نظرات دریافت سوالات

جواب سوال اول : همسرم از اول خیلی وابسته خونواده اش بود چهارسال اول ک باهم زندگی می کردیم من ورم غذا خوردن... برا اینک خونوادش سرش غر نزنن من مجبور می‌کرد از صبح تاشب همه کار روا انجام بدم من همه کارارو می کردم عموم کلا با مادر وخانواده ی من مخالف بود کلا از نامزدی دخالت میکردن من اوایل لج می کردم میگفتم ن من نمی کنم ولی بعدش تصمیم گرفتم بخوام زندگی بسازم باید باهاشون گنار بیام بعد ازاون هرکار ی می کردن بیخیال بودم براشون احترام می ذاشتم

سوال دوم :من همسرم خیلی دوست داشتم برای خوشحالیش هرکاری می کردم من دختر مو سه سال تنهایی بزرگ کردم مریض شد گریه کرد همش خودم بودم من سعی کردم برا تربیتش خیلی سختی کشیدم حرف شنیدم همسرم می گفت تحمل کن درست می کنم سرش غر نزدم گلایه نکردم تا بفهمه ک منم درکشمی کنم دوسش دارم

سوال سوم من وهمسرم تو زندگی خونوادگیمون خیلی کمبود داشتیم هیچکس دوستمون نداشت من می دونستم خیلی تو فشار سعی می کردم بهش محبت کنم باهمه تنهایی وبچه داری   هرهر نیاز داشت سعی می کردم تامین کنم خودشم الان متوجه است همش میگ من شرمنده ام اشتباه کردم خودش فهمیده ولی نمی تونه کاری بکنه
ببخشید

می‌شه جواب من بدین من الان چیکار کنم