بهم می گفتن توی مراسم مذهبی شرکت کن. من چند ماه مسجد رفتم و خبری نشد. اما خواهرم فقط دو بار اومد مسجد و سه تا خواستگار پیدا کرد.
چون خواهرم خوشگله.
از اون روز دیگه توی هیچ مراسم مذهبی شرکت نکردم و توی خونه نماز می خونم.
منم مثل شما هستم. دیگه ازدواج رو بوسیدم و گذاشتم کنار.
قبول کردم که قیافه ندارم.قبول کردم که همه دنبال دختر خوشگل هستن. الآن آرامش دارم.
من چند بار کربلا رفتم. چند بارعمره رفتم ولی یه بار هم حاجت نگرفتم.
خواهرم از من کوچکتره و توی بیست سالگی ازدواج کرد. از اون موقع خواستگار میاد پشیمون میشه. پیش خودشون میگن حتما دختر بزرگه یه ایرادی داره.
ولی قضیه شما فرق می کنه. حجب و حیا رو بذار کنار و بگو می خوام ازدواج کنم. چند سال بعد خونوادت مثل خونواده من بهت سرکوفت می زنن.
بله باران خانم دقیقا همینجوره
من دیگه مدتی هست که دارم دوباره و یا شایدم به نظرم چند باره که دارم تلاش میکنم هرچند که دیگه دیر شده و ضرر خیلی از چیزها رو کردم که تا آخر عمر و یا حتی اون دنیا هم دیگه جبران نمیشه ولی خب دیگه چاره ای ندارم اگه بخوام همش روی گذشته کلیک کنم آیندم بدتر میشه
ولی این حرفها با خدا برا همیشه تو ذهنم میمونه
امیدوارم که همه جوونها همیشه شاد و خوشبخت و موفق باشند
ممنونم
سلام به سروناز و باران
ممنون از ابراز همدردی شما
در جواب سروناز...اون لحظه آخر میتونست ده سال پیش باشه که همه تلاش من با یه بدبیاری کوچولو که هیچ دست خودم نبود ضایع شد و خدا هم فقط نگاه کرد و شاید حتی نگاه هم نکرد یا شایدم خودش ضایعش کرد و الانم هنوز که هنوزه من دارم میسوزم و این ضررها دیگه با هیچی جبران نمیشه شک ندارم
اون لحظه میتونست سالها پیش باشه و قیمت نشدنش ضایع شدن عمر جوونی من بود دیگه الان یا چند سال دیگه چه سود؟
بخدا این امید به لحظه های آخر فقط برا زنده موندن هست وگرنه خدا کار خودشو میکنه
یه کم هم حرف باران رو تحلیل کنم؛
اون مثال پاساژ رو شدیدا بهش اعتقاد داشتم برا کل جامعه ولی الان بعد از مدتها میبینم که فقط برا من صادق هست چون زیاد دیدم که خدا برا بعضیها چقدر راحت همه چیز رو میخواد چقدر راحت از منی که زحمت بیشتری کشیده بودم گرفت و داد به اونی که زحمت خیلی خیلی کمتری کشیده بود
توی این پاساژ(دنیا) خودم رو میبینم که حیرون و سرگردون با دست خالی میچرخم و هیچی هم نمیتونم خرید کنم چون نگهبان پاساژ پول که بهم نداد هیچ اونی هم که داشتم ازم گرفتولی افرادی هم میبینم که نگهبان پاساژ(خدا) چقدر بی دلیل و بی حساب کتاب بهشون کمک میکنه البته حق داره چون خودشم تو قرآن گفته هر کی رو بخوام بی حساب روزی میدم حالا دیگه ما شانس نداشتیم بشیم جزو اون هر کی ها
اصلا بذارید من یه مثال خیلی ساده بزنم...مگه نه اینکه خدا زیباست و زیبایی رو دوست داره؟؟ حالا چرا خدا یه دختر رو زشت خلق میکنه و یکی رو زیبا تا اون یه عمر حسرت ناتوانی در ازدواج رو بخوره چون ظاهر خوبی نداره و پسند هیچکس نیست و اون یکی هم چون زیبایی داره زود ازدواج کنه و خوشبخت زندگی کنه؟
زشتی و زیبایی دست آدم خودش که نیست جز اینکه خدا اینجوری خواسته کاریش هم نمیشه کرد
من این جمله رو خیلی دوست دارم واقعا قشنگه؛
روز اول خدا برا هر کی یه سرنوشتی نوشت نوبت به ما که رسید قلم رو کنار گذاشت و گفت تو اسیر سرنوشت باش
خسته شدم یه ساعته دارم هی فکر میکنم هی مینویسم
Pages