نظرات سروناز20

تصویر سروناز20 سروناز20 12 دى, 1395 خواستگار خوب و بی علاقگی من

سلام . وقتی شرایتتون رو خوندم دلم نیومد نظر نذارم .... خود شما بهتر از هر کسی میدونید که چه شرایطی دارید ...

راستش در خصوص اون آقایی که بهش ابراز علاقه کردید و سکوت کرده .. خیلی واضح بگم ..فقط دلش نیموده جواب رد رو صریح بگه ...!!!

و الا این یعنی رد .اینم از روی هوا نمیگم تجربه شخصی خودم هست چون خودم یه بار همچین غلطی کردم و نتیچه این شد طرفم سکوت کرد منم یکم پاپچ طرفم شدم  تا جواب رو بگیرم و چند تا حرف درشتم بهم زد .......... تازه این آدمی بود که من فکر میکردم بهم علاثه داره .... مال شما رو نمیدونم رو چه حسابی فکر کردید و این کار رو کردید ...

خیلی تلخه ولی پسرا اینن ....کسی رو بخوان میخوان کسی رو هم که نخوان نمیخوان ...با خودشون و طرفشون رو دربایستی  ندارن و در ازدواج هم خیلی منطقی تر از ما دخترادارن ....پس دلتون رو صابون نزنید که اون آقا الان شما رو میخواد ....اصلا و ابدا و اینا همش ساخته ذهن خودتون هست 

آدم عاقل هم نقد رو ول نمیکنه نسیه رو بچسب...........

تصویر سروناز20 سروناز20 09 دى, 1395 دوستش دارم اما بهش نمی گم!

به نظر من دختر خانم  داره کم کم از دستت میره ..یکم دست بجنبون

تصویر سروناز20 سروناز20 09 دى, 1395 آیا خدا منو تنها گذاشته؟

دختر خوب به جای این که انقدر سر خودت عیب بذاری یکم واقع بین باش ......من که فکر نمیکنم شما زشت باشی مگر خودت فکر کنی ... اتفاقا من خودم سفید پوست سفید پوستم ... جوری که همیشه معروف بودم ولی تا الان که 29 سالمه ازدواج نکردم.... قیافمم  هم خیلی خوبه !!! باز خوبه شما تا مرحله عقد با یکی رفتی .من چی ... تا حالا جلسه دوم هم با کسی نداشتم !!!

شما متاسفانه داری خیلی بسته نگاه میکین زیبایی این روزا چیزی نیست که کسی به خاطرش ازدواج نتونه بکنه .. بلکه اتفاقا قابل رفع ترین مشکل و کوچک ترینش هست ......مشکل بسیاری خانوده مشکلات مالی نداشن خواستگار و... هست .شما که ماشلله کار هم داری ..من چی .. نه در /امدی نه چیزی ..من استرس مجرد موندم خیلی بیشتر از شماس ..!!! تازه هنوزم سنی نداری ........

به نظر من به جتای ناشکری بشین یه فکر اساسی کن و کمی به خودت برس .. بازم میگم هیچ کس این دوره زمونه به خاطر زشتی بی شوهر نمیمونه ..شک نکن

تصویر سروناز20 سروناز20 08 دى, 1395 رد خواستگار به خاطر خواهر بزرگتر

سلام .من با خواهرم یک سال اتختلاف سنی دارم ..همیشه غصه خواهرم رو میخوردم .... نگرانش بودم وقتی خواستگار برام میاومد متوجه میشدم ناراحت میشه البته خودشم خواستگار داشت ولی نگران بود همش ..گاهی وقتا واسه من خواستگار که می اومد وسط مهمونی میاومد داخل مینشت ومن حس بدی بهم دست میداد ...بعضی خواستگاامم مادرم خودش رد میکرد ..........

خلاصه کنم من  در درونم وقتی واسم خواستگار می اومد عذاب وجدان میگرفتم و خودم یه کاری میکردم که ازم بدشون بیاد و برن .... و وقتی دلایل رد کردنمو برای خانوادم میگفتن همه استقبال هم میکردن... از خیر ازدواج گذشته بودم که امسال به لطف خدا خواهرم ازدواج کرد... الان من 29 سالمه همه اون استرس های شما رو دارم .... فکر میکنم در حق خودم بد کردم میتونستم به ازدواج جدی تر نگاه کنم  وانقدر دلسوزی الکی نکنم... اوضام خوب نیست خواستگار مناسبم ندارم ...........ولی حیف  فکر میکنم کمی دیر شده......

تصویر سروناز20 سروناز20 06 دى, 1395 ﺧﺪﺍ ﻫــســــــــــت.....

اینم بگم بهتون من 29 سالمه ....تمام زندگیم جز درس خوندم کاری نکردم .... ارشد گرفتم و در سن 24 ا سالگی مشغول به کارشدم ...کار که نه خوب، دخل و خرجمم یکی بود فقط میشد گفت کار میکنم .........ولی به حد کفایتم بود .......دم عید یه پولی دستم میموند که لباسی بخرم و همین ......4 سال کارم همین بود ولی هیچ وقت خم به ابرو نیاوردم ... اگه پولی واسم میموند ذوووق میکردم ......... شاید با همه نداشته هام از خیلی از اونا که دارا بودن هم خوشبختتر بودم  ولی وقتی به خاطر سلیقه گرای و خوب کمی کوتاهی در کارم که به خاطر بیماری پدرم بود  باهام قطع همکاری کردن تازه فهمیدم کجا هستم ....

دلم به رحمت خدا امید وار بود .بعد اخراجم .کفتم  حتما حکمتی داره ......قطعا میخواد خدا بهم یه حالی بده و دستمو بگیره.... رفتم یه جا برا استخدام ولی در کمال ناباوی اونجا قبول نشدم  دوم شده بودم!!!

...برای اولین بار بعد مدت ها با اخم به خدا نگاه کردم ...گفتم خدایا دستت درد نکنه ...این بود مزد اون همه توکل و شکر کردن ....مگه من چه گناهی کردم که این طوری  حالمو میگیری  ... بعد اون شکست نگاهم به همه چی تغییر کرد ........اگه تا دیرزو میگفتم قطع همکاری اون شرکت با من واسه این بوده که خدا میخواسته بهم حال بده میگفتم نه بابا لطف و مهربونی کجا بود  اتفاقا حتما خدا میخواسته حالمو بگیره.......  غمگین  بودم همش افسرده .......اونقدر به اون در های بسته خیره شده بودم  که دیگه حواسم به درهای باز نبود ....

دیشب خدا منو ضایع کرد .......!!!

من یه موفقیت بدست اوردم

دیشب خدا بهم گفت کاش یکم صبور تر بودی

بهم گفت من ولت نکرده بودم ...من اشکاتو شمرده بودم  که یه جا با قیمت بالا ازت بخرم ...........

دیشب من موفق شدم  و جلوی خدا  ضایع .......

بله این خدای ماست .............

ولی ما بنده ها همیشه  عجول و بی انصاف و شکاک به رحمتش  هستیم ........

صفحه‌ها

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 37