مطالب دوستان بهنوش

Portrait de امید به زندگی امید به زندگی 06 nov, 2015 خواستگاری که قلیان می کشد
لعنت به هر نوع دود حیف آدم نباشه ریه اش رو با دود خراب کنه. 
Portrait de امید به زندگی امید به زندگی 06 nov, 2015 بوی نامطبوع بدن همسرم
خونه اسفند دود کنین یا اینکه آتیش روشن کنین
Portrait de امید به زندگی امید به زندگی 06 nov, 2015 تصمیم گیری درست
شما چطور با 19 سال سن مدیر شدی ؟
Portrait de امید به زندگی امید به زندگی 06 nov, 2015 انحراف سوالات خواستگاری به بیراهه!
من کماکان حرفی برای گفتن ندارم ...
Portrait de امید به زندگی امید به زندگی 06 nov, 2015 اختلاف سنی 17 ساله
من حرفی ندارم ...
Portrait de امید به زندگی امید به زندگی 30 oct, 2015 تناسب نداشتن سن و ظاهرم
سلام عزیزم شما زحمت بکش یه بارم شده تو دنیای واقعی شانست رو امتحان کن. تو صحبت هات فقط فقط فقط از چت گفتی که خیلی تعجب کردم. آخه اینترنت هم شد جا که دنبال عشق و عاشقی میگردی ؟؟؟ اینترنت فقط به درد تجارت الکترونیک و کسب اخبار و دانلود میخوره نه پیدا کردن نیمه گمشده !!! اگه میبینی یکی مثل من میاد نظر میده و از مشکلات حرف میزنه اینطور نیست که دست روی دست گذاشته باشم و همش آیه یاس بخونم. منتها چون اینجا عادت کردیم و یه خورده با دوستان درد و دل می کنیم و دروغ نگم یه ذره بچه ننه بازی هم در میارم وگرنه اگه یه روزی دوست یا اعضای خانواده بیان این سایت و بفهمنن اینجا من چی میگن از کله شون دود بلند میشه و باور نمیکنن ولی خب اینجا من راحت ترم و با بچه ها رازهای درونی رو در میون میگذاریم و از مشکلاتی میگیم که شاید تو محیط واقعی نشه گفت. جالبه شما از نظر ظاهری برعکس من هستید یعنی من 27 سالمه و همه فکر میکنن 30 تا 33 سالمه. ولی با این موضوع کنار اومدم و دیگه اصلا برام مهم نیست. حتی این موضوع رو تو پست جداگانه چند ماه پیش مطرح کرده بودم. راه حل شما اینه که از اینترنت فقط در جهت کسب اطلاعات و سرگرمی استفاده کنید و نه بحث آشنایی و ازدواج و مثل تلاش کنید از این به بعد تو محیط واقعی به دنبال ازدواج باشید و از طرفی با موضوع ظاهرتون هم کنار بیایید مثل من که انصافا خیلی ناشکری کردم و بعدش کلی از اینکه نگران چه موضوع پیش پا افتاده ای بودم و هی ذهنم رو مشغول میکردم از خودم خجالت کشیدم. به قول مشاور سایت به نقل از امام علی (ع) که :  اگركسي به ارزشها و استعدادهاي انساني خويش واقف گردد ، دنيا با همه زيبايي و جاذبه هايش براي او بي مقدار و كم رنگ خواهد شد.  "اگر الآن می بینید من بازم از مشکلات در مورد ازدواج پست میزارم یا نظر میدم باور کنید حداقلش دیگه مساله ظاهر نیست و هرچی بود گذشته"
Portrait de امید به زندگی امید به زندگی 29 oct, 2015 آیا موردی برای انتخاب هست؟
کار خاصی نکردم فقط به سنم اضافه شد و سعی کردم وضعیت اقتصادی مو بهبود ببخشم ولی هرچی تلاش میکنم میبینم کمه و خیلی سخت. از طرفی هم کلی فشار روحی و روانی رو دارم تحمل میکنم. توکلم به خداست و فقط اونه که میتونه کارمو درست کنه. شما هم توکلت به خدا باشه
Portrait de امید به زندگی امید به زندگی 29 oct, 2015 آش نخورده و دهن سوخته!
شما آشی نخوردی که دهنت سوخته باشه. آدم اگه به خدا ایمان داشته باشه هیچی نمیتونه جلو دارش باشه
Portrait de امید به زندگی امید به زندگی 29 oct, 2015 خاطرات خوبتان را هم پست کنید
تقریبا دوسال پیش بود که عاشق یه خانمی شدم و تصمیم گرفتم که باهاش ازدواج کنم. اولش کمی تردید داشتم و نمیتونستم اقدام کنم ولی بعد از چند مدت تو یه روز بارونی جلوی یک فروشگاه بصورت اتفاقی باهاش روبرو شدم وشروع به احوال پرسی کردم. اون میخواست بره خونه و من بهترین فرصت رو پیدا کردم تا بهانه باشه چند قدمی با ایشون در مورد مسائل بی ربط حرف بزنم و کمی روم باز شد و یهو همینجور که داشتم از خجالت منفجر میشدم به ایشون ابراز علاقه کردم و گفتم که میخواهم از شما خواستگاری کنم. اولش خیلی شوکه شد و جوابی نداد . منم که خشکم زده بود و منتظر واکنش بودم که یهو با لحنی نسبتا خشک گفت شما اگه کاری یا امری دارید بهتره با خانواده خودتون و ما هماهنگ کنید. منم خیالم راحت شد که حداقل با واکنش خشن روبرو نشدم. تا اینکه گذشت و این موضوع رو با هزار بدبختی با خانواده در میون گذاشتم و اولش بابام مخالفت کرد و گفت که این خانواده و دختر به ما نمیخورن ولی در نهایت راضی شد که بیاد خواستگاری. خلاصه رفتیم خونه دختره خواستگاری و مثل تموم مراسم خواستگاری های دیگه برگزار شد تا اینکه یه جا من شروع به صحبت کردن تو جمع کردم و به قول معروف رزومه زندگیم رو به خانواده دختره می گفتم. چنان با هیجان و اعتماد به نفس صحبت می کردم که کل خانواده احساس غرور میکردن و خانواده دختره هم خوشبین شده بودن نسبت به من و همه چیز عالی پیش رفت. خدا رو شکر در مورد مسائل مادی توافقات خوبی داشتیم و درک شرایط اقتصادی برای مراسم عروسی و عقد و مهریه و خونه و ... تو هر دو طرف خیلی خوب بود. اون شب من با اون خانم یه چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم. مهمترین سوال ایشون از من این بود که هدف شما از ازدواج چیه که من اولش به شوخی گفتم بیکار بودم گفتم بیام خواستگاری ولی بعد از اینکه ایشون یه لبخندی زد جواب هایی که به نظرم منطقی میرسید رو دادم و فکر میکنم خوب بود. بعد از چند دقیقه صحبت که عمدتا اون سوال میکرد و من پاسخ میدادم بعدش من سوال کردم که برای ادامه مسیر زندگی نیاز به همراه دارم " هستید " ایشون جوابی ندادند و اون شب گذشت و بعد دو هفته هیچ خبری از ایشون و خانواده اش نشد تا اینکه یه sms با شماره ناشناس به گوشیم اومد که نوشته بود " هستم ". اولش تعجب کردم و نفهمیدم که معنی این کلمه چیه و اصلا کی هست تا اینکه شب وقتی رسیدم خونه دیدم مادرم تبریک گفت و بهم گفت که امروز خانواده دختره تماس گرفتن و جواب مثبت دادن. من که خوشحال شده بودم از این موضوع تازه دو هزاریم جا افتاد که اون پیامک کی و چی بود ، گوشی رو برداشتم و به همون شماره پیام دادم و نوشتم " بار و بندیل رو جمع کن راه طولانی و سختی پیش رو داریم". خلاصه تموم این ماجراها گذشت و الآن به خوبی و خوشی داریم زندگی میکنیم و خدا یه پسر کوچولو هم به ما داده. *** از دوستان واقعا عذرخواهی میکنم و آمادگی هر نوع برخورد تند شما رو دارم اما خاطره ای که تعریف کردم غیر واقعی ولی تو تخیلات من کاملا اتفاق افتاده و دارم باهاش زندگی میکنم***

Pages

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 3