باباحجیان محمدجابر

تصویر باباحجیان محمدجابر

مطالب ارسالی

03 مرد، 1400    0
یکی بود، یکی نبود. یه قلک گل قرمزی بود، که دوست داشت خالی بمونه. چون اگه پر نمی‌شد، شکسته هم نمی‌شد. اما سارا که قلک رو خریده بود، از همون روز اول تو آرزوی پرکردن قلکش بود. گل قرمزی هر موقع سارا پولی دستش می‌رسید،...
26 تير، 1400    0
توی یه جنگل بزرگ، حیوونای زیادی زندگی می‌کردن. آهو، گوزن، میمون، موش و خرگوش. روزی از روزا، یه فیل خیلی بزرگ وارد جنگل شد. تا اون روز توی اون جنگل فیل نیومده بود. حیوانا وقتی‌ فیل رو توی جنگل دیدن، با تعجب بهش نگاه می...
17 تير، 1400    0
در کنار جوی آبی، یه درخت سنجد پیر زندگی می‌کرد. درخت پیر مردم رو خیلی دوست داشت. مردم می‌اومدن و سنجدهای این درخت رو جمع می‌کردند. بچه‌های کوچیک حتی وقتی بزرگ می‌شدند، باز می‌اومدن کنار این درخت. خاطره‌های زیادی با این...
14 تير، 1400    0
وقتي فرزند شما متوجه می‌شود هر زمان جواب والدین نه است، با لج بازی کردن می‌تواند نظر شمارا به نفع خود تغییر دهد. پس لج بازی را ادامه می‌دهد. معمولاً در بزرگ‌سالی هم از همین ترفند استفاده می‌کند ...
12 تير، 1400    0
در زمان‌های قدیم، حاکم زورگویی که بسیار ظالم بود، زندگی می‌کرد. بسیار حریص، بی‌رحم، فریب‌کار و مال‌اندوز بود. اسراف‌کاری و تجمل‌گرایی را دوست داشت. در آن زمان، امام باقر(علیه‌السلام) در بین مردم بسیار محبوب...
09 تير، 1400    0
قورباقه قصه ما خیلی بازی گوش بود، دوست داشت همیشه تو آب بازی کنه، یا بیاد بالای تخته سنگی، داخل آب بپره، وقتی دوستاش بهش می گفتن قورباغه بیا درس بخون. قورباغه می گفت: (درس چیه و مشق چیه، مدرسه و کلاس چیه، کیف و کتاب...
08 تير، 1400    0
روزی روزگاری، یه بچه شتر و یه کره‌اسب، در دشت همدیگرو دیدن. بچه شتر با تعجب رفت کنار کره اسب و با خودش  گفت: این چقدر شبیه منه! اینم مثل من شتره؟ پس چرا قشنگ‌تر از منه؟ تو همین فکرها بود که کره‌اسب، با...
08 تير، 1400    0
در جنگل خوش آب و هوایی یه مدرسه زیبا بود، توی مدرسه موش و خرگوش و آهوی تیز پا و بقیه بچها هر روز به مدرسه می رفتند. خانم بزی معلم خوبی بود که همه حیوانات دوستش داشتند. خرگوشه با موشه خیلی باهم دوست بودند، اما موشه با...
07 تير، 1400    0
یک روز توی جنگل  سر سبز  دوتا کرم باهم بازی می کردند، از این شاخه به اون شاخه درخت توت می رفتند،  یک روز یکی از کرم ها رفت روی یه برگ درخت افتاد پایین، روی زمین برگ های خشک شده بود، نمی تونست اونا رو...
07 تير، 1400    0
یه باغ خوشگل و سر سبزی بود، پر از درخت های سیب و گلابی، جوجه طلایی با مامانش خانم قدی و بابا قوقولی زندگی می کرند. یه موشی هم اون طرف باغ با مامان موشی و بابا موشی زندگی می کرند، بهترین بازی برای موشی کوچولو، کندن زمین...

صفحه‌ها

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 69