نظرات مهتاب2

Retrato de مهتاب2 m-h 27 Maio, 2014 طرح قرائت همگانی حدیث شریف کساء به نیت شفای مریضها که سفارش می کنند

امروز دیر چک کردم  و الان پست و گذاشتم

Retrato de مهتاب2 m-h 27 Maio, 2014 طرح قرائت همگانی حدیث شریف کساء به نیت شفای مریضها که سفارش می کنند

╗══════════════════════╔
* بسم الله النور و بنور وجه المهدی«عج» *
╝══════════════════════╚

|.| ..... السلام علیک یا اَبا عَبدِاللّهِ یا جَعفَرَبنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الصّادِق یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ ..... |.|*

به مدد خدا و لطف امام زمان«عج» اجرای بیست و هشتمین طرح قرائت حدیث کساء با توسل به [ رئیس مذهب و مکتب تشیع ، امام جعفر صادق«علیه السّلام» ] جهت شفای مریضهای بلاد مسلمین و بلاد شیعه و مخصوصا این سه مریض سفارش شده...
 

*طرح قرائت همگانی [حدیث شریف کساء] هر هفته یکشنبه ها و سه شنبه ها به نیت شفای مریضها که سفارش میکنند.

*کسایی که تمایل به خوندن حدیث مریض امروز رو دارن حضورشونو ثبت کنن.

*ان شاء الله که این طرح هر هفته یکشنبه ها و سه شنبه ها فراگیر بشه.

* فقط از صبح همون روز تا شبش قابل اجراست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

{نکته} : کسایی که میخوان برای مریضشون حدیث کساء توسط بچه ها خونده بشه، فامیلی مریض یا کسی که واسطه ی درخواست شده [بهمراه نوع مریضی] اطلاع بدین تا طبق نوبت و بترتیب، یکشنبه ها و سه شنبه ها از طریق اطلاع رسانی ، حدیث شریف قرائت بشه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* اجرای بیست و هشتم*

هفتادو یکمین ، هفتادو دومین و هفتادو سومین مریض امروز :
۷۱- سفارش شده از طرف خانم (سارینا ) * [ سیده فاطمه.م ،۷ماهه، پیوند کبد ]

۷۲- سفارش شده از طرف خانم (شوق رهایی) *[ خانم م.الف سرطان ]

۷۳-سفارش شده از طرف خانم ( غزال ) *[ آقایی ۲۹ ساله مشکوک به سرطان]
═══════════════
از همگی تشکر و سپاس..
خدا خیرتون بده

Retrato de مهتاب2 m-h 24 Maio, 2014 نظر دوستان به حقیقت پیوست

به نام خدا
سلام
به نظر من فردی که سنش پایینه چه دختر چه پسر نظرش معلوم نیست ثبات داشته باشه و وقتی داره می گه به شما علاقه ای نداره شاید بعد نظرش عوض شه و علاقمند بشه ولی باز تضمینی وجود نداره که دوباره بی علاقه شه! چون خودشم هنوز نمی دونه چی می خواد و در این سن بیشتر بر اساس ظاهره که فرد مقابل و انتخاب می کنن تا معیارهایی مثل شخصیت و اخلاق و ...
و تا به ثبات نرسه نمی شه حساب باز کرد، بر فرض شما صبر کنی نظرش برگرده ولی در این مدت باقی مونده امکان تغییر نظر وجود داره، حالا یکی دیگه رو از شما بهتر ببینه به سمت اون کشیده شه، دوستاش روش تاثیر بذارن و کسانی که مورد نظرشونه توصیف کنن و باز ایشون پشیمون بشه

Retrato de مهتاب2 m-h 23 Maio, 2014 آیا از کارم استعفا بدهم؟

سلام

نمی دونم از نظر مالی احتیاج داری کار داشته باشی یا نه، ولی اگر مساله مالی در بین نیست، و فقط برای پیشرفت داری می ری سر کار در حالی که مادرت بهت احتیاج داره، نظر من اینه که از مادرت مراقبت کنی (چون ساعت کاریت هم زیاده) و فکر می کنم در این بین هم مادرت تنهاست،  و چون بیمار هم هست این تنهایی رو بیشتر حس می کنه، ما یادمون نیست ولی الان به تازگی کی از آشنایان بچه دار شده و می بینم با چه سختی شب ها هر دو ساعت یکبار بیدار می شه بهش شیر می ده از صبح تا شب حمایتش می کنه، مراقبه که کوچیکترین آسیبی بهش نرسه، ذره ای بی حال باشه ناراحت می شه، حتی از کارهایی که دوست داشته دست کشیده، سر کار می رفته اما الان به خاطر اون با وجود اون روحیه اجتماعی چند ماهه که تو خونه مونده و معلوم نیست دوباره بشه سر کار بره، همه ی اینارو مادر ما هم انجام داده زمانی که ما حتی نمی تونستیم یه پشه رو از رو صورت خودمون بزنیم بره!

حالا زمانی که اونا ناتوان می شن به نظرت نوبت ما نیست از دوست داشتنی هامون دست بکشیم برای خدمت به اونها حداقل در جبران کمی از زحمات اونها، خصوصا اینکه این عمل هرگز بی اجر نمی مونه و داستان هایی از نیکی به پدر و مادر هست که چه عاقبت هایی بر اثر دعای پدر و مادر در انتظار فرزند بوده

ان شاء الله که بهترین تصمیم و بگیری

Retrato de مهتاب2 m-h 23 Maio, 2014 آیا از کارم استعفا بدهم؟

به نام خدا

خداوند مى تواند دنیا و آخرتت را از قم به مشهد منتقل کند
از «مقام معظم رهبرى» نقل شده است که ایشان درباره رمز موفقیت خود می گویند:
بنده اگر در زندگى خود در هر زمینه اى توفیقاتى داشته ام، وقتى محاسبه مى کنم به نظرم مى رسد که این توفیقات باید از یک کارنیکى که من نسبت به یکى از والدینم انجام داده ام باشد.
سپس خاطره اى را نقل مى کنند که به نظر ایشان مى تواند رمز موفقیتشان حساب شود، و ما به اختصار آن را نقل مى کنیم:
پدرم در سنین پیرى - بیست و چند سال قبل از فوت - به بیمارى آب چشم که موجب نابینائى مى شود مبتلا شد بنده در آن موقع در قم مشغول تحصیل و تدریس بودم، از قم مکررا به مشهد مى آمدم و ایشان را به دکتر مى بردم ، و دوباره باز مى گشتم تا اینکه در سال 1343 هجرى شمسى به ناچار براى معالجه، ایشان را به تهران آوردم؛ اطباء در ابتدأ ما را مأیوس ‍ کردند، گرچه بعد از دو سه سال یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم می دید، اما آن زمان مطلقا نمى توانست با چشمهایش جائى را ببیند و باید دستشات را مى گرفتیم.
و این براى من یک غصه شده بود، زیرا اگر به قم مى آمدم، ایشان مجبور بود در گوشه اى از خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کارى نبود، و انس و الفتى هم که با من داشت با دیگر برادران نداشت،
با من به دکتر مى رفت ولى همراه شدن با دیگران و رفتن به دکتر برایش آسان نبود، وقتى بنده نزد ایشان بودم برایشان کتاب مى خواندم و با هم بحث علمى مى کردیم و از این رو با من مأنوس بود، به هر حال احساس کردم اگر ایشان را در مشهد مقدس تنها رها کنم و به قم برگردم، ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاد تبدیل مى شود که براى خود ایشان بسیار سخت بود، براى من نیز خیلى ناگوار بود از طرفى دورى از قم نیز براى من غیر قابل تحمل بود، زیرا که من با قم انس داشتم و تصمیم گرفته بودم که تا آخر عمر در قم بمانم.
 بر سر دو راهى گیر کرده بودم، این مسأله در ایامى بود که ما براى معالجه پدرم در تهران بودیم، روزهاى سختى را در حال تردید گذارندم.
عصر تابستانى بود که سراغ یکى بزرگان و دوستانم در چهار راه حسن آباد تهران رفتم او اهل معنا و آدم با معرفتى بود، جریان ایشان تعریف کردم، در ضمن گفتم: من دنیا و آخرت خودم را در قم مى بینم، اگر اهل دنیا باشم دنیاى من در قم است و اگر اهل آخرت هم باشم آخرت من در قم است، خلاصه من باید از دنیا و آخرت خودم بگذرم که با پدرم به مشهد بروم و در آنجا بمانم!
آن بزرگوار تأمل مختصرى کرد و فرمود: شما براى خدا از قم دست بکش و به مشهد برو، خداوند متعال مى تواند دنیا و آخرت تو را از قم به مشهد منتقل کند.
من در سخنان ایشان تأملى کردم: عجب حرفى است! انسان مى تواند با خداوند معامله کند، با خودم گفتم براى خاطر خدا، پدرم را به مشهد مى برم و همانجا مى مانم، خداوند هم اگر اراده فرمود، مى تواند دنیا و آخرت مرا از شهر قم به مشهد مقدس بیاورد، تصمیم خود را گرفتم، دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم؛ یعنى کاملا راحت شدم و با حالت بشاش و آسودگى خاطر به منزل آمدم.
والدین من که چند روزى بود که مرا ناراحت می دیدند، از بشاش بودن من تعجب کردند به آنها گفتم: من تصمیم گرفتم با شما به مشهد بیایم و آنجا بمانم، آنها اول باورشان نمى شد که من از قم دست بکشم.
با آنها به مشهد قدس رفتم و آنجا ماندم و خداوند متعال بعد از آن، توفیقات زیادى به ما داد و به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم.
اگر بنده در زندگى خود توفیقى داشتم اعتقادم این است که ناشى از همان بر و نیکى است به پدر و مادرم انجام داده ام.

 

aviny.com به نقل از مجله فیض

 

http://aabeed.persianblog.ir

Páginas

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 20