sobhani

تصویر sobhani
درباره من: 
همه می دانند که مهدیه اسم مکان است و فاطمیه اسم زمان... و اما، ما منتظر روزی هستیم که مهدیه اسم زمان شود و فاطمیه اسم مکان... [أللهم عجل لولیک الفرج و احفظ قائدنا الخامنه ای]

مطالب ارسالی

19 بهم، 1394    0
چشمشان که به مهدی افتاد،از خوشحالی بال درآوردند.دوره اش کردند و شروع کردند به شعار دادن:«فرمانده آزاده،آماده ایم آماده!».هر کسی هم که دستش به مهدی می رسید امان نمی داد؛شروع می کردبه بوسیدن.مخمصه ای بود برای خودش.خلاصه...
19 بهم، 1394    0
عید و بدرقه و زیارت برایش فرقی نداشت.هروقت می خواستیم روبوسی کنیم فقط پیشانی مان را می بوسید. نه فقط من،با خاله ها و عمه ها هم همین طور بود.گفتم:«ما که مَحرَمیم چرا درست روبوسی نمی کنی؟»با همان حُجب و حیای همیشگی اش گفت...
17 بهم، 1394    0
بحث تقسیم اراضی که پیش آمد،عبدالحسین گفت:«دیگه این روستا جای زندگی نیست،آب و زمین رو به زور گرفتن و میخوان بین مردم تقسیم کنند،بدتر اینکه سهم چند یتیم هم قاطی این هاست».رفتیم مشهد؛خانه یکی از اهالی که خالی بود.موقتاً...
17 بهم، 1394    0
پیکرش را با دو شهید دیگر،تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه.نگهبان سردخانه می گفت:یکی شان آمد به خوابم و گفت:«جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید!» از خواب بیدارشدم.هرچه فکر کردم کدامیک از این دو نفر...
17 بهم، 1394    0
زیر سایه درخت مشغول بازی بودیم.یکی از بچه ها، چشمش به سیب سرخی افتاد که توی جوی آب افتاده بود و داشت می گذشت. دست کرد سیب رو برداشت و بین بچه ها تقسیم کرد.مسعود سهمش را نگرفت و گفت: «چون نمی دونم صاحبش راضی هست یا نه،...
16 بهم، 1394    0
«دانشجو بابایی،ساعت دو بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند!»این جمله یکی از داغ ترین خبرهایی بود که بولتن خبری پایگاه”ریس”  آمریکا چاپ کرده بود.عباس گفت:«چند شب پیش،کلنل”باکستر”فرمانده پایگاه و همسرش...
16 بهم، 1394    1
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه ها به ابراهیم گفت:«ابرام جون!تیپ و هیکلت خیلی جالب شده. توی راه که می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف می زند.»بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی،ساک ورزشی هم که...

صفحه‌ها

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 5498