هنوز که هنوزه.خونمون خبرندارن که من اون موقع بیرون شدم.بااشک و دلشکسته اومدم خونه.تا یکسال نزاشتم خونمون حتی دعوتشون کنن میگفتم حوصله مهمون داری ندارم.بعد یکسال دیگه هیچ نگفتم چون دلیل میخان.میان ناراحت میشم اما هیچ نمیگم .
شاید نظر نویسنده پایین درست باشه.منو یاد سال ۹۴ انداخت و ناراحت شدم برا خودم.ی مشکلی داشتم رفتم خونه فامیلم تهران .اول ازش اجازه گرفتم بعد رفتم ازش خواستم کمکم کنهدر صورتی حق زیادی گردنش داشتم پشیمون شد قبول نکرد حتی بهم بی احترامی کرد . .بیرونمم کرد.تهرانم بلد نبودم کجا میرفتم.زنگ زدم یک پسر عمو داشتم تهران سرکاره.اومد رسوندم تا ترمینال بااتوبوس اومدم خونه.خانمش طرف من بود.بعد یکهفته خانمش باهام تماس گرفت گفت شوهرم همین که تو رفتی .شب خواب دیده که سر قبر حضرت زینب بوده .دیده یکهو صورتش سیاه شده..یکنفر دیگه هم ظلم در حقم زده.بدها مینویسمش
سلام.میتونی به خانواده خودت داداش یا پدر مادرت بگی تا بی سرو صدا بدونه ابرو ریزی تمومش کنن.بعضی موقع پیش اومده خواهرای متاهلم مزاحم داشتن و اومدن به داداش مجردم گفتن که تا شوهرم نفهمیده کاری کن این زنگ نزنه.و زنگ زده هشدار داده وطرف دیگه مزاحم نشده..اینکارا باید مخفیانه حل کنی چون پای ابروت وسطه
ببین ی دوست وهمکلاسی دوران مدرسه دارم هم سن خودمه ولی زود در سن ۱۵سالگی ازدواج کرد .دوتا دختر داره دختر بزرگش الان ۱۸سالس.و اونم ازدواج کرده و یک پسر دوساله داره.این دوستم از روز اول هی ناراحت بود که چرا با پسر عموی خودش ازدواج کرده .ومیگفت خوشم ازش نمیاد.یک روز از عمرم بمونه طلاق میگیرم ازش .ناشکری میکرد همیشه..کمی کسری نداشت .ماشین .خونه.همیشه وسایل خونه عوض میکرد. .همیشع شیک پوش و ولخرج.خوشی زده بود بسرش.بعدشم یک روز اومد پیشم بهم گفت میخام طلاق توافقی بگیرم .دعوامون شده بهش گفتم دوستت ندارم .وهیچیم نمیخام فقط طلاق.وقهر کرده بود خونه باباش... ۴۰روز نرسیده طلاقش گرفت بدونه هیچچچچ.الان میگه کاش برگردم به عقب و سفت شوهرم بگیرم نزارم ازدستم بره.تو یک اتاق تنها زندگی میکنه.و بقول خودش بیشتر وقتا گرسنشه نه غذا. لباسم کهنه اینو اون میگیره میپوشه.لباش از کم ویتامینی ترک میخورن پوستش چروک شده .مدام پیش من گریه میکنه.بعضی اوقات میره خونه دخترش شاید یک غذای گرم بخوره.بقول خودش مادرش که اصلا روی خوش نشون نمیده.میگفت تا خونع خودم بودم مادرم دوستم داشت الان که اونجام یک اتاق تو حیاط بهم داده.ودیگه هیچ.دوش هم میگیرم ناراحت میشه که اب مصرف میکنی.سرکوفت میشنوم.۴ساله طلاق گرفته.تخمدانش هم مریض بود دراوردش.ودیگه نمیتونه بجه دار بشه.بخاطر همین ازدواج نمیکنه تااخر عمرش
سلام.باناشناس موافقم.از اول جواب رد میدادیتااین همه خرج نکنن.یکی از فامیلای پدریم سه سال پیش زن گرفت.یک مدت نامزد بودن بعدش عروسی کردن.همون فردای عروسی متوجه شدیم عروس خانم با داماد سازش نداره.همین که پسر میرفت تو اتاقش دختره شروع میکرد جیغ کشیدن دادبیداد کردن کردن.زنگ زدن پدرومادرش اومدن باهاش حرف زدن بی فایده بود.بعد کم کم وتمام فامیلاش باخبر شدن و اومدن هر کاری کردن که این دختر دلش بدست بیاد فایده نداشت حرف تو گوشش نمیرفت.مشاوره هم بردنش بازم تاثیری نداشت.تا دوماه بزور نگهش داشتن چه پدرو مادرش میگفتن اینجا جاته میزاشتنش ومیرفتن خانواده پسر هم نمیزاشتن بره.نصف شب میشد ساعت از ۲ هم گذشته بود به بهانه دستشویی فرار میکردمیرفت خونه باباش .صبح دوباره اونا میاوردنش.باباش کتکش هم میزد.مادرش کمتر میزدش.دیگه دیدن فایده نداره و زوری نمیشه.گفتن اقا بیاید توافقی طلاقش بدیم ۵۰ ملیون و طلاهاش با جهازش بدید و تمامش کنید.خانواده پسر قبول نکردن. گفتن کم خرج رو دستمون گذاشتید.دوست داره بیاد سر زندگیش.دوست نداره طلاهامون میخایم پولم نمیدیدم.جهازو فقط ببرید.قبول کردن .البته با پادرمیانی بزرگان دخترشون دست نخورده طلاق دادن .فقط یک لباس تنش بود برد .بقیه لباساشم ندادن
Páginas