکره» آن را روایت نموده، سپس دیدگاه جدّش ابن جوزى را ردّ کرده، و خلاصه آن این است:
سخن جدّم مبنى بر جعلى بودن حدیث، سخنى بى دلیل، و خدشه وى در راویان آن غیر وارد است؛ به خاطر اینکه ما این روایت را از راویانى روایت کرده ایم که عادل و ثقه بوده و هیچ خدشه اى بر آنان وارد نیست. و منظور از برگرداندن خورشید، نگه داشتن آن از حرکت عادى است نه برگشت دادن حقیقى، گر چه برگشت حقیقى هم باشد هرگز جاى شگفتى نیست؛ چرا که در این صورت معجزه اى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و کرامتى براى على(علیه السلام) خواهد بود.
و متوقّف کردن آفتاب پدیده بى سابقه اى نیست، بلکه به اجماع، خورشید براى یوشع نیز متوقّف شده است، و این از دو حال خارج نیست: یا معجزه اى براى موسى است و یا کرامتى براى یوشع. در صورتى که معجزه موسى باشد، پس پیامبر ما برتر از اوست، و چنانکه کرامتى براى یوشع باشد، پس على برتر از اوست؛ زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرموده است: «علماء اُمّتی کأنبیاء بنی اسرائیل»؛ (علماى امّت من مانند پیامبران بنى اسرائیل هستند). تازه این سخن درباره همه علماست، چه رسد به على(علیه السلام) که برتر و افضل از همه آنهاست.
سپس وى برترى على(علیه السلام) بر انبیاى بنى اسرائیل را با دلیل و برهان اثبات کرده، و آنگاه شعر صاحب بن عبّاد پیرامون ردّ شمس، را آورده است.
5 ـ حافظ ابن حجر عسقلانى، متوفّاى (852)؛ وى حدیث را در «فتح الباری»آورده، مى گوید:
طحاوى، و طبرانى در «الکبیر»، و حاکم، و بیهقى در «الدلائل»، از اسماء بنت عمیس نقل کرده اند: روزى پیامبر روى پاى على(علیه السلام) خوابیده بود و خوابش تا دَمِ غروب آفتاب به طول انجامید، و على(علیه السلام) به همین جهت نتوانست نماز عصر را بجا آورد، و وقتى پیامبر از خواب بیدار شد و از قضیّه مطّلع گشت، دعا کرد تا خورشید باز گردد، و على نماز عصر را در وقت خودش بجا آورد و پس از آن مجدّداً غروب کرد؛ و این از رساترین معجزات است. و در اینجا ابن جوزى و همچنین ابن تیمیّه در کتاب «الردّ على الروافض» اشتباه بزرگى را مرتکب شده اند که این روایت را جزء روایات ساختگى برشمرده اند.
6 ـ حافظ سیوطى، متوفّاى (911)؛ وى در کتاب «جمع الجوامع» آنگونه که در «ترتیب» آن آمده است در ذکر معجزات پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را از على(علیه السلام) روایت کرده است. و در کتاب «الخصائص الکبرى»مى گوید:
هنگام نبرد یوشع با پادشاهان جبّار، خورشید به خاطر او متوقّف شد، و براى پیامبر ما نیز در شب معراج چنین شد. و شگفت انگیزتر از این دو، متوقّف شدن خورشید براى على(علیه السلام) است، آنگاه که نماز عصرش قضا شده بود.
با سلام و احترام خدمت شما کاربر گرامی
پاسخ به سوال شما کاربر گرامی درباره چرایی زیاد بودن دیه مرد از زن و تبعیض بین زن و مرد را در قالب یک مقدمه و چند جواب کوتاه بیان می کنیم:
تمامى احکام اسلام بر پایه مصالح و مفاسد خاصى استوار است. براى هر حکمى، حکمتى است و در جعل هر قانونى، مصلحتى موجود است. اگر در اسلام از چیزى نهى میشود؛ به دلیل آن است که مفسدهاى دارد و اگر به چیزى امر میشود، از آن جهت است که مصلحتى در آن وجود دارد. البته شاید پى بردن به تمام حکمت و مصالح و مفاسد مترتّب بر احکام برای ما ممکن نباشد، اما با اتکاى به عقل سلیم و نیز واقعیات خارجى موجود و همچنین بیانات بزرگان معصوم(ع) میتوان به گوشههایى از آن پى برد.
در مورد دیه زن و نصف بودن آن نسبت به دیه مرد هم قطعاً حکمتهایى وجود دارد که به تعدادى از آن میپردازیم:
1. اگر اسلام یک دین کاملاً مادى بود که محور مسائل آن امور مالى و اقتصادى در نظر گرفته میشد و آنگاه دیه زن نصف دیه مرد بود، این اشکال وارد بود که چرا ارزش زن کمتر از مرد است و چرا قیمت زن را نصف قیمت مرد در نظر گرفتهاند. حال آنکه در اسلام ارزش انسانها به روح و روان و کمالات معنوى آنها است. آنچه در اسلام اهمیت دارد و معیار ارزش است، تقوا است.
2. مرد از نظر جسمانى و قواى بدنى، قویتر از زن بوده و قادر به انجام کارهاى سنگینتر است و وجود او براى خانواده، مایه آرامش و قوّت دل است، از سوى دیگر؛ با فقدان او افرادى که تحت تکفل وى بودهاند، بدون سرپرست و حامى میمانند؛ لذا طبیعى است که میزان دیه او بیش از دیه یک زن باشد.
3. نفقه فرزندان نیز بر عهده مرد است نه زن؛ لذا با رفتن مرد و مرگ او تعدادى فرزند واجب النفقه از او باقى میمانند که بایستى به نحوى این خلأ نیز پُر گردد. بنابراین، باید قاعدتاً دیه مرد بیش از دیه یک زن باشد و این مطلب ربطى به جوهره زن و مرد ندارد، بلکه به لحاظ عوارض خارجى مرگ آنها و اثرات آن در خانواده است.
4. خلأ ناشى از فقدان یک مرد در خانواده به مراتب بیش از خلأ ناشى از یک زن است. بر اساس مطالعات فقهى و تاریخى، دیه به منظور جبران خساراتى است که از ناحیه مجرم بر شخص قربانى یا خانواده او وارد گردیده و از آنجا که جامعه مطلوب دینى که اسلام در پى تحقق آن است، عمده فعالیتهاى اقتصادى را بر دوش مرد گذاشته و مهمترین وظیفه زن را اداره کانون خانواده قرار داده، طبیعى است که آثارى که بر یک مرد مترتب میشود از نظر اقتصادى بر وجود یک زن مترتب نیست؛ لذا فقدان او از صحنه اجتماع و خانواده، از نظر اقتصادی خسارت بیشترى را متوجه خانواده میکند. از این رو، باید دیهاى مناسب وضعیت او پرداخت گردد.
5. هیچ تبعیضی خداوند متعال بین زن و مرد قائل نشده است و اگر تکالیفی به عهده مرد قرار داده شده که به عهده زن قرار نداد حکمت های مختلفی داشته و خداوند طبق مصالح و مفاسد و بر مبنای روحیات و توان جسمی زنان برخی کارها را از عهده او برداشته است. یا در برخی امور مالی مانند دیه و ارث و دیگر امور تبعیضی وجود ندارد چنان که در موضوع ارث دختر چون از جاهای مختلفی به او ارث می رسد همان تساوی و گاهی بیشتر از آن نیز بهره می برد. البته این بخشی از حکمت است و ما هماه ان را نمی دانیم.
علاوه بر اینکه حکام دیگرى در اسلام وجود دارد که به دلیل مصالحى که در آنها وجود دارد، به نفع زنان وضع شده است، برای نمونه اگر شخص مسلمانى مرتد شود(مرتد فطرى) چنانچه مرد باشد حتى، اگر توبه هم کند، به نظر بسیارى از فقها به مرگ محکوم میشود، ولى اگر زن باشد در صورتى که توبه کند، آزاد شده و به زندگى عادى خود برمیگردد یا در علل فسخ نکاح، اگر مردى بعد از عقد نکاح، دیوانه شد، زن حق دارد نکاح را فسخ کند در صورتى که اگر همین اتفاق براى زن بیفتد، مرد حق فسخ ندارد و ... . حال آیا می شود گفت خداوند در این امور تبعیض و فرق قرار داده است؟
از جمع بندی این جواب ها و دیگر پاسخ هایی که ارائه شده نتیجه می شود مسئله دیه یا دیگر اموری که به ظاهر به ضرر زن است ملاک ارزیابى ارزش مرد و زن نیست که تفاوت آن موجب اعتراض گردد. از طرفى وظایف اقتصادى مرد در خانواده هم به نحوى ایجاب میکند که تفاوتهایى در اینگونه موارد(دیه) که ارتباط مستقیم با اقتصاد خانواده دارد، مشاهده شود و این عین عدالت است.
برای مطالعه بیشتر می توانید به لینک زیر مراجعه فرمایید:
https://btid.org/fa/news/181569
در پاسخ به سوال دوم شما درباره اینکه چرا اگر مرد خیانت کند سنگسار نمی شود اما اگر زن زنا کند سنگسار می شود چیست؟ باید گفت:
حکم سنگسار، در همه ادیان الهی وجود داشته و حالتی بازدارنده برای این عمل زشت زنا محسوب می شد. در زمان اسلام، این حکم با قوانین و فروعات جدیدی ابلاغ شد و امروزه یکی از احکام مسلّم اسلامى است که همه مکاتب فقهى اسلام به لحاظ مستندات غیرقابل انکار فقهى، بر اسلامی بودن آن اتفاق نظر دارند.
از آن جایی که تمامى احکام اسلام بر پایه مصالح و مفاسد خاصى استوار است و براى هر حکمى، حکمتى و برای جعل هر قانونى، مصلحتى وجود دارد از این رو اگر در اسلام از چیزى نهى میشود؛ به دلیل آن است که مفسدهاى دارد و هرچند پى بردن به تمام حکمت و مصالح و مفاسد مترتّب بر احکام برای ما ممکن نیست اما با اتکاى به عقل سلیم و نیز واقعیات خارجى موجود و همچنین بیانات بزرگان معصوم(ع) میتوان به گوشههایى از آن پى برد. در مورد حکم سنگسار بودن زن و مرد نیز حکمت هایی وجود دارد که حفظ امنیت اخلاقی جامعه، حفظ پاکیزگی خانواده ها، جلوگیری از خیانت و عادی سازی آن؛ حفظ پاکیزگی مولود و مشخص بودن خانواده وی .... از جمله این حکمت هاست.
پس از این مقدمه باید گفت:
حکم رجم یا همان سنگسار تنها برای مرد نیست بلکه هم برای مرد است و هم زن؛ اگر زنا، زنای محصنه باشد یعنی مرد همسردار با زن شوهر داری زنا انجام دهد، هر دو (زن و مرد) در صورت اثبات این عمل و تحقق شرایطی سنگسار می شوند و این رجم تنها اختصاص به مرد ندارد؛ از جمله این شرایط برای نمونه می توان به موارد زیر اشاره نمود:
1. هر دو متأهل و داراى همسر باشد؛ بنابر این، هرکدام از طرفین زنا که متأهل نباشند، حکم سنگسار از او مرتفع، و به تناسب، حد شلاق یا تعزیر بر او اجرا مىشود.
2. همسر دائم داشته باشد؛ بنابر این اگر زن یا مردى که در ازدواج موقت هستند و با شخص دیگرى مرتکب زنا شوند، اگرچه اصطلاحاً همسردار مىباشند اما زناى آنها، زناى محصنه مستوجب سنگسار نخواهد بود.
3. با همسر خود قبل از اینکه مرتکب زنا شود، دستکم یکمرتبه همبستر شده باشد؛ بنابر این شخص زناکارى که همسر دائم دارد، در صورتى که هنوز با همسر دائم خود همبستر نشده است (مثل کسانى که در دوران عقد هستند و هنوز با همسر خود همبستر نشدهاند)، سنگسار نخواهند شد.
4. مسلمان باشند؛ بنا بر نظر بسیارى از فقیهان، حکم زناى محصنه در مورد مسلمان جارى مىشود. بنابر این مسیحى و یهودى و پیروان دیگر ادیان در صورتى که همه شرایط زناى محصنه را داشته باشند، حکم سنگسار در مورد آنها الزامى ندارد و حاکم اسلامى مىتواند آنها را به قوم خویش واگذارد ... .
5. همه شرایط عمومى تکلیف را داشته باشد یعنی اگر یکى از طرفین گناه زنا، زیر سن تکلیف یا دیوانه یا حقیقتاً نسبت به حکم حرمت زنا جاهل باشد؛ یا حرمت زنا را مىداند، ولى با کسى که فکر مىکرده بر او حلال است، زنا کرده است؛ یا شخصى را مجبور به زنا کرده باشند، یا اینکه شخصى براى حفظ جان خود، به زنا مجبور شده باشد و... . در هریک از این موارد، مجازات زناى محصنه برداشته خواهد شد.
6. اقامه چهار شاهد که همه یک جور شهادت بر این زنا بدهند و اگر یکی در اقرار خود بر خلاف دیگران شهادت دهد همه این افراد شلاق می خوردند و آن دو نفر آزاد می شوند. یا اگر زن و مرد زناکار در یک فضایى کاملاً آزاد، چهار مرتبه نزد حاکم به این عمل خود اقرار کنند سنگسار می شوند.
از جمع بندی سخنان نتیجه می شود که حکم سنگسار برای زن و مرد یکسان است و تنها اختصاص به زن ندارد. این حکم در صورت تحقق شرایط است و در صورت عدم تحقق شرایط تنها حکم تعزیر جاری میشود.
برای مطالعه بیشتر می توانید به لینک زیر مراجعه فرمایید
https://btid.org/fa/news/111495
با سلام و احترام خدمت شما کاربر گرامی
در پاسخ به سؤال اول شما باید گفت:
درباره علت و فلسفه اجازه گرفتن زن از شوهر به چند نکته اشاره می کنیم:
نکته اول: با توجه به این که هر مجموعه انسانی به یک مدیر و رهبر نیاز دارد تا آن مجموعه را اداره کند، اسلام برای خانواده که یک مجموعه کوچک است نیز مرد را مسئول خانه قرار داده است و اکثر مسئولیت های اداره خانه را به دوش او گذاشته است و این یک امتیاز نیست، بلکه یک بار مسئولیت سنگین برای اداره خانه و خانواده است. به همین جهت یکی از قوانین خانه این است که زن با هماهنگی همسرش از خانه خارج شود تا به نظم و اداره خانه لطمه ای وارد نشود.
نکته دوم: یکی دیگر از حقوق مرد؛ حق جنسی است که بر عهده زن می باشد که در این نیاز متقابل، زن باید درخواست همسرش را تامین کند و به این جهت که گاهی عدم اجازه زن برای خروج از منزل به این نیاز لطمه وارد می کند، لذا اجازه برای ترک منزل لازم و ضروری است.
نکته سوم: باید به این نکته توجه داشت که این گونه قوانین در حد یک اصل قانونی است برای زمانی که اختلافی پیش آمد و برای حل اختلاف، مبنا و قانون باشد؛ اما ما در عرف جامعه نداریم که زن برای هر خروج از منزلی بخواهد اجازه ای از همسرش بگیرد، بلکه بصورت توافقی خیلی از این مسائل بین زوجین حل شده و کسی به این نکات توجه ای ندارد و در خانه اصول اخلاق باید حاکم باشد و نه اصول فقهی
و ... .
با توجه به این علت ها و دیگر عللی که وجود دارد، رضایت شوهر برای خروج شما از منزل لازم است هرچند خروج شما با حقّ شوهر هم منافات نداشته باشد، اما در صورتی که شما یقین کنید او با بیرون رفتن شما مشکلی ندارد و قبلا این موضوع را با گفتگو حل کرده باشید و به عبارت دیگر شوهر اجازه کلی به شما داده باشد؛ در این صورت دیگر نیازی به اجازه گرفتن برای هر کاری نیست مگر برخی کارهایی که خود می دانید باید حتما به او بگویید و اگر نگویید قطعا او راضی نیست.
برای نمونه شما یک بار استاد دانشگاه هستید در اینجا دیگر نیازی نیست هر روز از او اجازه بگیرید چون او از همان روز اول با این کار شما برای خروج از مخالفت نکرده است و می داند که شما برای کار تدریس از خانه خارج می شوید اما یک بار شما می خواهید با دوستان به سفری و تفریحی بروید یا برای زیارتی مشرف شوید و .... در اینجا نیاز است حتما با شوهر مشورت و از او اجازه بگیرید.
البته درجایی که مرد با خروج زن مخالفت کند قانون الهی در خصوص ترک خانه توسط زن استثنائاتی را در نظر گرفته است: این موارد شامل خروج از منزل برای درمان بیماری به تشخیص پزشک، خروج از منزل برای انجام امور شرعی و واجب و سکونت در مکان دیگر به دلیل ترس از ضرر و زیان مالی، جسمی یا آبرویی که ممکن از طرف هر کسی برای وی رخ دهد؛ تهیه اجناس ضروری در صورتی که مرد اقدام نکند.
برای مطالعه بیشتر می توانید به لینک زیر مراجعه فرمایید:
https://btid.org/fa/news/157911
اما سوال دوم شما؛ ارتباط سخنان امیرالمومنین درباره زن یهودی با مسئله دموکراسی را متوجه نشدم؛ اگر ارتباط و سوالی خاصی مد نظرتان هست سوال خود را روشن تر مطرح بفرمایید.
امام علی علیهالسلام در خطبه ۲۷ نهجالبلاغه به این موضوع اشاره میکنند. حضرت در بخشی از این خطبه درباره پیامدهای ترک جهاد و سستی برخی از یارانشان سخن میگویند. در ادامه به موضوع هجوم سربازان معاویه به شهر انبار و تعرض به مردم اشاره میکنند.
در این حمله به خانهی یک زن مسلمان و یک زن یهودی که تحت حکومت اسلام زندگی کرده و بنابراین وظیفه حکومت حفظ جان و مال او بوده است، هجوم برده و زیورآلات او را به غارت میبرند.
در این ماجرا هیچ آسیبی به سپاهیان معاویه وارد نشده و آنان میتوانند به راحتی شهری از شهرهای تحت حکومت اسلامی را غارت کنند.
این اتفاق از نظر امیرالمومنین علیهالسلام آن چنان سنگین و دردناک است که دربارهای آن میفرمایند:
«فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِن بَعْدِ هَذا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً؛[۱] اگر به خاطر اين حادثه (بسيار دردناک)، مسلمانى از شدّت تأسّف و اندوه بميرد، ملامتى بر او نيست، بلکه به نظر من، سزاوار است.»
با توجه به توضیحاتی که بیان شد مشخص میشود غصه و درد حضرت به خاطر تعرض به شهر اسلامی و عدم دفاع مسلمانان از شهر اسلامی است.
امام (عليه السلام) در اين بيان گويا از مطلبى که اعماق او را مى سوزاند، پرده برمى گيرد و آن اين که چرا مسلمان با ايمان، آن قدر در برابر حوادث، سستى به خرج دهد که دشمن، بدون هيچ رادع و مانعى، به سرزمين او حمله کند اموال او را به غارت برد، حتى متعرّض نواميس او شود و بدون کمترين ضايعات، با دست پُر، به خانه خود برگردد؟! آرى هيچ مسلمان غيرتمندى نمى تواند چنين حادثه دردناکى را تحمّل کند و اگر کسى از غصه و اندوه بميرد، جاى سرزنش نيست.
جالب اين که تجاوز به حريم و گرفتن زينت آلات زنان مسلمان و غير مسلمان و هتک احترام آنها در يک رديف شمرده شده و اين نشان مى دهد که اوّلا اسلام، تا چه حدّ براى نواميس مردم اهمّيّت قائل است و ثانياً، تا چه اندازه خود را متعهد به دفاع از اقليت هايى که در پناه اسلام زندگى مى کنند مى داند. به هر حال مقصود امام (عليه السلام)بيان عمق فاجعه اى است که انجام شده است.
بديهى است اين سخن، ويژه ديروز و زمان هاى گذشته و حمله لشکر معاويه به شهر انبار نبوده و نيست، بلکه يک قاعده کلّى است که در زندگى مسلمانان امروز و فردا نيز صادق است. گويى امام (عليه السلام) مسلمانان امروز را که مورد تهاجم شرق و غرب غارتگر قرار گرفته و اموال و نواميس شان را به خطر انداخته اند و در دفاع از خود در برابر اين خونخواران و غارتگران، سستى به خرج مى دهند، مخاطب ساخته و همين سخنان را براى آنها بازگو مى کند که اگر مرد مسلمانى، از تجاوز دژخيمان به سرزمين هاى مقدّس اسلامى و تجاوز به قبله نخست آنها و غارت منابع و اموال و هتک نواميس و اعراضشان، از اندوه و غصه بميرد، در خور سرزنش نخواهد بود.[۲]
پینوشت
[۱] نهجالبلاغه(صبحیصالح)، خطبه۲۷؛ ص۲۶.
[۲] پیام امام، ص۱۳۸.
برای اطلاع بیشتر میتوانید به لینکهای زیر مراجعه کنید:
https://btid.org/fa/book/21160
با سلام خدمت شما کاربر گرامی
ولایت فقیه با دموکراسی هیچگونه تناقضی ندارد. بلکه بر عکس آموزههای اسلامی بیشترین توجه را به عزت و کرامت انسانها دارد.
طبق آموزههای اسلامی هیچ انسانی حق تسلط و برتری بر دیگری را ندارد. خداوند تنها موجودی است که حق قانونگذاری و تسلط بر مردم را دارد. بنابراین چه یک شخص از مردم چه اکثریت آنها نمیتوانند برای سایرین در امور اجتماعی تعیین تکلیف کند و این حق تنها از آن خداست.
خداوند این حق را را به پیامبر و ائمه (علیهمالسلام) اعطاء نموده و در دوران غیبت با مقداری تفاوت در اختیار فقیه جامع الشرايط قرار دارد.
این حقی است که خداوند دراختیار فقیه گذاشته است. در واقع خداوند به حکومت ولایت فقیه مشروعیت بخشیده است. اما مردم میتوانند این حق مشروع را به رسمیت شناخته و بپذیرند یا بر خلاف حکم خداوند عمل کنند. در واقع مقبولیت ولایت فقیه به دست مردم است. این در اختیار مردم است که از دستورات خداوند پیروی کرده و حکومت را در اختیار صاحبان اصلی آن قرار دهند یا همانند زمان ائمه علیهمالسلام محور حکومت را در غیر جایگاه اصلیاش قرار دهند. نمونه بارز این مسئله را میتوان در امیرالمومنین مشاهده کرد که به خاطر عدم اقبال مردم ۲۵ سال خانهنشین بوده و حق الهی حضرت توسط دیگران غصب شده بود.
حکومت ولی فقیه نیز تا زمانی که مردم به فقیه جامع الشرایط اقبال نکنند تحقق خارجی پیدا نمیکند. بنابراین ولایت فقیه با دموکراسی و نظر مردم هیچ مخالفتی ندارد. این مردم هستند که انتخاب میکنند در مسیر الهی و دین خداوند قدم گذاشته و رهبری فردی الهی را بپذیرند یا بر خلاف دستور خداوند نظر خود و اکثریت جامعه را بر کرسی رهبری جامعه بنشانند.
برای مطالعه بیشتر میتوانید به لینک زیر مراجعه کنید:
https://btid.org/fa/news/199343
https://btid.org/fa/news/59762
https://btid.org/fa/news/2980
صفحهها