sobhani

تصویر sobhani
درباره من: 
همه می دانند که مهدیه اسم مکان است و فاطمیه اسم زمان... و اما، ما منتظر روزی هستیم که مهدیه اسم زمان شود و فاطمیه اسم مکان... [أللهم عجل لولیک الفرج و احفظ قائدنا الخامنه ای]

مطالب ارسالی

24 بهم، 1394    0
برای خودش قانون های ده گانه درست کرده بود. قانون ها ترکیبی بود ازاعتراف و جریمه.  اعتراف نامه؛تاریخ شروع 05/04/1369 : 1. بارالها! اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم(حدقل روزی ده آیه قرآن...
24 بهم، 1394    0
بیانات ولی امر مسلمین جهان حضرت امام خامنه ای: عده ای کمین کرده اند که با حضور نیافتن مردم در انتخابات،با تحریم و یا سست کردن انتخابات،از نظام جمهوری اسلامی مچ گیری کنند،اما ملت در مقابل این کمین کرده های نابکار،...
23 بهم، 1394    0
با اصرار می خواست اط طبقه ی دومِ آسایشگاه به طبقه ی  اول منتقل شود.با تعجب گفتم:«به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران!» گفت:«طبقه ی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است.دوست ندارم در معرض گناه باشم.» وقتی خواسته...
23 بهم، 1394    0
توي بحبحه عمليات يکدفعه تيربار ژ-3  از کار افتاد! گفتيم:چي شد؟ پسر گفت: «شليک نمي کنه.نمي دونم چرا؟» وارسي کرديم، تيربار سالم بود.ديديم انگشت سبابة پسر،قطع شده؛تير خورده بود و نفهميده بود!  با...
23 بهم، 1394    0
خیلی از کارهای خانه را که بلد بود،خودش انجام می داد.وقتی هم مانع می شدیم،می گفت:«کجای اسلام آمده که همة کارهای منزل را باید مادر انجام بده؟!». چند ماهی رفت کلاس خیاطی؛زود یاد گرفت.باباشم براش یه چرخ خیاطی گرفت؛لباس های...
23 بهم، 1394    0
بچه های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد.بازی آن قدر گرم بود که هیچ کس متوجه حضور ابراهیم نشد.یکی از بچه ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد؛اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد،محکم به صورت...
23 بهم، 1394    0
مجالس مهمونی یکی از جاهائیکه بستر برای حرف زدن از دیگران آماده ی آماده س.توی یکی ازهمونی ها،منم مثل بقیه شروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشناها. وقتی از مجلس بر می گشتیم،محمد گفت:«می دونی غیبت کردی!حالا باید بریم...
20 بهم، 1394    0
دفترچه ی کوچکی همیشه همراهش بود.بعضی وقت ها با عجله از جیبش در می آورد و علامتی در یکی از صفحات می گذاشت.می گفت:«اشتباهاتم رو توی این دفتر علامت می زنم». برایم عجیب بود که محمدرضا-اسوه ی تقوا و اخلاق بچه ها-آنقدر گناه...
20 بهم، 1394    0
به من می گفت:«مادرجان،وقتی من وداداش خونه ایم،درست نیست شما وخواهرم درِ حیاط را باز کنید؛یا من می روم یا داداش.شاید یه مرد نامحرمی پشت در باشه؛خوب نیست صدای شما را نامحرمی بشنوه». خیلی حسّاس بود.با اینکه ما خودمان...

صفحه‌ها

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 5498