اجابت دعا در دومین وعده با معبود

13:40 - 1401/08/22

جای خالی‌اش روی صندلی کلاس گلباران شده بود، قاب عکسی از محمدرضا در وسط گلها قرار داشت و عبارت زیبای رفیق شهیدم نشان از دل بی‌تاب همه هم‌کلاسی‌هایش می‌داد.

شهید

شهید محمدرضا؛ این روزها همکلاسی‌ها جای خالی‌ات را نفس می‌کشند، به قاب عکست زل می‌زنند و بی‌صدا بغض در گلو خفته خود را در قالب جملات و کلمات بیان می‌کنند.

دلشان تاب ندارد، آن هیاهو و شر و شور نوجوانی دو هفته‌ای است از سرشان افتاده و به نذر چهارشنبه‌های شاهچراغی‌ات می‌اندیشند.

آخر، دلی بزرگ می‌خواهد و اندیشه‌ای بزرگ‌تر تا در دنیای پر‌ زرق و برق امروز که هر کسی سرش به گونه‌ای گرم است، نوجوان ۱۵ ساله‌ای نذر کند هر چهارشنبه به حرم شاهچراغ برود، خلوت کند، زیارت بخواند، شفای مادر طلب کند و شهید شود...

تعریف محمدرضا را پس از شهادتش در خبرها و ویدئوهای منتشر شده چند باری دیده بودم، فیلم لحظه شهادتش که جزء نفرات اولی بود که با اصابت گلوله تروریست داعشی شربت شهادت را نوشید مو به تنم سیخ می‌کرد.

طاقت صحبت با پدر و مادرش را نداشتم، پدر و مادری که فرزندشان را به خدا سپردند و چشم به راه بازگشتش بودند اما غروب شد و خبری نیامد.

تقدیر اینگونه رقم خورده بود که مدرسه شاهد ۱۱ به واقع به عطر شهید معطر و با نام‌ شهید مزین شود، شهید دانش‌آموزی که حالا تنها قاب عکس و خاطراتش برای هم‌کلاسی‌ها به یادگار مانده است.

جای خالی‌اش روی صندلی کلاس گلباران شده بود، قاب عکسی از محمدرضا در وسط گلها قرار داشت و عبارت زیبای "رفیق شهیدم" نشان از دل بی‌تاب همه هم‌کلاسی‌هایش می‌داد.

شهید

تخته سیاه کلاس حالا بجای عدد و رقم به جمله سرخ "محمدرضا جان، رفیق شهیدم، شهادتت مبارک" مزین شده است.

به یاد روزی افتادم که پیکر مطهرش درون کلاس و مدرسه غوغایی به پا کرده بود، اشک کوچک و بزرگ، معلم و مدیر و معاون سرازیر شده بود و در تصور کسی نمی‌گنجید که شهادت به این زودی نصیب پسری خوش خلق، ساکت و مهربان و البته درس‌خوان شود و او خیلی زود به آسمان پر بکشد.

سه سال هفتم، هشتم و نهم در مدرسه ما بود، کرونا دو سال را تقریبا مجازی کرد اما از روی کارنامه‌هایش مشخص است که محمدرضا هیچ غیبتی ندارد، انضباط همیشه عالی درج شده است و معدلش همیشه خوب بود.

اینها را عباسی، مدیر مدرسه محمدرضا می‌گفت، کارنامه‌ها را نشانم داد، پایه هفتم، معدل نوبت اول ۱۹.۲۱ و معدل نوبت دوم ۱۹.۲۹ بود، پایه هشتم، معدل نوبت اول ۱۸.۷۹ و نوبت دوم، ۱۹ و پایه نهم معدل نوبت اول، ۱۸.۵۰ و نوبت دوم  ۱۹.۳۶ ثبت شده بود و انضباط برای همه پایه‌ها عالی قید شده بود.

با معلم و معاونان هم‌صحبت شدم، زارعی دبیر مطالعات اجتماعی و سلطانی معاون آموزشی بود، آرام و بی‌صدا بودن و اعتقاد به مسائل دینی، وجه مشترک و ویژگی بارز محمدرضا کشاورز در میان صحبت‌های هر کسی بود که با او صحبت می‌کردم.

می‌گفتند خدایی بود!

معلم مدرسه‌اش می‌گفت، محمدرضا پسری آرام، مهربان و خوش‌اخلاق بود و با دوستانش که صحبت می‌کردم می‌گفتند این پسر، خدایی بود.

بغضش را فرو خورد و لحظه‌ای مکث کرد و گفت: او که خدایی شد و باید از او بخواهیم ما را شفاعت کند.

با هم‌کلاسی‌اش حال و احوال کردم، فرهنگ همتیان هم گفت: محمدرضا درسش خوب بود به هر کسی که در درسی ضعیف بود کمک می‌کرد، من در ریاضی مشکل داشتم و با کمک محمدرضا مشکلم برطرف شد.

وی افزود: مسائل دینی و اعتقادی برای محمدرضا در اولویت بود و همیشه اولین نفر در صف نماز جماعت حاضر می‌شد.

دوست محمدرضا گفت: هر وقت دلش می‌گرفت راهی حرم می‌شد و نذر کرده بود هر چهارشنبه به حرم حضرت شاهچراغ(ع) برود، چهارشنبه‌ای که چهارم آبان ۱۴۰۱ آخرینش شد.

شهید

داماد خانواده شهید کشاورز، از لحظات نگرانی خانواده برای محمدرضا گفت.

وی توضیح داد: نذر کرده بودم چهارشنبه‌ها به حرم برود و شفای مادرش که کمی مریض احوال بود را از احمدبن موسی بخواهد، روز چهارم آبان طبق روال وعده، دومین  چهارشنبه‌ای بود که از پدر و مادر خداحافظی کرده و راهی حرم شده بود، غروب شده بود و به خانه برنگشته بود، همسرم با من تماس گرفت و ابراز نگرانی کرد که محمدرضا تلفنش را جواب نمی‌دهد، چندین بار شماره‌اش را گرفتم و جوابی نشنیدم تا اینکه از تلویزیون خبر حمله تروریستی به گوشمان رسید و سراسیمه به حرم رفتیم و ...

دیگر اشک امان نداد و سخن همینجا ناتمام ماند...

منبع: فارس

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
11 + 4 =
*****