مطالب دوستان نگار۴۳

Retrato de آقا حمید دکتر حمید 12 Jul, 2015 شوهرمو دوس ندارم
شوهر شما مث آفتاب پرسته، هر ساعتی یه رنگی داره، بهتره اعتماد نکنی بهش و اجازه ندی با ورود به زندگیت آسایش 6 ماهه ات رو که با طی زمان به دست اومده رو ازت بگیره ((گاهي وقتها دادن يه شانس دوباره به كسي مثل دادن يه گلوله ي اضافس . . . . . . . . . . . . . . براي اينكه بار اول نتونست تورو خوب هدف بگيره)) حالا چه پسرخاله بخواد و چه نخواد طلاقه رو باید بگیری چون این مورد با این خصوصیات واقعا اصن به درد نمیخوره موفق باشی
Retrato de هانا هانا 11 Jul, 2015 اختلاف سنی 14 ساله
نمیشه اینجوری گفت بستگی به دو طرف داره بعضی 46 ساله ها خب به خودشون میرسن تا جوون بمونن و بعضی 60 ساله ها حتی پیرتر به نظر میرسن خب این دومورد ممکنه مشکل پیدا کنن کلا نمیشه فقط با دوتا عدد راجع به ادما قضاوتی کرد
Retrato de هانا هانا 11 Jul, 2015 شوهرمو دوس ندارم
عزیزم به نظره من احساسی تصمیم نگیر الان به خاطره فشار و مشکلات احساسی فکر میکنی بهتره بری مشاوره حضوری و خیلی در مورده این قضیه فک کنی واقعا اگر آینده ای با همسرت نمیبینی برا خودت حتی اگر پسرخالتم نباشه شما ازش جدا بشی بهتره ولی اگر قضیه تون قابله حله سعی کن حلش کنی مشکلاتو
Retrato de آقا حمید دکتر حمید 11 Jul, 2015 احكام شب اوّل عروسي چيست؟
این کفار که بچه هاشون خوشکل میشن این آداب رو رعایت میکنن دیگه نه؟  
Retrato de هانا هانا 11 Jul, 2015 فکر کنم بخت من هم بستند!
بخت شما رو نبستن به حرفای دعا نویسا اعتماد نکن اونا با این حرفا راهه خوبی پیدا کردن برا کسب درآمد مگه تو دورو اطراف چندتا پسر شمارو میشناسه خب وقتی رد کردید و وقتی گفتید فامیل نه پس چرا توقع دارید دوباره بیانشون! شما خودتون موقعیتای ازدواجتونو رد کردید محدودیت برا خواستگاری اومدن گذاشتید آخه یه دختر از طریقه فامیلش براش خواستگار میاد حالا نمیگم همه خواستگاراش ولی خب فامیل میتونن معرفای خوبی باشن وقتی شما خودتون این معرفارو پس میزنید توقع دارید به کسی وحی نازل بشه که بیاد خواستگاریه شما! وقتی خودتون اجازه نمیدید کسی بشناستتون اخه چجوری توقع دارید بیان خواستگاری عزیزم با دعانویس کاره شما حل نمیشه انقد قضیه رو پیچیدش نکن بهتره به مادرت بگی یه جورایی تو جمع مهمونیا غیر مستقیم اعلام کنه میخوان تو ازدواج کنی  
Retrato de هانا هانا 11 Jul, 2015 ادعای زنم برای گرفتن سه دانگ خونه
اگر دادگاه گفته خب حتما میتونه بند الف عقدنامه گفته نصف اموالی که تو زمان ازدواج به دست اومده  به زن میرسه خونه رو هم میتونه شامل بشه حتما برا اینکار پیشه یه وکیل برید نه مشاوره ازدواج
Retrato de آقا حمید دکتر حمید 10 Jul, 2015 نوجوان عاشق
دوست عزیز ما برای این اینجور عشقایی رو تکذیب میکنیم چون که خودمون هم یه روزگاری 17 سالمون بوده وقتی آدم میرسه به 20 سالگی نگاه به پشت سرش میکنه میگه خدا رو شکر فلان کار و فلان کار رو انجام ندادم و در واقع اون موقع به حکمتش پی میبره وقتی 25 سالت میشه و نگاه به 20 سالگی میکنی میگی خدایا شکرت که فلان کار به ضررم بود و تو جلوی من رو گرفتی و نتونستم انجام بدم وگرنه الان بدبخت شده بودم دوست عزیز شما اول راه جوونی هستی، فکر کردی همه چی تو ازدواجه؟  هر کی ازدواج کرد  خوشبخت شد؟ تو الان باید توی مسافرت و گردش و تفریح و بگو بخند با دوستات باشی ازدواج یه تعهد سنگینیه که تا واردش نشی متوجه نمیشی، بچه بازی که نیست تو از ازدواج فقط سکسشو میبینی و بوس بوس کردنشو میبینی تو این دوره اینقدر انزوا ایجاد شده با این اینترنت و گوشی و اینقدر هم اطلاعاتی که نباید بدونن دارن که دچار بلوغ زودرس میشن و پسر 17 ساله میخواد زن بگیره و به اصطلاح عاشق شده برو خوشی کن عزیز من، مطمئن باش ازدواج کنی یه احساس بدی بهت دست میده بعد از چند ماه اون موقع یه زن افتاده به گردنت و دوستای مجردت رو هم میبینی که آزادن و دارن خوشی میکنن اون موقع است که دیگه راه برگشت نیست و حسرت میخوری موفق باشی
Retrato de آقا حمید دکتر حمید 10 Jul, 2015 پیامها را به پدرت نشان خواهم داد
بهترین راهش اینه که بری پیش بابات جریان رو بهش بگی البته سیاست داشته باش، بگو طرف الکی یه چیزایی رو موبایلش درست کرده و به من میگه این پیامات رو نشون بابات میدم و باید به زود با من ازدواج کنی، برا بابات توضیح بده که میشه پیام جعلی به اسم یکی دیگه درست کرد و پسره هم همین کار رو کرده و با این کارش میخواد سو استفاده خلاصه اینکه در وحله اول دست پیش بگیر که بعداً پس نیفتی و پیامها رو هم اول خودت جریانشو به بابات گفته باشی که از طرف رکب نخوری بعدش یه چند قطره اشک و مظلوم نمایی هم بکن پیش بابات و خلاصه یه فیلم هنـــــــــــــــــــدی بازی کن که بابات بفهمه مظلوم واقع شدی و این پسره داره بهت ظلم میکنه در مرحله بعد که همه اینایی که بهت گفتم رو اجرا کردی برا بابات توضیح بده که پسره با این کاراش فقط میخواد من رو به زور وادار به ازدواج با خودش کنه و هی بده پسره رو بگو به بابات که وقتی این پسر با بابات رو در رو شد بابات اصن فرصت حرف زدن به پسره رو نده و غافلگیر هم نشه و بزنه تو گوش پسره موفق باشی  
Retrato de آقا حمید دکتر حمید 09 Jul, 2015 عشق بهتر است یا ثروت
راستش با سوالت یاد وصیتنامه ادرواد ادیش افتادم _____________________________________   وصیتنامه ادرواد ادیش من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت . یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست . من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها ، فروشگاهها می شد !!  کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است ... و زندگی جدید من آغاز شد … من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید ... دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها می گذشت ، جوانیم دور میشد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر می شد ، راستش من تنها در پی ثروت نبودم ، دلم می خواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد ، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدمهای دوروبرم را وادار به احترام می کرد و من چه خوش خیال بودم ، خیال می کردم آنها دارند به من احترام می گذارند اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود . آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی کردم در گوشه ای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم ! به هر جا می رسیدم باز راضی نمی شدم بیشتر می خواستم ، به هر پله که می رسیدم پله بالاتری هم بود و من بالاترش را می خواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد یله بعدی ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمی دانستم ! اوایل خیلی هم تنها نبودم ، آدمها ی زیادی بودند که دلشان می خواست به من نزدیکتر باشند ، خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدمهایی که احاطه ام کرده بودند پیدایشان کنم ، من هرگز پیدایشان نکردم و آنها هم برای همیشه گم شدند و درست ازروز گم شدن آنها تنهایی با تمام تلخیش بر سویم هجوم آورد .   من روز به روز میان انبوه آدمها تنها و تنها تر میشدم و خنده دار و شاید گریه دارش اینجاست هیچ کس از تنهایی من خبر نداشت و شاید خیلیها هم زیر لب زمزمه می کردند : خدای من ، این دگر چه مرد خوشبختیست ! و کاش اینطور بود ... وبازروزها گذشت ، آسایش دوش به دوش زندگیم راه می رفت و هرگز نفهمیدم آرامش این وسط کجا مانده بود ؟ ایام جوانی خیال می کردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بیاید تمام آرزوها را براورده می کند و من با هزاران جان کردن آوردمش اما نمی دانم چرا آرزوها ی مرا براورده نکرد ...  کاش در تمام این سالها تنها چند روز،   تنها چند صبح بهاری پابرهنه روی شنها ی ساحل راه می رفتم تا غلفلک نرم آن شنهای خیس روحم را دعوت به آرامش می کرد .   کاش وقتهایی که برف می آمد من هم گوله ای از برف می ساختم و یواشکی کسی را نشانه می گرفتم و بعد از ترس پیدا کردنم تمام راه را بر روی برفها می دویدم . کاش بعضی وقتها بی چتر زیر باران راه می رفتم ، سوت می زدم ، شعر می خواندم ، کاش با احساساتم راحتر از اینها بودم ، وقتهایی که بغضم می گرفت یک دل سیر گریه می کردم و وقت شادیم قهقهه خنده هایم دنیا را می گرفت ... کاش من هم می توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهایم عشق را می گفتم ... کاش چند روزی از عمرم را هم برای دل آدمها زندگی می کردم ، بیشتر گوش می کردم ، بهتر نگاهشان می کردم ... شاید باورتان نشود ، من هنوز هم نمی دانم چگونه می شود ابراز عشق کرد ، حتی نمی دانم عشق چیست ، چه حسیست تنها می دانم عشق نعمت باشکوهی بود که اگر درون قلبم بود من بهتر از اینها زندگی می کردم ، بهتر از اینها می مردم . من تنها می دانم عشق حس عجیبیست که آدمها را بزرگتر می کند . درست است که می گویند با عشق قلب سریعتر می زند ، رنگ آدم بی هوا می پرد ، حس از دست و پای آدم می رود اما همانها می گویند عشق اعجاز زندگیست ، کاش من هم از این معجزه چیزی می فهمیدم .... کاش همین حالا یکی بیاید تمام ثروت مرا بردارد و به جایش آرام حتی شده به دروغ ! درون گوشم زمزمه کند دوستم دارد ، کاش یکی بیاید و در این تنهایی پر از مرگ مرا از تنهایی و تنهایی را از من نجات دهد ، بیاید و به من بگوید که روزی مرا دوست داشته است ، بگوید بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند ، بگوید وقتی تو نباشی چیزی از این زندگی ، چیزی از این دنیا ، از این روزها کم می شود . راستی من کجای دنیا بودم ؟ آهای آدمها ، کسی مرا یادش هست ؟؟؟ اگر هست تو را به خدا یکی بیاید و در این دقایق پر از تنهایی به من بگوید که مرا دوست داشته است ...
Retrato de آقا حمید دکتر حمید 09 Jul, 2015 اعتقادی به حجاب ندارد
هیچوقت به امید تغییر دادن طرفتون باهاش ازدواج نکنید، چون امکان نداره تغییر کنه به جای اینکه بری زن بد حجاب بگیری و هر روز به خاطر حجابش اعصاب خوردی درست کنی برو یه دختر محجبه بگیر که دیگه مشکلی نداشته باشی هیچوقت تو ازدواج 8 رو گرو 9 ننداز  

Páginas

آمار مطالب

مطالب ارسالی: 3