فکرمیکنم چون مثل دختران دیگه زرنگ نیستم وحرراف، منو نمی خوان ولي خبقدر حُسنامم می دونم، من بیشتر شخصیت طرف برام مهمه تا موقعیت ظاهریش ولی کمتر آدمی پیدامیشه که همکفوم باشه. درواقع یه جور خلاف جهت آب شنا کردنه که تو این جامعه دنیا زده بشه همچین ادمیو پیدا کرد. کمکم دارم مجردیو می پذیرم ولی هرچی من اونو ول می کنم اون منو ول نمی کند )
23سالم. با خواهرم 5سال تفاوت سنی دارم. البته همینطوره گفتین ولی 1.2سالی س دارم خجالتم را رفع می کنم واخیرا درمجالس مختلفی حضور داشتم واهل حسینیه رفتن هستم ولی اصلا نمی تونم با کسی گرم بگیرم حتی درد و دلای معمولی که خانوما با هم می کنن. البته اتفاقات چند ماه قبل باعث شدن گوشه گیربشم. اخیراً با خانواده ای آشنا شدیم که دو پسر مجرد دارن(سنشون تقربیا مثل ماست) که قصدازدواج دارن و دریکی از دیدار ها با مادربزرگشان، انگار ازما خوششان آمده(سال آینده باید به شهردیگه ای بریم وایشون اصرار داشت که برای تعهد به دولت به شهر ما بیاین) ولی مستقیم خواستگاری نکردن چون مارو درست نمیشناسن. اتفاقا چند وقت قبلش عمه ام خواب دیده 2پسر بودن برای ما2تا (همه دختران فامیلمون ازدواج کردن) البته فقط یه خواب بود. مابا اونا ارتباط نداریم؟. واخیرا اتفاقاتی افتاد که انگار میلی به ما ندارن. مافقط خاله وعموشان رامی بینیم ولی انگار اگه قصدیًم داشتن دیگه ندارن. حالامن دیگه فراموششان کردم. البته هیچوقت اونا رو ندیدم چون در شهری دیگه اند وفقط عکسشونا دیدم.( اونا هم مثل ما شرایطشون خاصه) وارتباطمان فقط از طریق حسينيه س که اونم به دلایلی چند ماهیه نرفتیم. البته موضوع اونا نیستن این فقط سادگی دخترانس. خواهرم خواستگار که داشته ولی مناسب نبودن یا از ما خوششون نیامد (شرايط خاص داریم.،یعنی پدرم از لحاظ شغلی، شغلشان سطح بالاس ولی مثل عرف جامعه نیستیم، ساده زیستیم وسبک زندگیمان مثل عموم مردم نیست، یکی از خواستگاراهم ازهمین خوشش نیدمد)
باتشکر از آقا مصطفوی
لطفا با توجه به توضیحات بیشتری که دادم راهنمایی کنید
فکرمیکنم چون مثل دختران دیگه زرنگ نیستم وحرراف، منو نمی خوان ولي خبقدر حُسنامم می دونم، من بیشتر شخصیت طرف برام مهمه تا موقعیت ظاهریش ولی کمتر آدمی پیدامیشه که همکفوم باشه. درواقع یه جور خلاف جهت آب شنا کردنه که تو این جامعه دنیا زده بشه همچین ادمیو پیدا کرد. کمکم دارم مجردیو می پذیرم ولی هرچی من اونو ول می کنم اون منو ول نمی کند )
23سالم. با خواهرم 5سال تفاوت سنی دارم. البته همینطوره گفتین ولی 1.2سالی س دارم خجالتم را رفع می کنم واخیرا درمجالس مختلفی حضور داشتم واهل حسینیه رفتن هستم ولی اصلا نمی تونم با کسی گرم بگیرم حتی درد و دلای معمولی که خانوما با هم می کنن. البته اتفاقات چند ماه قبل باعث شدن گوشه گیربشم. اخیراً با خانواده ای آشنا شدیم که دو پسر مجرد دارن(سنشون تقربیا مثل ماست) که قصدازدواج دارن و دریکی از دیدار ها با مادربزرگشان، انگار ازما خوششان آمده(سال آینده باید به شهردیگه ای بریم وایشون اصرار داشت که برای تعهد به دولت به شهر ما بیاین) ولی مستقیم خواستگاری نکردن چون مارو درست نمیشناسن. اتفاقا چند وقت قبلش عمه ام خواب دیده 2پسر بودن برای ما2تا (همه دختران فامیلمون ازدواج کردن) البته فقط یه خواب بود. مابا اونا ارتباط نداریم؟. واخیرا اتفاقاتی افتاد که انگار میلی به ما ندارن. مافقط خاله وعموشان رامی بینیم ولی انگار اگه قصدیًم داشتن دیگه ندارن. حالامن دیگه فراموششان کردم. البته هیچوقت اونا رو ندیدم چون در شهری دیگه اند وفقط عکسشونا دیدم.( اونا هم مثل ما شرایطشون خاصه) وارتباطمان فقط از طریق حسينيه س که اونم به دلایلی چند ماهیه نرفتیم. البته موضوع اونا نیستن این فقط سادگی دخترانس. خواهرم خواستگار که داشته ولی مناسب نبودن یا از ما خوششون نیامد (شرايط خاص داریم.،یعنی پدرم از لحاظ شغلی، شغلشان سطح بالاس ولی مثل عرف جامعه نیستیم، ساده زیستیم وسبک زندگیمان مثل عموم مردم نیست، یکی از خواستگاراهم ازهمین خوشش نیدمد)
خلاصه حرف زیاد دارم...
ببخشيد که طولانی شد..
منم همین طور. این آخری به فکر گناه افتادم ولی به لطف خدا هرگز با کسی نبودم. خوش حالم که دخترای خوب وپاک هنوز هست.
ازدواج در نوجوانی دوسوم دین را حفظ می کنه
Pages