باران

تصویر باران
درباره من: 
"بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاران" بــــــــــــاران که بند بیاید تازه خ ا ط ر ه ه ا شـــــــــروع می کنند به چِــکه کردن چِــــــــــــک ..... چِــــــــک ..... چِـــــک ..... چِـــک ..... چِک .....

مطالب ارسالی

11 شهر، 1393    2
 معلم موضوع انشا داد:وقتی بزرگ شدید می خواهیدچه کاره شوید؟؟؟؟؟و"کودک سرطانی" نوشت:من بزرگ نخواهم شد....... **************************************شفای همه مریضا صلوات....اللهم صل علی محمد و آل محمد و...
11 شهر، 1393    15
من در اتاق یک رئیسی رفتم، کار داشتم. تا در را باز کردم دیدم یک دختری حالا یا دختر یا خانم خیلی خوشگل است. تا در را باز کردم، اوه... چه شکلی!داخل اتاق رئیس رفتم گفتم: شما با این خانم محرم هستی؟گفت: نه!گفتم: چطور با یک...
10 شهر، 1393    0
سلام...یه درد دل از ته دل... مدتیه سعی کردم کار مناسبی پیدا کنم نشد... خواستم با دنیا قهر کنم... خسته شدم...آخه یه دل و هزار سودا... اما جوجه که قهر کردنش به جایی بر نمیخوره... میخوره؟به فکر این افتادم که کارآفرینی کنم...
10 شهر، 1393    2
 مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را...
08 شهر، 1393    1
بعد از 6 ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما!بچه‌های تفحص دنبال 3 شهید بودند که بعد از یک هفته جستجو آنها را پیدا کردیم؛داخل پارچه‌های سفید گذاشتیم و آوردیم مقر تا شناسایی شوند؛ به پدر و مادرهایشان اطلاع داده...
07 شهر، 1393    22
 یا امام رضا جانم.....یا امام رئوفم......مهربانم......دل تنگم....دل تنگم.....دل تنگم...... دلم حرمت میخواد.....در صحن و سرایت راه روم...نفس بکشم...جان بگیرم.... دوای دردم شمایین.......مهربانم...صدایم کن...
04 شهر، 1393    11
 *حضرت سلیمان و مورچه عاشق*روزی حضرت سلیمان مورچه‌‌ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه بود.از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می‌‌شوی؟مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر...
04 شهر، 1393    7
 گفت : " فقط دعا كنید پدرم شهید بشه! "خشكم زد. گفتم دخترم این چه دعاییه؟گفت: آخه بابام موجیه!گفتم خوب ان شاالله خوب میشه، چرا دعا كنم شهید بشه؟آخه هروقت موج میگیردش و حال خودشو نمیفهمه شروع میكنه منو و...
04 شهر، 1393    4
 استاد شهریار وقتی معشوقه اش رو روز سیزده به در با همسر و بچه به بغل میبینه : سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرمتو شدی مادر و من با همه پیری پسرمتو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوزمن بیچاره همان عاشق خونین جگرممنکه با...
25 مرد، 1393    21
باز باران بی ترانهباز باران با تمام بی کسی‌های شبانهمی‌خورد بر مرد تنهامی‌چکد بر فرش خانهباز می‌آید صدای چک چک غمباز ماتممن به پشت شیشه تنهایی افتادهنمی‌دانم، نمی‌فهممکجای قطره‌های بی...

صفحه‌ها

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 174