نظرات fardayenik

Portrait de fardayenik fardayenik 07 nov, 2014 دخترانی که فریب جنسی می خورند!

آفرین خیلی عالی تحلیل کردید

Portrait de fardayenik fardayenik 04 nov, 2014 دخترانی که فریب جنسی می خورند!

سلام وقت بخیر
خیلی عالی بود اما من با این که یک پسر هستم بالعکس این جریان اتفاق افتاد.
یعنی خانمی من را وابسته خود کرد بعد شدیدا من را تحریک کرد و کنار کشید من ماندم و یه دنیا حسرت
پسرانی مثل من که تا آن لحظه با دختری نبودند حواسشان جمع باشد...

Portrait de fardayenik fardayenik 20 aoû, 2014 خیلی خطرناکه حسن/حسن به هیچ کس رحم نمی کند!

سلام دوستان

 

ممنون از همه شما که پاسخ دادید

من با داشتن این سایت و داشتن کاربرایی مثل شما عزیزان همیشه احساس میکنم یه پشتیبان بعد از خدا و خانوادم دارم.

 

دوستان همه چیز به هم خورد

عشق دختر خانم به من و من به دختر خانم به خاطر یک سری مسائلی که پیش آمد و مقصر همه این ها حسن بود.

دختر خانم شدیدا شیفته و عاشق حسن شده و من و خانواده و هر چیزی که داشت رو گذاشت زیر پاش و رفت سمت حسن

پدرشون هم از ماجرا اطلاع پیدا کردن و کلی با صاحب مغازه بحث کردن و احتمالا حسن اخراج بشه

دوستی حسن و دختر خانم هم به هم خورد و دختر خانم میگه من دیگه نمیخوام تا آخر عمرم با کسی دوست بشم

حالا زندگی همشون داره بر میگرده به روال عادی

حسن که یا اخراج میشه و میره جای دیگه یا با تعهدی چیزی میمونه

خانواده خانم سختگیرتر شدن و دیگه نمیتونه با کسی دوست بشه

از من هم متنفر شد سر یک سری مسائل و هنوز حسن رو دوست داره

خانواده من هم که میگن این همه دختر خوب حتما حکمتی بوده یا قسمت این بوده و از این حرفا که این روزا زیاد از دوستا و بزرگا میشنوم

اما واقعا تکلیف من چی میشه ؟

خیلی دوستش داشتم - برنامه زندگیم رو روی زندگی با اون بنا کرده بودم و الان که نیست توی هیچ کدوم از اون کارام هدف ندارم - یه مقدار خاطره با هم داریم - خواهرشون همکلاسی من هستن و همیشه جلوی چشم من هستن - مسیر خونشون با مسیر دانشگاه من یکی هست و هر موقع مسیر رو میرم یادم میفته - قرار بود از شهریور ماه بیشتر با هم باشیم که بیشتر با هم آشنا بشیم - کلی وعده به هم دادیم،کلی قول و قرار،کلی از عادتایی که دوست نداشت رو گذاشتم کنار

این وسط فقط من سوختم توسط فردی به اسم حسن

الان من توی شرایط خوبی نیستم خیلی عصبی و بی قرارم

حسادت خیلی خیلی زیاد پیدا کردم نسبت به زوج های جوونی که توی خیابون میبینم

تیک عصبی گرفتم

کم حرف - کم زور - کم اشتها شدم و همش توی فکرم

اعتمادم رو نسبت به حرفای همه از دست دادم

احساس بدی دارم و فکر میکنم مقصر من بودم که نتونستم راضی نگهش دارم

 

حالا همه چیز تموم شده و منم آدمی هستم که حرف منطقی رو قبول میکنم،اهل هیچ گونه دودی نیستم - اهل الکل هم نیستم و هیچ وقت خودکشی و اینا هم نمیکنم چون خیلی برای سلامتی که خدا در اختیارم گذاشته ارزش قائل هستم.

الان بیشتر وقتم رو به شغلم اختصاص دادم

باشگاه ورزشی ثبت نام کردم و از دوستان خواستم تفریحات رو بیشتر کنیم (کوه - پارک - پیاده روی)

موزیک های بی کلام گوش میدم و سعی میکنم به موضوع های دیگه فکر کنم و کاراییش که برای من خوشایند نبوده رو بزرگ میکنم تا یه ذره دوریش آسون تر بشه

اما بازم دپرس و ناراحتم

دوستان پیشنهادی دارید که از این وضعیت در بیام؟

Portrait de fardayenik fardayenik 11 juil, 2014 الان این کاری که کردیم درسته یا نه؟

 

سلامی مجدد خدمت دوستان عزیز

من توی این پستی که گذاشته بودم و نظراتی که دوستان لطف کردند نوشتند کاملا قانع شدم که میتونم حتی همین الان برم و با خانواده مطرح کنم تا همین امسال خانواده ها آشنا بشوند و نتیجه معلوم بشه. اما وقتی با خانم مشورت کردم که میخوام همین امسال با خانوادم صحبت کنم و بیایم جلو کاملا مخالفت کرد و گفت تا دو سال اصلا حرفش رو هم نزن وقتی بیشتر پیگیر قضیه شدم متوجه شدم که قبلا با پسرخالشون قرار ازدواج داشتن اماچون مادر یکیشون به اون یکی شیر داده بوده محرم بودن ازدواجشون حروم بوده و نتونستن ازدواج کنن بچه ها وقتی با ماماناشون صحبت کردن تازه فهمیدن محرمن و الان خانم هنوز به پسرخالشون وابستگی دارن. من قضیه رو میدونستم اما نمیدونستم هنوز به هم وابستن تازه وابستگی تقریبا یه طرفه بوده و از طرف خانم بوده الان منم به خانم وابستم و حاضر نیستم توی این شرایط سختی که داره و شکست خورده تنهاش بذارم اونم من رو دوست داره ولی وابستگیش بهم کمه سه سال با پسرخالش بوده و الان یه ساله دیگه باهم ارتباط ندارن اما کلی خاطره و حرف و اس ام اس دارن که داره خانم رو اذیت میکنه......... الان چیکار کنم چجوری جذبش کنم کمکم کنید.

 

 

 

 

 

 

Portrait de fardayenik fardayenik 08 juil, 2014 الان این کاری که کردیم درسته یا نه؟

سلام

ممنون از نظرتون و ممنون از نظر همه دوستان

من امروز این تصمیم رو گرفتم که بخشی از مسئولیت های خونه و مغازه پدرم رو به عهده بگیرم تا خودم رو ثابت کنم و نشون بدم که بزرگ شدم.

یک مقدار از نظر ظاهری به خودم برسم ورزش کنم و یه مقدار تپل بشم که از بابت تیپ و هیکل هم بعدا به مشکل نخوریم

مقداری کارم رو گسترش بدم چون کارمند نیستم و شغلم آزاد هست دستم بازه تا جایی که میتونم کار بیشتری بگیرم اینجوری درآمدم میره بالاتر و میتوم یه ماشین برای خودم پیش نویس کنم اینجوری میتونم از لحاظ اقتصادی هم خودم رو به خانواده ثابت کنم

وقتی بحثی بین مامان و خودم باز میشه به جاش حرفم رو غیرمستقیم بزنم و توی دلشون بندازم که انگار یه خبرایی هست

و در نهایت حداکثر تا یک سال آینده کاملا بحث رو مطرح کنم و بریم خواستگاریشون.

همه دوستان دعا کنن برام - دستتون درد نکنه که نظر دادید

در پناه حق

Pages

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 2