باران

تصویر باران
درباره من: 
"بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاران" بــــــــــــاران که بند بیاید تازه خ ا ط ر ه ه ا شـــــــــروع می کنند به چِــکه کردن چِــــــــــــک ..... چِــــــــک ..... چِـــــک ..... چِـــک ..... چِک .....

مطالب ارسالی

15 اسف، 1395    11
  ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻮﯼ  ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ  ﺧﻮﺩﺕ  ﻏﻤﺖ  ﻣﺸﮑﻠﺖ  ﻏﺼﻪ ات  ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻓﺖ  ﺣﺘﯽ ﺩﺷﻤﻨﺖ !  ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ  ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﺠﻤﻞ ﭼﯿﺴﺖ ...
11 اسف، 1395    8
****** حالا ڪـہ قرار است سال نو شود  ڪم ڪم باید دل تڪانے اے اساسے ڪنید  **دلتان را بتڪانید از  ر؋ـتنے ها، نبودنے ها، نماندنے ها، نصـ؋ــہ نیمـہ ها** اما بجایش آدم هاے *و؋ـادار* را نگـہ دارید...
10 اسف، 1395    6
آه ... فاطمه جان ... !  بسترت جمع شد اما اثرت هست هنوز  بالشی خیس ، ز چشمان ترت هست هنوز  رنگ این پارچه ی بستر تو گلگون ماند  اثری از بدن مختصرت هست هنوز  ای پرستوی مهاجر سفرت کشت مرا...
03 اسف، 1395    6
زیبا ببینیم ... خوب بيانديشیم فردا و فرداهای خوبتری داشته باشید ان شاء الله...  ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﺑﺖ نعمتهایی ﮐه ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ تشکر ﮐﻨﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ: • ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ...
29 بهم، 1395    2
باز باران.. با ترانه دارد از مادر نشانه.. بوی باران.. بوی اشک مادرانه پر ز ناله کودکی با مادری پهلو شکسته سمت خانه.. کوچه ها و تازیانه گریه های کودکانه حمله ی نامرد پَستی وحشیانه تازیانه تازیانه... پس چرا...
30 دى، 1395    2
  درگیر خود کرده است این آتش جهانم را سوزانده داغش شعله شعله استخوانم را دود و دم یک اتفاق آتشین ناگاه تاریک کرده روز روشن آسمانم را صبح همین امروز با اخبار تهران... آه از دست دادم دست های قهرمانم را...
24 دى، 1395    7
  گـاهی مـَرا نگاه کنـی  رد شوی بَـس است آنـان که بـی کسنـد  بـه یک دَر زدن خوشنـد... یا اباصالح المهدی عج __________________________   از پشت نقابمان عیان کن ما را آیینه ی عبـرت...
15 دى، 1395    6
قلم را ، دفترم را دوست دارم و این طبع ترم را دوست دارم چقدر اینکه برایت در زیارت غزل می آورم را دوست دارم یکی از این سحرها شاعرم کرد  سحرهای حرم را دوست دارم  سحرها در شبستان گوهرشاد ؛ نماز مادرم...
15 دى، 1395    0
شعری که محمدکاظم کاظمی در محضر رهبر انقلاب به کودکان کار تقدیم کرد: --------------------------------- "به نوجوانان کارگر هموطنم‌" دیدمت صبـح‌دم در آخر صف‌، کوله‌ی سرنـوشت در دستت‌ کوله‌باری که بود از آن پدر، و پدر...
07 دى، 1395    5
  در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛ _آقا این بسته نون چند؟ فروشنده با بی حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن! پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت: نمیشه کمتر حساب کنی؟!! توی اون...

صفحه‌ها

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 174