از همسرداری بدم می اومد به زور شوهرم دادند

00:34 - 1399/07/21

سلام..من دانشجو ترم ۴ هستم و داشتم زندگی عادی خودم رو میکردم که یهو خانوادم از یه خواستگار با من صحبت کردن که البته حدود ۱۲ سال از من بزرگتره... لازمه اینو بگم ک من از همسرداری و بچه و بچه داری و این چیزا متنفرم..معمولا خانواده من هیچوقت به خواستگار جواب بله نمیداد و رد میکرد همه رو..ولی این یکی...خب من اولش خیلی مخالفت کردم و گفتم نه ولی والدینم خیلی از اون آدم خوششون اومده بود و تمام معیار های خوب رو از نظر اونا داشت.. من درحالی که از تنهایی خودم لذت میبردم و درحالی که از جنسیت مذکر به شدت متنفر بودم و هستم بارها و بارها بهم فشار وارد شد از طرف خانواده و به جایی رسید که من ازدواج رو راه فراری دیدم تا بتونم از خانوادم فرار کنم (البته مشکلاتی هم از قبل ها بود و من دل خوشی نداشتم اینم روش اومد ) خلاصه من قبول کردم که سر زندگیم قمار کنم و از دست والدینم فرار کنم به این روش..ولی از چاله افتادم تو یه چاله دیگه...همه چی خیلی سریع پیش رفت و من خیلی راحت بدست پسره رسیدم و یهو حتی بدون نامزدی عقد کردم..خیلی تو شوک بودم..نمیدونستم چه غلطی کردم..

الان دارم میبینم که این آدم رو اصلا دوست ندارم و رفتار هاش واقعا برای من اعصاب خورد کن و غیر قابل تحمل هست..و نمیتونم مزدوج بودن خودم رو قبول کنم و با تمام وجود حس میکنم دلم میخواد برگردم به روز هایی که با دوستام خوش بودم توی خونه  دانشجوییم استقلال داشتم..دوست دارم برگردم و پله های زندگیم رو طی کنم و با تلاش خودم زندگیم رو بسازم و حتی شده بار ها شکست بخورم تا به موفقیت برسم..

خب اون بنده خدا هم آدم بدی نیست..تقصیر اون نیست..این مشکل منه..و من عذاب وجدان میگیرم از اینکه بهش بگم دوسش ندارم و تا الان تظاهر به دوست داشتن میکردم..انگار ک دلم میسوزه واسش..ولی خب من قراره یک بار تو این زندگی باشم و تا چشم بهم بزنم تموم میشه...پس خیلی ارزشمنده واسم...نمیخوام زندگیم رو از دست بدم..دوست دارم شاد زندگی کنم

حتما میگید ک خب با همسرت زندگیت رو بساز..ولی من وقتی میسنجم میبینم وقتی نیست ( اون یه شهره و من یه شهر دیگه ) خوشحال ترم و وقتی میگه اخر هفته میام دوست دارم نیاد و منو تو حال خودم بزاره..وقتی هم هست شاید بد نگذره ولی برای من رو مخه.. خب من دوسش ندارم و همش باید بهش ابراز علاقه کنم..حس میکنم این دوست نداشتن رفته رفته داره بیشتر میشه..میترسم یه جا تبدیل به تنفر بشه..خودخواه هم نیستم..اگه بودم تا همینجا هم بهش یکم هم ابراز علاقه نمیکردم..از سر دلسوزیه..من آدم ساده و مهربون و بی سرزبونی هستم..و تا قبل این همیشه تو خودم میریختم..ولی الان به خودم اومدم و دیدم اگه الان راه  درست رو انتخاب کنم پشیمون نمیشم..ولی مشکلم اینجاست ک نمیدونم کدوم درسته

موندم چیکار کنم..جدا بشم و همه چیزو بزارم کنار و راحت برگردم و خودم رو بسازم..

بمونم و بسازم و زندگی روزانه عادی مثل بقیه داشته باشم

------------------------------------

کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي را که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: https://btid.org/fa/user/register

http://btid.org/node/154486

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 1 =
*****
تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

هنوز تو عالم مجردیت هستی، خداکنه وقتی از این عالم بیرون اومدی دیر نشده باشه و پشیمون نشی.

ایقد دختر پسرها هستن که ارزو دارند جای تو باشند. خودت رو تافته جدابافته از مردم ندون.

تصویر چنگیز پنگیز
نویسنده چنگیز پنگیز در

فرنگیس هم من رو با لگد و چک و کتک  برد  خونه

گفت باید شوهرم بشی

وگرنه حلق آویزت میکنم

خلاصه دیگه ناچار شدم شوهرش بشم

داشت من رو میکشت

خخخخخخخخخ

تصویر Mitra
نویسنده Mitra در

سلام.باناشناس موافقم.از اول جواب رد میدادی‌تااین همه خرج نکنن.یکی از فامیلای پدریم  سه سال پیش  زن گرفت.یک مدت نامزد بودن بعدش عروسی کردن.همون فردای عروسی متوجه شدیم عروس خانم با داماد سازش نداره.همین که پسر میرفت تو اتاقش دختره شروع میکرد جیغ کشیدن دادبیداد کردن کردن.زنگ زدن پدرومادرش اومدن باهاش حرف زدن بی فایده بود.بعد کم کم وتمام فامیلاش باخبر شدن و اومدن هر کاری کردن که‌ این دختر دلش بدست بیاد فایده نداشت حرف تو گوشش نمیرفت.مشاوره هم بردنش بازم تاثیری نداشت.تا دوماه بزور نگهش داشتن چه پدرو مادرش میگفتن اینجا جاته میزاشتنش ومیرفتن خانواده پسر هم نمیزاشتن بره.نصف شب میشد ساعت از ۲ هم گذشته بود به بهانه دستشویی فرار میکرد‌میرفت خونه باباش .صبح دوباره اونا میاوردنش.باباش کتکش هم میزد.مادرش کمتر میزدش.دیگه دیدن فایده نداره و زوری نمیشه.گفتن اقا بیاید توافقی طلاقش بدیم ۵۰ ملیون و طلاهاش با جهازش بدید و تمامش کنید.خانواده پسر قبول نکردن. گفتن کم خرج رو دستمون گذاشتید.دوست داره بیاد سر زندگیش.دوست نداره طلاهامون میخایم پولم نمیدیدم.جهازو فقط ببرید.قبول کردن .البته با پادرمیانی بزرگان دخترشون دست نخورده طلاق دادن .فقط یک لباس تنش بود برد .بقیه لباساشم ندادن

تصویر مصطفی راهی

با سلام و عرض تشکر از سؤالی که در انجمن رهروان ولایت مطرح نموده‌اید
قرار گرفتن در این شرایط، برای هر انسانی دشوار است. ازیک‌طرف وجدان شما درگیر است و از طرف دیگر در درون خود احساس مثبتی نسبت به نامزدتان ندارید.
آنچه در قسمت اول پاسخ باید بدان پرداخته شود این است که ماندن در این شرایط به صلاح شما نیست و به آینده شما و نامزدتان آسیب وارد خواهد کرد اما گفتن از این مطلب که باید از این وضعیت خارج شوید هم شروطی دارد و شرط آن این است که درعین‌حالی که باید سریع اقدام نمایید اما باید اقدامات سنجیده و منطقی باشد.
نمی‌خواهیم بگوییم این مشکل شماست و به همسرتان دخلی ندارد چراکه به هر صورت ایشان هم شما را با شرایطی که داشته‌اید انتخاب کرده است و با تحقیقات ابتدایی و مشاوره‌های مربوطه تقریباً به‌راحتی می‌توانست بفهمد که شما آمادگی ازدواج را دارید یا نه اما ما فارغ از پیدا کردن مقصر می‌خواهیم بحث را دنبال نماییم چراکه پیدا کردن مقصر اصلی ممکن است امکان‌پذیر هم نباشد و تازه اگر پیدا شود دردی هم دوا نمی‌شود بلکه با پیدا کردن راه‌حل است که شما می‌توانید از این شرایط خلاصی یابید
یکی از بدترین نوع‌های ازدواج، ازدواج برای فرار از شرایط بوده است که شما آن را تجربه کرده‌اید. پیشنهاد ما این است که در اسرع وقت به یک مشاور کارآزموده و امین مراجعه نمایید تا به‌صورت جدی حل مشکل شما را پیگیر کنند این مشاور معمولاً فرآیند زیر را دنبال می‌نماید.
1.به شما کمک می‌نماید که مجدداً در موقعیت انتخابی قرار بگیرید تا باز هم یک بررسی در این زمینه داشته باشید که مثلاً فرض کنید یک روز بخواهید ازدواج کنید آیا همسرتان با معیارهای شما مطابقت دارد یا نه؟
2.به شما کمک می‌کند که آثار مثبت و منفی جدایی را بشناسید و آن را امتیازگذاری نمایید.
3.شما را در یک فضای واقع‌بینانه قرار می‌دهد تا بتوانید عواقب کارتان هر چه که باشد را ببینید تا به یک تصمیم درست برسید.
با انجام این مراحل است که شما می‌توانید به یک تصمیم درست برسید.
با تشکر از صبر و حوصله شما

تصویر ma.s
نویسنده ma.s در

سلام

ببینید کلا شما راه رو از همون اول اشتباه رفتید. البته خانواده شما هم اشتباه کردند. وقتی کسی دوست نداره ازدواج کنه بهترین آدم دنیا هم جلوی روش بگذارند باز هم راضی نیست.

شما به گفته خودتون انسان دلسوز و مهربانی هستید، اما بزرگترین ضعف تون همون ریختن درون خودتون هست. خیلی از ما ایرانیها فکر میکنیم اگر تحمل کنیم و چیزی نگیم درسته، نه این غلطه. از همون اول با رفتارتون پسر رو متوجه میکردید که دوستش ندارید یا  شما به خود آقا پسر همون اول میگفتید قصد ازدواج ندارید، ایشون هم میرفت دنبال زندگی خودش، شما هم به گفته خودتون پله های ترقی زندگی رو طی میکردید.

 اما الان...خب، همون کارهایی که در زندگی مجردی میکردید و لذت میبردید رو الان انجام بدید. میخواستید درس بخونید؟ پیشرفت کنید؟ خب الان انجام بدید.

شما به هر حال ازدواج کردید، افکار و دنیای یک فرد متاهل خیلی با فرد مجرد متفاوت میشه، حتی اگر جدا هم بشید هیچ وقت به دوران مجردی بر نمی گردید. از اون مرحله به بعد مشکلی به نام عذاب وجدان همراه شما خواهد بود. خانواده تون هم قطعا شما رو مثل گذشته نمی پذیرند، و زندگی تنهایی برای یک خانم در شرایط کنونی هم سخت و طاقت فرساست. شما رو به جلو حرکت نمیکنید چون دائم افسوس گذشته رو میخورید، پس بهترین راه اینه که خودتون رو سازگار کنید با شرایط کنونی، و البته اصلا بچه دار نشید. هر کاری که دوست دارید انجام بدید، شوهرتون که ظاهرا انسان فهمیده ای هستند و خب خیلی وقت ها هم نیستند. تازه میتونید علایق و کارهاتون رو با شوهرتون هم تقسیم کنید. شاید از این یکنواختی بیرون بیاید.

 

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

یک سوال ازت دارم.

گناه اون بنده خدا چی بود که یه غلطی کرده اومده خواستگاری شما و شما به اجبار یا برای فرار یا بهردلیلی بهش جواب مثبت دادی و خرج عروسی داده و ... بعد الان شما یادت اومده که نباید اینکارو میکردی؟!!!!

مساله ترحم و دلسوزی نیست. مساله احساس مسئولیت هست که شما دختر و پسرایی که این رویه رو دارید؛ ندارید.

عقد نکاح یه تعهده دو طرفه است. چرا وقتی متعهد نیستید یکی دیگه رو با ریسمانتون می کشید تو چاه؟!!!!

اون گناهش چی بوده وجدانا؟

تصویر مصطفی راهی

با سلام سوال شما در نوبت پاسخگویی قرار گرفت