سلام. ممنون از سوال شما.
همواره این سوال مطرح بوده که اختیار و انتخاب دین به عوامل مختلفی مانند والدین و جغرافیای محل زندگی و سنتهای قبیلهای وابسته است به گونهای که اگر این عوامل زدوده شود، انسان هیچ دینی را انتخاب نمیکند.
اما پاسخ به این سوال با کمی دقت مشخص خواهد شد. انسان دارای عنصر اختیار و آزادی است. دلیل این مطلب را هر کسی درون خود وجدان میکند و متوجه میشود. همینکه انسان درون خود این ویژگی را مییاید که میتواند هر کاری که بخواهد انجام دهد یا انجام ندهد، بیان گر این است که هر انسان دارای عقل است. با توجه به همین ویژگی، اگر کسی ادعا کند جغرافیا و والدین سبب انتخاب دین و مذهب میشوند، قطعا این به معنای جبر و نفی اختیار از انسان است. اگر انسان مجبور شود، هر کاری انجام میدهد در حالیکه همین انسان دیندار میداند که میتواند دین دیگری را انتخاب کند و کسی او را به ماندن به همین دین مجبور نمیکند. اتفاقا این مطلب نمونههای فراوان دارد. چه بسیار کسانی که در مناطق مختلف دنیا با دینهای متفاوت زندگی میکردند اما ترجیح دادند که دین اجدادی خود را رها کنند و به دین دیگر پایبند شود و فرقی میان دین اسلام و سایر ادیان نیست. بله! اگر چنین بود که هر کسی با هر دینی، توان تغییر دینش را نداشت، در این صورت صحیح بود که بگوییم دین داری یک مساله کاملا نژادی و جغرافیایی است.
سلام. ممنون از سوال شما.
پیروی از دستورات شریعت مقدس اسلام بر هر مسلمانی واجب و لازم است. غیر از آنکه عقل حکم میکند که سرپیچی از فرمان مولا و پروردگار مستحق تنبیه و عذاب است، خداوند نیز در جای جای قرآن از عذابهای سخت الهی برای نافرمانی سخن گفته است. واجبات و حرامها از خطوط قرمز خداوند هستند و هیچ کسی حق ندارد از این خطوط عبور کرده که اگر چنین شد، هر بلا و مصیبتی ممکن است بر سرش بیاید.
با این حال، رحمت و مهربانی خداوند از غضب و خشم او بیشتر است. کسانی که به خدا ایمان دارند نباید حتی ذره ای از بخشش خداوند نا امید شوند. یکی از روشهای شیطان برای دور کردن انسان از خدا، ناامید کردن او از رحمت و بخشش خداوند است. توبه کردن بهترین راه برای وارد شدن به دامان مهربانی خداوند است. توبه مراحلی دارد. ابتدا آنکه انسان از درون قلبش پشیمان شود. دوم آنکه پشیمانی خود را به زبان بیاورد و استغفار کند. مرحله سوم که مهمترین مرحله است، این است که اشتباهات قبلی خود را جبران کند و بررسی کند که کدام فرمان خدا را زیر پا گذاشته، پس آنها را انجام دهد. مثلا اگر نمازی نخوانده، دوباره بخواند. روزه نگرفته آن را قضا کند. اگر خمس نداده پرداخت کند. اگر با والدین و بستگان خود قطع ارتباط کرده، حتما با آنها ایجاد رابطه کند که همان صله رحم است. به مجموع این مراحل، توبه نصوح میگویند یعنی توبه واقعی.
اگر کسی بخواهد بداند آیا این توبه را خدا پذیرفته یا نه، باید بررسی کند که تا چه مقدار به دستورات خدا پایبند است. هر مقداری که به دستورات اسلام عمل کرد یعنی توبه او قبول شده و هر وقت نافرمانی کرد یعنی توبه او واقعی نبوده و دچار گناه و تزلزل شده است.
زينب بنت جحش، دختر ميمونه، عمه پيغمبر بود و قبل از اينكه پیامبر معظم اسلام با وى ازدواج كند، همسر زيد بن حارثه بود، و زيد او را طلاق داد. قصه زيد بن حارثه و زينب را خداوند در قرآن ذكر كرده است.«فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها[1]، و آنگاه كه زيد كام خويش از او برگرفت و طلاقش داد او را به عقد تو در آورديم».
اما پیامبر همسری به نام ام ایمن نداشته است.
پی نوشت
[1]. احزاب/37.
سلام. ممنون از سوال شما.
انسانها با فطرت پاک و عقل سالم به دنیا می آیند. اگر بتوانند به خوبی از عقل خود استفاده کنند، متوجه میشوند که در این عالم، بیهوده آفریده نشدهاند. قطعا خدایی وجود دارد که از آنان تکالیفی خواسته و برای دور شدن از تنبیه خدا و نزدیک شدن به رحمت خدا و داخل شدن به بهشت، لازم است به دستورات خدا توجه کند.
کسانی اهل نجات هستند که از عقل خود استفاده کرده و به دستورات او عمل کنند. مهمترین فرمان عقل، پیروی از خداوند است. وقتی از اهل جهنم سوال میشود چرا اهل جهنم شدید؟ پاسخ میدهند اگر از عقل خود استفاده میکردیم و فرمان الهی را گوش میدادیم به جهنم وارد نمیشدیم.«وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في أَصْحابِ السَّعير»[1]
البته در این دنیا، راهزن بسیار وجود دارد و شاید به سختی بتوان مسیر حق را از مسیر باطل تشخیص داد. اما اگر انسان بر اساس درک و فهمش پیرو عقل باشد، همین عقل میتواند مسیر صحیح را به او نشان دهد. عقل سالم هیچگاه انسان را به خطا راهنمایی نمیکند و اگر انسانی به مسیر باطل قدم گذاشت، قطعا عقلش را کنار گذاشته و با وهمش تصمیم گرفته است.
عقل میگوید خداوند نباید ناقص باشد و فرمان او یک فرمان ظالمانه نیست. اگر خدا برای خود نمایندهای انتخاب میکند، باید بیشترین شباهت را به او داشته باشد و نقص و خللی در رفتارش نباشد. کسی که به هدایت نیاز دارد نمیتواند دیگران را هدایت کند و نماینده خدا باید در بالاترین مرتبه از هدایت شدگی قرار داشته باشد. اینها ویژگیهایی است که میتوان در عقائد شیعه اثنی عشریه و رهبران الهی این مذهب به راحتی یافت و به آنها تمسک کرد. تفصیل مطالب را باید در کتابهای معتبر کلامی دنبال کنید.
پی نوشت
[1]. ملک/10.
سلام. ممنون از سوال شما.
اگر منظور شما از چشم سوم، یک عضو خاص است، پاسخ منفی است. اما اگر منظور شما یک قدرت خاص و ویژه در انسان است، پاسخ مثبت است. تمام انسان ها از قدرت حدس برخوردار هستند اما در همه یکسان نیست و شدت و ضعف دارد. برخی می توانند بدون دیدن و حس کردن و براساس شواهد و قرائن، مطالب را درک کنند و بفهمند. قدرت انتقال از یک مطلب به مطلب دیگر و حدس زدن نکات مربوط به یکدیگر، یک توانایی است که در برخی اشخاص مشاهده شده است.
سلام. ممنون از سوالات شما.
پاسخ سوال یکم:
منظور از تعبیر (اتفاق) در سوال شما، تصادف است. این واژه حداقل دو کاربرد دارد. یکی از آنها را اصطلاحا تصادف نسبی و دیگری را تصادف مطلق میگویند.
تصادف مطلق یعنی چیزی بدون هیچ علتی پدید بیاید، چنین تصادفی را تقریبا همه محال می دانند، فیلسوفان و دانشمندان تجربی و عوام الناس و ارباب مکاتب مختلف همگی محال می دانند. در علوم تجربی چه در زیست شناسی فرگشتی و چه در فیزیک کوانتوم اگر از واژه تصادف بهره گرفتند اصلا این معنا مورد نظر نیست.
اما از تصادف نسبی تعاریف مختلفی ارائه شده. یکی از آنها در فیزیک و زیست شناسی برای نفی علت غایی به کار میرود. علت غایی یعنی چیزی که حرکت به خاطر و به دلیل او صورت گرفته و آگاهانه و باشعور و هدفمند حرکتی برای رسیدن به هدف خاص و مشخص انتخاب شود. تصادفی که گاهی در علوم تجربی از آن دم زده می شود، این تصادف است. این تصادف به معنای پیش بینی ناپذیری است نه واقعاً نفی علت.
کسانی که ایجاد این عالم را از روی تصادف دانسته اند، مدعی هستند که خدا به عنوان یک موجودی ذی شعور و هوشمند آفریننده نبوده است و اصلا نیازی به خدا برای ایجاد عالم نیست.
اما ادعای تصادف صحیح نیست. پس از دقت در مساله تحولات زیستی مشخص میشود قید تصادف در مورد اثبات وجود خدا مشکلی ایجاد نمیکند. زیرا حتی اگر در چند مورد جزئی تصادف واقع شود، آنقدر مهم و سرنوشت ساز نیست. بلکه در غالب شرایط زیستی، هدایت یافتگی و هوشمندانه بودن بسیار پر رنگ و مشهود است. به طور مثال محقق شدن حیات زمینی، چنان شرایط پیچیدهای دارد که علاوه بر ظرافت و دقت، باید در یک بازه زمانی محدود و فشرده نیز واقع شود. از این رو این ادعا که عالم هستی به طور کامل تصادفی و بدون هیچ پیش بینی قبلی است، با واقعیت بخش عظیمی از تحولات جهان زیست هماهنگ نیست.
پاسخ سوال دوم:
میتوانید به مقاله ای با همین موضوع به قلم اینجانب مراجعه کنید.
https://btid.org/fa/news/164795
سلام. ممنون از سوال شما.
پاسخ سوال یکم: بله. این کار ثواب دارد. هر چند بهتر است اطعام به فقراء باشد.
پاسخ سوال دوم:
خداوند برای هدایت انسانها پیامبران و جانشینان آنان را میان مردم فرستاد تا بتوانند مسیر حق را به خوبی به آنها نشان دهند. مردم با دیدن معجزات و رفتارهای اخلاقی از پیامبران، شیفته آنها میشوند و محبت آنها باعث میشود که به فرمان پیامبران گوش فرا دهند. مردم سعی میکنند از پیامبران و جانشینان آنان، الگوگیری کنند و همواره از آنها سرمشق بگیرند.
اگر فرض کنیم که بعضی از مردم بتوانند به مقام انبیاء برسند، دیگر معنا ندارد که آن پیامبر برای مردم الگو باشد چون الگو یعنی یک قدم بالاتر. وقتی من و شما از کسی الگو میگیریم که او را بالاتر از خودمان بدانیم و گرنه اصلا به او توجهی نمیکنیم. مقام انبیاء و جانشینان آنان چنان بالاست که همیشه و برای همه انسانها الگو هستند و هیچ کسی توان رسیدن به مقام آنها را ندارد. البته میتوان به مقام آنها نزدیک شد و شباهت پیدا کرد اما هم رتبه آنها هرگز! مانند کوهی که انسان هر گز نمیتواند به قله برسد اما اگر تلاش کند میتواند از زمین جدا شود و به کوهپایه قدم بگذارد و به سوی قله در حرکت باشد.
این مطلبی است که در برخی آیات و روایات نیز به آن اشاره شده است. به طور نمونه، حضرت مریم بالاترین درجه از زنان جهان را برخوردار بود.[1] در برخی روایات چه در منابع شیعه و چه غیر شیعه فرمودند که هیچ کسی با اهل بیت قابل قیاس نیست. [2] در زیارت جامعه کبیره میخوانیم:«وَ لَا يَفُوقُهُ فَائِقٌ، هیچ بلند مرتبهای به مقام والای اهل بیت نمیرسد».
باید توجه داشت که این مقام بالای انبیاء و اولیاء نباید سبب ناامیدی انسان برای رسیدن به کمال شود بلکه باید باعث تشویق و تحریک انسان برای حرکت به سوی خدا باشد که قطعا حرکت در مسیر حق، هدف انسان است نه رسیدن به الله.
پی نوشت
[1]. آلعمران/42.
[2]. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج22، ص: 406 ؛ فیروزآبادی، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج2، ص: 70.
صفحهها